بهترین و شیرین ترین بچه کونی که دادم

0 views
0%

سلام،اسم من شایان هست،می خوام یه داستان واقعی براتون بنویسم،خواهشأ دوستانی که گی دوست ندارن،نخوننبعد از خوندن هم فحش نثارمون نکنند.سال سوم راهنمایی بودم،از اونجایی که پسر خوشگل و سفیدو بی مو و تپلی بودم همه همکلاسیام با چشم بد نگام میکردن و همه تو کف این ک ترتیبمو بدن مونده بودن،علی الخصوص گردن کلفتهای مدرسمون که خیلی اذیتم می کردند،مدام به بهانه های مختلف دستمالیم می کردن و انگلکم می کردند،من هم که ازاین کارشون بدم میومد و از خجالت هم تو خونه نمی تونستم بگم،اکثرأ باهاشون درگیر می شدم و ی کتک مفصل می خوردم،ی روز سر همین مو ضوع با یکی از هم کلاسیام گلاویز شده بودم،که یهو ابراهیم پسر عمم،که تا اون موقع باهم صمیمی نبودیم،سر رسید و ازم طرفداری کردو یک گوش مالی حسابی به هم کلاسیم دادیم،من و ابراهیم هم سن بودیم،ولی به خاطر اینکه ی سال رفوزه شده بود،یه کلاس از من پایین تر یعنی دوم راهنمایی بود،ازاون روز به بعد من وابراهیم باهم صمیمی ترشدیم،چون فامیل هم بودیم رفت و امدمون به خونه هم بیشتر شد،خیلی وقتا شبا تو خونه هم می موندیم .باهم درسامونا می خوندیم تااینکه فصل امتحانات شد و امتحاناتمون هم تموم شد،دیگه من و ابراهیم خیلی روزها باهم بودیم و بیشتر صمیمی شده بودیم…ازاونجایی که ما ساکن یکی از روستاهای شمال شرقی کشور هستیم،شغل اکثر اهالی دامداری هست و اکثر دانش اوموزان بعد از اتمام مدارس به کمک پدرشان به دامداری می پردازند.ابراهیم هم پس از مدرسه به دامداری مشغول شدو به صحرا می رفت کمتر می تونستیم همدیگه را ببینیم،ما هم دامداری داشتیم ولی من از اینکار متنفر بودم،تابستونارو ترجیح میدادم تو مغازه کار کنمیه روز ابراهیم غروب اومد پیشم خونمونو به پدرم گفت که من هم دامهامونا همراه ابراهیم ببرم صحراو کمک حال پدرم باشم،من اول راضی نمی شدم ولی ابراهیم اونقدر اصرارکرد که راضی شدم و از فردا قرار شد باهم بریم صحرا.صبح زود به همراه دام رفتیم به طرف صحرا،تو ی تپه دنبال گوسفندا بودیم،متوجه شدم ابراهیم هی خودشو می مالونه به من،معلوم بود بدجور واسم راست کرده،منم به روش نمی اوردم،نزدیکای ساعت 9بود نشستیم واسه چای،یک دفعه شروع به صحبت کردن سکسی کردوکیرشو می مالوند و از عشق بازیهای برادرش با خانمش که تازه عروسی کرده بودند می گفت و از دید زدنهای شبانه،که چه جوری باهم سکس می کنندو چه جوری داداشش خانم داداششو از کون می کنه…من که مجذوب صحبتهای سکسی ابراهیم شده بودم،یهو به خودم اومدم دیدم که منم سیخ کردمو دارم کیرمو می مالونم،ابراهیم بهم نزدیک شد و دستشو برد به کیرمو شروع کرد به مالوندن کیرم و دوباره از زنداداشش گفت و حال کردناشون،تابستون بودو هواگرم،منم فقط یه شلوار کشی پوشیده بودم،یهو ابراهیم دستشو برد تو شلوارمو کیرمو گرفت،گفت دوست داری باهم حال کنیم،دهانش نزدیک گردنم بود وگرمی نفسهاش داشت حشری ترم می کرد،اولش قبول نکردم ولی اونقدر اسرار کرد که راضی شدم از رو شلوار یه خورده حال کنیم،خودشو از پشت چسبوند بهم،کیرشو می تونستم حس کنم،یواش یواش خوشم،می اومد که ابراهیم رفت عقب و گفت اینجوری حال نمیده،بیا لا اقل لا پایی یه حالی کنیم،منم که حشرم زده بود بالا،رفتیم پشت ی بوته خار،دراز کشییدم شلوارمو داد پایین،لای کونم از عرق خیس شده بود،کیرشو کذاشت لاپام نرمی سر کیرش که با سوراخم برخورد می کرد،دلم هری می ریخت،داشت خوشم میومد،دوست داشتم کیرشو تو کونم جا کنه،سوراخ کونم خیس خیس شده بود،ابراهیم که دید حشرم حسابی زده بالا،گفت بزارم تو…منم با تکان سرم رضایت دادم،از روم پا شد باتف سوراخمو لیز کردو یه کم با انگشتش با سوراخم بازی کردو سر کیرشو آروم گذاشت تو کونم،درد شدیدی توام با لذت دور کونمو فرا گرفت،با یک حرکت کیرشو از کونم بیرون کردم،ولی لذتش بیشتر از دردش بود…،ابراهیم یه کم کونمو مالوندو گفت ایندفعه به صورت سجده بمون،قول میدم دیگه دردت،نیاد منم که خوشم اومده بود،کونمو قنبل کردم جلوش،بازم با تف کونمو لیز کرد،با انگشتش سوراخ کونمو یه خورده کشاد کردوایندفعه با یه تبهر خاص،با دو انگشتش گردن کیرشو کرفت و سر کیرشو آروم تا ختنه گاه فرو کرد تو کونم،دوباره درد خفیفی دور کونمو احاطه کرد،شدتش از قبلی کمتر بودولذتش بیشتر،چند ثانیه مکث کرد تا دردش فروکش کنه،کیرشو درآورد و از دوباره با اون شگردش کرد تو کونم،اینبار کیرش تا گردن رفت داخل،سفتی کیرشو با حلقه کونم حس می کردم،لذت عجیبی سراسر بدنمو فرا گرفته بود،یه کم که عقب جلو کرد کیرش قشنگ تو کونم جا باز کرده بودو درد جاشو داده بود به لذت،شروع کرد به تلمبه زدن با یه دستش هم واسم جلق میزد،کیرم داشت از جا کنده میشد،یه دفعه حس کردم کیر ابراهیم تو کونم سفت تر شدو آب کیرشو کامل خالی کرد تو کونم…خیلی حال داد ابراهیم ی کیر قلمی و دراز داشت مخصوص کون کردن.بعد از اون هم چندبار هم با ابراهیم سکس داشتم،که هنوزم مزش تو دهنم مونده،پاییز اون سال دیگه ما از اونجا رفتیم و کمتر ابراهیمو میدیدم و دیگه هیچ وقت فرصت نشد که بازم ی بچه کونی از عذا در آرم.الان دیگه اون ازدواج کرده و منم تو حسرت کیر خوشگلش موندم،منم الان تو یکی از دانشگاههای تهران دانشجو هستم…نوشته شایان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *