اعتماد بیخود دوستم…عشق واقعی

0 views
0%

یکی بود یکی نبود غیر خدا مهربون هیچ کس نبود…یروزی منو دوستم مهدی باهم در مورد رابطه عشقی خودشو دوست دخترش حرف میزدیم و اینکه خیلی بهش اعتماد داره و دوسش داره میدونه این دختر هیج وقت بهش خیانت نمیکنه ولی من همیشه میگفتم باو این دخترا نمیشناسی روش قسم نخور پسر ولی حالیش نبود میگفت این دختر یکی باشد یدونه باشد…من هی میگفتم کص نگو…خلاصه من ی تیکه کلام داشتم همیشه میگفتم سلااام داااش از اونجا که سپیده دوست دختر مهدی بود بهش میگفتم سلام خانم داااش..یروز دیدم ی شماره غریب بهم زنگ میزنه برداشتم دیدم سپیدس تعجب کردم گفت شمارمو از کجا اوردی گفت از گوشی مهدی برداشتم گفتم حالا بفرماید امرتون گفت میشه بگی خانم داااش..منم گفتم دیدم یدفعه خندید و صدای چندتا دیگه که باهاش خندیدن پشت گوشی امد…ناراحت شدم گفتم حالا دیگه مارو مسخره میکنی بهش پریدم گفت نه من خیلی خوشم میاد وقتی شما اینطوری میگی دااش..من گوشی قطع کردم ولی هی زنگ میزد پیام میداد ببخشید منظوری ندارم دیگه جوابشو دادم ک گفتم بیخیال حوصله ندارم.گفت اصلا بیا از دلت در بیارم بیا بریم بیرون گفتم حالشو ندارم گفت کجایی تا من بیام از اونجایی که من دانشجو بودم خونه مجردی داشتم گفتم خونم چند باری امد بود خونمون بلد بود گفت تنهایی گفتم اره گفت باشه ی نیم ساعت بعد در خونم زدن رفتم دیدم سپیدس جا خوردم گفت نمیزاری بیام تو منم بخاطر همسایه که تابلو نشه اوردم که کسی نبینش گفتم باو الان مهدی بفهمه ناراحت میشه نامردی رفیقمه همین چیزا میگفتم که یدفعه کیرمو گرفت گفت به کیرت….پشمااام ریخت گفتم حالیته داری چیکار میکنی چیزی خوردی؟چیزی کشیدی گفت نه از همیشه میزان ترم گفتم مهدی رفیقمه من خیانت بهش نمیکنم برو بیرون لطفا….که یدفعه سینهاش در اورد واااای لجب سینهای سفید و بزرگ صفتی بود نوک تیز چشامو بستم گفتم نکنننن….گفت من از مهدی خوشم نمیاد تو دوست دارم گفتم این لاشی بازیا چیه گفت تو نکنی من با مهدی کات میکنم اول و اخر…امد نشست رو مام سینهاشو مالید و انگشت کرد رو صورتم دیگه یکم شهوتی شده بودم که اروم دستش برد رو کیرم شروع کرد مالیدن خوشم امد و دیگه ساکت شدم اروم زیپ شلوار باز کرد و گفت اررره داااش شروع کرد خوردنش واای خیلی حرفه ای بود تخمامو لیس میزد بوس میکرد یکی یکی مکرد کامل تو دهنش تا ته میکرد تو دهنش که اوق میزد بعضی وقتا کامل راست کرده بودم بلند شد شلوارشو در اور خودش تنظیم کرد رو سوراخ خونش اروم نشست روش ی نفس و اه ارومی کشید شروع کرد بالا پایین کردن و لب گرفتن که گفتم ابم داره میاد همونطوری صفت نشست روش کل ابم تو کونش خالی شد کون سفید و بزرگ وااای ارضا شدم عذاب وجدان گرفتم…ی خالی رو سینش بود….مهدی میخواست بره خواستگاریش که بهش گفتم نرو پس درست نیست باز شروع کرد کص گفتن این دختر پاکه…که بهش گفتم مهدی رو سینه سمت چپش ی خاله بیچاره جا خورد تا حالا ندیده بود….اینو گفتم با اصرار رفته بود دیده بود و بله فهمید من راست میگم…امد بهم گفت لطفا دیگه نکنش من عاشقشم و میخوام بگیرمش با این داستان هم بازم ازش خواستگاری کرد و شرط سپیده این بود که رابطه منو ارش نباید خراب شه مهدی که خیلی دوسش داشت قبول کرد و ازدواج کردن دیگه من راحت بودم میرفتم خونشون حتی روزای بود که مهدی میامد خونش من و سپیده تو حموم بودیم حتی بعضی وقتا دو کیرش میکردیم من از کون و از کص همزمان سپیده خیلی لذت میبرد مهدی ناراحت نبود خوشحال بود که سپیده خوشحاله…..ی همچین ادمای هستن…عشق واقعینوشته آرش

Date: March 3, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *