از کودکی تا بزرگسالی با دخترعمه

0 views
0%

سلام رضا هستم الان ۲۲ سالمه و مشهد زندگی میکنم اینم اولین داستان من داستان رو کامل تعریف میکنم و بدون اغراق از بچگی رابطه خانوادمون با خانواده خاله کوچیکم خوب بود رفت و آمد منظم و هفتگی داشتیم یک برادر کوچیکتر از خودم دارم و خالم فقط یک دختر داره که ۷ ۸ ماهی از من کوچیک تره یه فیس معمولی داره نه شاخ و نه زشت خونشون کوچیک بود برای همین یه اتاق طبقه دوم درست کرده بودن برای دخترشون هردفعه که میرفتیم خونشون یا اونا میومدن خونمون میرفتیم اتاق هم دیگه کارمون شده بود دکتر بازی آمپول زدن که اول از روی شلوار بود و دفعات بعد کم کم شلوارو میکشیدیم پایین فقط و فقط ناخنمو فرو میکردم روی باسنش و جرئت کار دیگه ای نداشتم فقط یک بار قرار شد سرپا آمپول بزنمش شلوارشو کشیدم پایین و سرمو بردم لای پاش و اولین بار کسش رو دیدم یه کس کوچولو و بدون مو بعد از اون طبق روال سابق فقط در حد دیدن باسنش جلو رفتیم تا این که سال بعدش سر یه موضوع کوچیک خانواده هامون بحث کردن و رابطه کمرنگ شد بعد مدتی هم بخاطر شغل پدرش رفتن یکی ازشهرستان های خراسان رضوی که خونه پدربزرگم اینا تو یکی از روستاهای نزدیک اونجا بود .. چند سال گذشت فقط و فقط تو مهمونیا خانوادگی میدیدمش به بلوغ رسیده بود سینه هاش اومده بودن جلو دیگه مثل سابق نبودیم فقط درحد سلام علیک و احوال پرسی باهم حرف میزدیم یک روز طبق معمول نتو روشن کردم و رفتم تلگرام پیاما رو چک کنم دیدم دختر خالم اومده پی وی و چنتا سوال از کنکور و درس و از این کس شعرا پرسیده سوالاشو جواب دادم تنها چیزی که نصیبم شد شمارش بود که اومده بود بالای صفحه چت امسال اوایل تابستون رفته بودم خونه پدربزرگم تا کمکشون کنم چون داشتن خونه شونو تعمیر میکردن کاشی آورده بودن داشتم خالی میکردم که یک بسته از کاشیا از دستم افتاد پایین و مستقیم افتاد رو پام درد زیادی نداشت ولی پدربزرگم اصرار داشت که برم عکس بگیرم تا مشخص شه چیشده توی روستایی که بودیم بیمارستان نداشت و مجبور شدم برم شهرستانی که خالم اینا سکونت داشتن عصر رفتم و عکس گرفتم منتظر بودم متخصص ارتوپد بیاد که منشیش گفت رفته اتاق عمل و احتمالا تا آخر شب طول میکشه و همه برین فردا صبح بیاین چاره ای نبود جز برگشتن و برای اینکه دوباره مسیر روستا تا شهر رو طی نکنم زنگ زدم و جریان رو تعریف کردمو گفتم امشب میرم خونه خاله اینا بعدش به خالم زنگ زدم برنداشت دو سه باری تماس گرفتم ولی انگار نه انگار رفتم در خونشون زنگو زدم دخترعمم درو باز کرد گفتم یا الله و رفتم داخل گفتم خاله و بابات کجان که گفت حال داییم خوب نبوده رفتن پیشش منم گفتم قضیه چیه و امشب میخوام خونتون بمونم تا فردا برم پیش دکتر اونم که افتاده بود تو عمل انجام شده قبول کرد خودشو کامل پوشونده بود و چای گذاشت و آورد برام نیم ساعتی گذشت و منم مشغول وب گردی دیدم گوشیم زنگ میخوره خالم بود با خودم گفتم برنمیدارم میاد خونه میبینه اومدم دیگه بعدش تلفن خونشون زنگ خورد دخترعمم برداشت و خالم بود بعد اینکه حرفاشون تموم شد و طبق عادتی که داشتم بعد هرزنگی میپرسم کی بود و چیشد از دخترعمم هم پرسیدم گفت مادرم بود و میگفت حال داییم خوب نیس میبریمش مشهد فردا میایم منم خیلی عادی گفتم آها دخترعمم اومده بود نشسته بود جلوی تلوزیون تا فیلم ساعت ۹ رو ببینه چهارزانو نشسته بود و شلوارش گشاد بود رفته بود بالا ساق پای سفیدش مشخص شده بود منم خسته از مجازی نشستم که پاهای سفیدشو ببینم دیدم اینطوری نمیشه حشری میشم و نمیتونم کاری کنم حالم گرفته میشه بهش گفتم نونی چیزی ندارین بخورم خیلی گرسنمه گفت تا یک ربع دیگه فیلم تموم میشه میارم منم ادامه دید زنیمو انجام دادم معلوم بود تازه پاهاشو تیغ انداخته چون خیلی سفید بودن و بدون مو فیلم تموم شد و رفت نون و ماست و نیمرو درست کرد و آورد گفتم مگه تو نمیخوری که گفت چند وقتیه شام نمیخورم و گفتم تو که اضافه وزن نداری گفت مگه هرکی اضافه وزن داره شام نمیخوره منم با یه اخم شروع کردم و غذامو خوردم و تموم کردم گفتم بیا ببر گفت نوکر گیر آوردیا اومد که ببره زدم به دستش گفتم آره گفت پررو و جمع کرد و رفت تو آشپزخونه داد زدم گفتم وقتی میای آبم بیار اومد و گفت آخرین باریه که با حالت دستوری با من حرف میزنیا منم گفتم باشه پدر جو گیر نشو اومد نشست توی حال از وضعیت کنکورش پرسیدم که چجوری بوده و بالاخره قراره دکتر بشی یا هنوزم مثل بچگیمون فقط آمپول زدن بلدی که یکم خجالت کشید و گفت تو نمیخواد نگران آینده من باشی گفتم نگران آیندت نیستم نگران آمپول زدنتم گفتم هنوزم بلدی آمپول بزنی گفت آره که بلدم گفتم منم یادم نرفته ها همین شروع خنده هردومون شد رفتم نزدیکش نشستم و دستمو گذاشتم روی رونش گفتم آمپول من گوشتیه دردم نداره گفت بیشعور گفتم اول تو میزنی یا من بزنم گفت من آمپول گوشتی ندارم تو شروع کن دراز کشید رو زمین شلوارشو دراوردم سفیدی ساق پاش دوباره نمایان شد از پایین پاش شروع کردم به دست کشیدن تا رسیدم جلوی کسش و گفتم این چرا خیسه گفت الکل قبل آمپوله که زیاد درد نگیره گفتم عزیزم الکلو بعد آمپول میزنن که خندید و گفت بتوچه شورتشو دراوردم کس تمیزشو دیدم و دست کشیدم روش گفت زبون بزن گفتم نوچ میخوام آمپول بزنم گفت جای آمپول پشته نه جلو برگردوندمش گفتم بدون خیس کردن دردت میگیره ها گفت باشه خیسش میکنم کرد تو دهنش و دو سه مرتبه عقب جلو کرد گفتم بسه که الان الکل منم میاد بیرون دوباره برگشت و زیر شکمش بالشت گذاشتم و ی کرم روی مبل بود برداشتم مالیدم به سوراخش که معلوم بود آکبنده آکبنده قشنگ مالیدم و کیر خودمم کرم زدم هرکار کردم نرفت تو گفتم دو طرف کونتو بگیر تا سوراخت باز شه یکم همین کارو کرد و اول با یک انگشت باز کردم سوراخشو بعد دو انگشته و رسید به نوبت آمپول گوشتی سرشو به هر بدبختی که بود کردم تو گفت تروخدا در بیار درد داره گفتم سرش بره تا تهش میره گفت ای بیشرف و کم کم کردم داخل و تلمبه زدنم شروع شد بعد ۳ دقیقه آبم اومد و ریختم رو کمرش گفت چرا کثیفم کردی تازه رفته بودم حموم گفتم اشکال نداره دوباره باهم میریم حموم گفت خیلی پرروای با دستمال تمیز کردم پشتشو بلند شد و بوسش کردم کیرمم خوابیده بود گفت آمپولت یک بار مصرف بود گفتم نه گارانتی داره درست میشه بردمش حموم شستمش اونم کیرمو شست و ی ساک نسبتا خوب زد ایندفه رو به روش واستادم و اول با سینه هاش بازی کردم گفتم این آپشنو تو بچگی نداشتیا گفت ورژنم قدیمی بوده اون موقع سرپا رفتم پشتش و کیرمو گذاشتم لای پای عقب جلو کردم با دستمم چوچولشو میمالیدم و گردنشو مکیدم و نفس میکشیدم تا به اورگاسم رسید چند دقیقه ای صبر کردم و انگشتش کردم تااینکه حالش سرجاش بیاد گفتم آماده ای که با سر اوکی داد کیرمو خیس کردم روی سوراخشم آب ریختم ایندفه راحت تر از قبل رفت تو ولی بازم درد داشت و میگفت نکن بدون توجه تلمبه زدم و اینبار آبمو ریختم تو کونش و ی لب جانانه گرفتم و تشکر کردم ازش بعدش دیگه جونی نمونده بود که حتی نزدیکش شم رفتم خوابیدم و صبحشم رفتم دکتر الانم منتظر فرصت بعدی ام نظراتون رو محترمانه بنویسین با تشکر نوشته مستر اِف

Date: January 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *