بدنبال هوای تازه! (۱)

0 views
0%

با سلام سرد و بیحالی کتم و پرت کردم رو مبل،اونم سرش گرمه سرخ کردن سبزیای قورمه واسه امشب بودسه سال از ازدواجمون میگذشت،25سالم بود که دیگه نتونستم با مجردی کنار بیام،ولی حاضر نبودم سنتیم ازدواج کنماما نمیدونستم از کجا باید یه رابطه درست درمون نیمه مدرنم پیدا کنم،تنها راه مجازی بود ولی با اونم زیاد حال نمیکردم.یه شب که با رضا رفتیم کافی شاپ چشم به مریم افتاد،یه دختر معمولی با آرایشی ملایم،بنظرم دختر خوبی اومد،همون چیزی که من میخواستم،نیمه مدرن قابل اعتمادجوری نشسته بودیم که میز کنار منو رضا که اونا دو تا دختر بودن،مریم کاملا تو دید من بود،هر چن دقیقه یبار زیرچشمی و روچشمی) براندازش میکردم،چشای قهوه ای با اندازه ی متوسط،دماغ کوچیک عمل نکرده ای داشت،لباش اما برام جذابتر و خاص تر بود،من کلا رو لب حساسم)آدم وقتی دنبال چیزی بگرده هر جوری شده پیداش میکنه،و من الان خانم میخواستم،پس چشام بازتر شده بود دیگه فقط چشم چرونی معمولی نبود،هر کسی و بچشم خریدار نگاه میکردم،البته نه هر جایی و نه هر کسی ولی خب نسبت به قبل متمرکزتر شده بودمو اون شب مریم بنظرم گزینه ی قابل بررسی و پیگیری خوبی اومد،رضا هم متوجه حواسپرتی من به یه سمت کافی شاپ شد،اونم زیرچشمی و بحساب خودش نامحسوس سرشو بسمت مریم متمایل کرد و با یه لبخند ملتفت شدن به من نگاه کرد،منم سری تکون دادم و گفتم هیییگفت میخوای بری باهاش حرف بزنی،منم ابرو بالا انداختم و انگار رضا داره حرف مفت میزنه و سوتفاهم شده،گفتم چرا باید برم حرف بزنمگفت،نیم ساعته داری دید میزنی بعد واسه من ادا تنگا رو در میاری)))گفتم میدونی که من دنبال دوس دختر نیستم فک نکنم خانم زندگی اینجوری بشه پیداش کردپس چجوری میشه پیداش کرد؟تلگرام و اینستا که میگی همش چاخانه،دانشگاه هم که نمیری به هوای جزوه خانم بگیری،تو فامیلتونم دختر مناسب شاهزادمون پیدا نمیشهرضا داشت فکرای خودمو بهم میگفت،وقتی کسی دقیقا فکراتو بزبون میاره اونوقت یهو میبینی مطمئن شدینه اینکه اعتمادبنفس نداشته باشی،بحث اینه که تایید دیگری انگار فکرتو منطقی تر نشون میده چون اگه منطقی نبود اونم بهش نمیرسید-این منطق درست نیس اما خب ما همچین سرشتی داریم که با تایید دیگران بیشتر مطمئن میشیم و یجورایی فشار روانی منفرد انتخاب کردن از رو دوشمون برداشته میشه-با کمی من و من کردن پا شدم و به رضام گفتم پا شه که فک نکنن مزاحمی چیزی هستیم،البته تیپمون به مزاحمام نمیخورد من یه کت و شلوار سرمه ای شیک تنم بود،رضا هم یه پیرهن سفید با کمی خط خط چهارخونه ای که کاملا به هیکل بستش میومد،با نزدیکتر شدنمون به میز دخترآ،مریم کمی زودتر از مهرنوش سرشو طرف ما چرخوند انگار قبلا متوجه نگاه های قبلیم شده بوده بود،با اهم اهوم معمول اینجور شرایط اعلام حضور کردیم.-سلام میشه چن لحظه وقتتونو بگیریمنگاهی بهم دیگه کردن مهرنوش گفت سلام بفرماییدمنم یه نگاه سریع بهش کردم و دوباره رو مریم فوکوس کردم.-میشه بشینیممریمبله خواهش میکنم بفرمایید،،،مریم انگار مثه من اعتماد و حس خوبی داشت،وقتی نشستم پس از چن لحظه مکث خواستم برم سر اصل مطلب که دیدم یکم دور از ادب و جنتلمن بودنه،با آرامشی صمیمانه گفتم شما چی میل دارین،بازم یه نگاه سریع به مهرنوشم کردم،مهرنوش که فهمیده بود من اصن متوجه اون نیستم نگاه معذبی بهم کرد که یعنی مزاحم شدین،مریم گفت نه من که دیگه نمیتونم چیزی بخورم مهرنوشم حرفشو تایید کرد،منم نگاهی به رضا کردم و انگار از سکوت رضا تا الان ازش جا خورده بودم منتظر بودم که مهرنوش و نگاه سنگینشو بخودش مشغول کنه،،،-نمیدونم چجوری شروع کنم که برداشت بدی نشهمهرنوش پوزخندی زد که یعنی همه اولش همینو میگن،،،-من دنبال دوستی و اینا نیستم،میخوام با شما آشنا بشم که اگه مناسب هم بودیم با هم ازدواج کنیمنمیدونم چرا سریع اسم ازدواج و آوردم،گمونم بهتر بود اول پیشنهاد دوستی و پیش میکشیدم،هم شخصیت مریم بهتر دستم میومد ببینم چقد پایه این چیزاس و چقد زود وا میده و هم از این حالت رسمی سنتی وار بیرون میومد،به هر حال انگار من به مریم اعتماد داشتم و لازم اینجور کارا نبوداز طرفی اگه پیشنهاد دوستی میدادم و جواب منفی بود دیگه نمیتونستم پیشنهاد ازدواج بدم چون باور نمیکردن و یجورایی باید بیخیال مریم میشدماگرم جواب مثبت میداد شاید یکم اعتمادم به مریم کم میشدمریم که انگار تعجب نکرده بود،کمی سرشو تکون داد و چیزی نگفت،مهرنوش که انگار بهش برخورده بود-شایدم به دوستش حسادت میکرد-گفت،همه اول همینو میگن،ولی بعد عشق و حالشون میزنن زیر همه چیمهرنوش انگار یه چیز ناجور جمع باشخصیت و مودب ما بود،رضا هم بالاخره از زبونش استفاده کرد و با لبخندی برای تسلط بیشتر گفت،من به شما حق میدم که باور نکنین یا بدبین باشینمهرنوش که انگار توجه رضا کمی از عصبانیت بی موردش و کم کرده بود خودش و جمع کرد،گفت خب من منظورم این نبود همه اینجورین،،رضا که انگار نمیخواست مهرنوش دلشو صابون بزنه گفت این آقا آرش ما از اون مردای خانواده دوست و خانواده داره،اینم که میبینید اینجا و اینجوری داره پیشنهاد میده بخاطر اینکه جامعه جوری نیس که مثه قدیم مردم به مادرشون بگن و اونم دختر مهلقا خانم سبزی فروش و براشون گیر بیارهما دیگه باید خودمون همسرمون و پیدا کنیم،و میدونیم تو این جامعه کار آسونی نیسمهرنوش سری تکون داد و کمی به رضا خیره شدگارسون و صدا کردم و گفتم تعارف نکنین یه آب هویچ که اینقد تعارف نداره،چی میخورین؟رضا گف آب هویچ بستنی،مهرنوش خانم،،،منم آب هویچ بستنی،مریم خانم،آب طالبی،دو تا آب طالبی دو تا آب هویچ بستنی بی زحمت،چشم آقا-چرا اینقد گرفته این،راحت باشین+راحتیم-خوبه)-درس میخونین؟+نه یه سال تموم کردم-چی میخوندین+ادبیات-حتما واسه علاقه و سرگرمی خوندین وگرنه فک نکنم بازار کار داشته باشه+آره یجورایی…اونشب رابطه ما شروع شد و بعد هشت ماه رفتیم خواستگاری،ماه نهم ازدواج کردیمولو شدم رو مبل،مریمی نمیخوای یه لیوان آب واسه عشقت بیاری؟میبینی که دستم گیره،خودت پاشو یا صب کن چن دیقهباشبعد پنج دیقه یه پارچ آب یخ با یه لیوان واسم آورد،یه لبخند بهش زدم گفتم چته سرحال نیستی انگار،یه دستم به باسن قلمبه شدش کشیدم،که انگار بعد سه سال دو برابر شده بود،یکم تکون خورد و با کمی عشوه گف چیزی نیس آرش،نه چیزی هس)دستشو کشیدم و خودمو یکم جمع کردم نشوندمش رو مبل دستمو بردم دور کمرش آروم لبمو نزدیک گوشش بردم،نبینم عشقم پکر باشه،یکم صورتشو سمتم کج کرد گف از بس خونه بودم دلم پوسیدعشقم همین جمعه رفتیم خونه داییتلباشو آویزون کرد گف خونه داییم خونس چه فرقی دارهخب هفته قبلشم رفتیم بیرونهفته قبل نه دو هفته قبلباش خستم ولی بخاطر عجقم امشبم میریم بیرونیع لبخند ملیح زد و خودش و بیشتر تو بغلم جا کردحواست باشه اگه بیشتر کش و قوس بخوری مجبورم بیرون رفتنو کنسل کنم،یه لبخند شیطونیم زدماونم با عشوه سکسی گف آرشششامشب هم میخوام ببرمت بیرون هم یه حال اساسی بهت بدم که دیگه هی لب و لوچت و واسم آویزون نکنی)یه جووون گف بعد یهو گف واای سبزیامببین شام امشبمونو هم با ناز و نوزات بگا دادی با دستم یه چک به کون در حال جستنش زدمبعد اینکه از بیرون برگشتیم،خیلی خسته بودم ساعتم نزدیک یک بود،داشتم خود و واسه کپیدن آماده میکردم،که خانم انگار تازه مست شده بود و از عصری خودشو واسه لافی که زده بودم آماده کرده بود،بازم عشوه و ناز و نوزش شروع شد،آرششش میخوای بخوابی-عزیزم میخوای هفت و چهار-پاسور-بازی کنیم+باش بخواب لندهوراصن یادم رفته بود منظورش چیه چشام داش گرم خواب میشد که حس کردم خیلی بهم چسبیده و با تکونای کوچیکش رو بدنم داره یچیزایی و یادم میاره،منکه پشتم و بهش کرده بودم خودمو بی محل نشون میدادم،اینقد خسته بودم که حداقل یه ربع ساک لازم بود فقط آرش کوچیک رو بیدار کنه)دستش و آروم از پشت به کیرم رسوند یکم شروع کرد به مالش دادن،دیدم خدا رو خوش نمیاد غرور زنانگیشو بیشتر از این بشکونم،با یه صدای اوهوم اهم بسمتش برگشتم،،با صدای خواب آلود و کم جون گفتم نخیر امشب تا کامل ندوشیم ول کن نیستی،یکم بخودم جون دادم دستمو بردم پشت کونش یکم چنگش زدم آروم آوردم بین پاهاش دیدم ای دل غافل طرف خیس خیسه،گرمای کسش کمی حشریم کرد و داشت مستی خواب جاش و به مستی حشر میداد،شروع کردم به مالیدن کسش اونم دستتش و برد تو شورتم و کیرمو میمالید،صدای اممم اممش بلند شد،منم داغتر شدم و لبمو به لباش نزدیکتر کردم،خودمو انداختم روش و پتو از سرمون پرت ک ردم اونور و شروع کردم تکون دادن بدنم بین پاهای داغش،کیرمو رو کسش میکشیدم و اونم با دستاش داشت زیرشلوارمو در میاورد،با یه دست ممه هاشو از رو سوتین چنگ میزدم،زبونمو تو دهنش کردم و لباش و میک میزدم کم کم داشت به پشتم چنگ میزد،گردنشو بوس میکردم و بسمت ممه هاش میومدم،سوتینشو و در آوردم و ممه های نرم بزرگشو با ولع میخوردم،صداش شهوتی شده بود میگف آرش بخورشون آرش بخورشون،با بوسیدن همه بدنش سرمو بین پاهاش رسوندم فقط شورت پاش بود اکثر شبا با شورت و سوتین میخوابید،شورت خیسشو پایین کشیدم دهنمو گذاشتم رو چوچولش زبونم و تو کسش میچرخوندم و اون بخودش میپیچید،دس تشو گذاشته بود رو سرم و انگار خیال داشت همه سرم و بکنه تو داغی کسش،شرتمو درآوردم و دوباره خوابیدم روش لبامو با لباش قفل کردم،و کیرمو رو کسش میکشیدم،آرش بکنم دارم میمیرم،جووون امشب نزاشتی بخوابم تا صبح میخوام جرت بدم تا بفهمی،آرش جرم بده دارم میمیرم،کیرم و گذاشت لب کسش و با دست دیگش کمرمو هل داد تو،کیرمو تا ته کردم تو کصش تلمبه های ریز میزدم و لباش میخوردم چنگاش و بیشتر پشتم میکشید،چالاپ چلوپ چالاپ چلوپ،تندتر و تندتر و تلمبه میزدم،محکمتر محکمتر،جووون،داگی وایسا،،پاهاشو بیشتر باز کردم سریع کردم تو کسش و از پشت موهاشو گرفتم،جیغ بزن میخوام جیغ زدن ت بشنوم،اینقد سریع تلمبه زدم که دیگه نتونس دووم بیاره یه جیغ بلند کشید بدنش شل شد و یه لرزش کوچیک کرد،تلمبه هامو سریعتر کردم و بدنم و اانداختم رو بدنش پاهاشو کشید عقب دیگه نمیتونست داگی وایسه خوابید رو شکمش لپای کونش به کیرم فشار میاورد و تلمبمو کند کرده بود،کم کم داشت آبم میومد گفتم میخوام آبمو بخوری،گف دوس ندارم گفتم دست خودت نیس،برش گردوندم و آبمو ریختم رو صورتش.صبح هر کاری کردم نتونستم بیدار بشم،با یه ساعت تاخیر رفتم شرکت،رفتم دفتر سرپرست میدونستم اگه نرم زیرآبمو میزنن،دوس نداشتم سرپرست که خودشم هیچی نبود در اصل با کنایه بیاد و بگه آقای فلاح هم هر روز که دیر میانیساعت ارزششو نداشتادامه دارد….نوشته شوالیه تاریکی

Date: November 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *