بیگانه

0 views
0%

زنم یه عادت خیلی بد داشت اونم زیادی برونگرا بودنش بود. باید از چند و چون اتفاقات روزمره تا تعداد دفعات سکسمون و رنگ ست لباس زیری که جدیدا خریده رو واسه خواهرش و دوستای صمیمیش می گفت. یه مدت صفر تلفن خونه رو بستم ولی ایرانسل نذاشت این خوشی مدت زیادی دووم بیاره و قشنگ جای تلفن خونه رو پر کرد. خلاصه چون خانه دار بود و بیکار ، بیشترین تفریحش حرافی پشت تلفن با این و اون بود . یبار با خواهرش یبار با دختر خالش یبار با دوست دوران دبیرستانش …ازونجایی که دو سه سالی میشد واسه پسرعموم سامان، یکی از رفیقای خانوممو گرفته بودیم و با هم ازدواج کرده بودند دیگه کویتش بود و چون با هم مچ بودیم بیشتر اوقات تفریحاتمونم با هم بود و معمولا تو عروسیا و جشنایی که مشترکا دعوت میشدیم ، با هم میرفتیم.از مراسم حنابندون پسر دایی کوچیکم که برمیگشتیم ، مینا همینکه نشست تو ماشین با لپای سرخی که نشون میداد دوباره زیادی رقصیده و ورجه وورجه کرده کمربندشو بست و شروع کرد_ مردم با این کفشا… و به دنبالش به سختی خم شد صندلای نقره ای و پاشنه پونزده سانتیشو دراورد انداخت عقب._ خوشم میاد هیکلم از همه شون سرهنیشخندی زدم و فرمونو پیچوندم جدی میگم به خدا … موندم مردم چه اعتماد به نفسی دارن دکلته میپوشن.. زنه با سایز نود ، سی و شیش دوخته ، با زور عره و عوره و شمسی کوره این پارچه ی بدبختو واسش کشیدن بالا تا رو سینه هاش .. تازه من و سیمینو که میبینه پشت چشمم نازک میکنهخوب تا اینجا که معلوم شد منظورش کیه.. زنعموم… مینا و سیمین دوستش ، همیشه از دست زبون زنعموم شاکی بودن و همیشه ام سعی میکردن توی لباس پوشیدن و مد گشتن ازش سرتر باشن.واسه اینکه دوباره شاکی نشه که به حرفاش بی اهمیتم گفتم خوب حالا شما هیکلاتون دیگه ردیفه؟ جفتتون هشتاد و پنج؟یه نگاه چپ چپی بهم کرد و یکی محکم به عادت این وقتا زد به بازوم و خندید خیلی بدجنسی ماهان… من که هشتادم ولی سیمین آره… بعد از یکم مکث انگار که رفته تو رویا با لحن آرومی گفت کمر تنگی که سیمین داره اگه من داشتم…یکهو برگشت سمتم و ساعدمو گرفت وااای… ماهان نمیدونی چی شد.. این سیمین خررررر….. وااای… خنده نمیذاشت ادامه بده . منم از مدل قهقهه زدناش خندم گرفت خوب حالا .. چی شد ؟ یکی از فامیلای عروس انگار نمیدونستن سیمین خانم مهرابه ، جلوی زنعموت ازش خاستگاری کردن چطور؟ حلقه نداشت مگهیکهو قیافه اش رو جمع کرد و گفت_ چه میدونم والا… زنه میگفت ماشالاه اینقد هیکلت ناز و ترکه ای مونده انگار نه انگار شوهر کردی.. قیافه ی سیمین اومد تو ذهنم. روز عروسیشون شنل نداشت… یه سه رخ با لبخند تو ذهنم بود و بعد یه حجم پفکی که از بالای یقه ی لباس بیرون زده بود… راست میگفت احتمالا هشتاد و پنج بود .بقیه ی قیافه هایی که ازش دیده بودم یه چیز ساده ولی با لبخند همیشگی بود به علاوه ی اینکه تو حرف زدن و رفتارش یه اعتماد به نفس خاصی هم موج می زد.حدس میزدم بخاطر همین بود که دوستیشون تا الان پایدار مونده بود. یطورایی اخلاقشون مکمل هم بود .هر وقت با سیمین حرف میزد اعتماد به نفس میگرفت و شارژ میشد.مهرابم اخلاقش به داییم رفته بود . یه آدم به شدت منضبط ولی مهربون . بیشتر مواقع حرفتو تایید میکرد ولی زیاد بگو بخند نبود . به سیمین میومد اخلاقش.هردوشون آروم بودن .یه لحظه سکسشونو تصور کردم که سیمینو چسبونده به کابینت آشپزخونه و خیلی آروم لباشو میخوره و سیمینم با چشمای بسته داره تحریک میشه … یجوری شدمزدم بغل.. تا خونه مینا نشست و من به جاده خیره بودم.این اولین باری نبود که مینا از خصوصی ترین جای بدن سیمین یا هرکس دیگه ای حرف میزد اما فکر میکنم مشکل از من بودمن که خیلی دقیق و جزئی روی رفتار آدما تمرکز داشتم و در حالیکه تو جمع حرف میزدم حواسم حتی به ساکت ترین فرد جمع هم بود .من که از لحن حرف زدن هرکس حتی آه کشیدن موقع سکسشم تصور میکردم.شاید اگه مینا اینا رو میدونست اینقدر راحت باهام حرف نمیزد.نمیدونم واقعا عادی بودم یا مشکل دار ولی هیچکدوم اینا دست خودم نبود . با اینکه به قیافه و حرکاتم نمیومد و تو کارنامم چیزی نبود ولی پاش میرسید از همه کص کش تر بودم.وقتی رسیدیم خونه تا من ماشینو پارک کنم مینا رفته بود بالا .لباساشو با یه یقه شل و یه دامن کوتاه عوض کرده بود.جلوی آینه داشت آرایششو پاک میکرداز پشت چسبیدم بهش. برخلاف همیشه ، اینبار آروم سرشونه بوسیدم.. هنوزم بعد چهار سال زندگی کنار هم ، با اولین بوسه شل میشد .اینو از تغییر وضعیت ایستادنش میفهمیدم و نیش خوشگل و نوک تیزش که از لای لباش وقت لبخند بیرون میزد.به خواست خودم باز سوتین نبسته بود و لبخند زدم به اینهمه مطیع بودنشدستام راه خودشونو طی کردن به سمت قله های کمرنگبرجستگی زیر لباسش… هشتاد… دوباره آروم بوسش کردم که برگشت و تند ومحکم بغلم کرد ، ازم آویزون شد و این ینی منو بذار رو تختخیلی آروم گذاشتمش رو تخت و زانو هام فرود اومد دو طرف بدنش .. دکمه های لباسمو دراوردمو و دوباره رفتم سمتش.. امشب چت شدهتغییر حالمو فهمیده بود .. همیشه سکسمون اینقدر آروم نبود. با یه جرقه شروع میشد و مثل آتیش گرفتن یه چوب کبریت زودی به اوج میرسیدیم و خاموش میشدیم.اون شبم بعد از اینکه خالی شدم تو دلش ، متوجه شدم هنوز منتظره… مینا اینطوری راضی نمیشدخلاصه یبار دیگه رفتم دم گوشش و یکم زر زر عاشقونه کردم و بدنشو تحریک کردم تا شدحسم افتضاح بود … انگار با سیمین سکس داشتم تا مینا..ازون به بعد تو رفت و آمدامون بیشتر به سیمین دقت میکردم.به کاراش ، طرز حرف زدنش ، طرز آشپزیش… به کتابایی که میخونه و تصادفا سلیقه اش شبیه منهیبار شنیدم که داشتن راجع به سکس حرف میزدن.. گوشی رو برداشتم و شنیدم که سیمین گفت من همیشه بعد سکس گریه زاری ام میگیره.. انگار هنوز انرژیم تخلیه نشده …مهرابم بغلم میکنه تا آروم شم وا… چه جالب … نه پدر من بعدش اینقدر خسته میشم که باید یه چیز شیرین بخورم وگرنه فشارم میافتهکمی مکث شد و شک کردم که ازصدای تنفسم فهمیده باشن …. از لای در اتاق نگاه انداختم و نه خبری نبوداینبار سیمین گفت چی بگم… معلومه ماهان خیلی فعاله ولی مهراب زیاد حوصله نداره تو این چیزاگوشی رو بیصدا گذاشتم و با فکر اینکه سیمین ممکنه به خصوصی ترین جای بدنم فکر کنه باز تحریک شدم..وقتی گوشی رو گذاشت صدام زد_ عششششقم؟گفتم دارم میرم حمومتقریبا راست کرده بودم.. خودشو رسوند بهم و همونطور که دستشو داشت میرسوند زیر کش شلوارکم گفت_ نباشی که خل و چِت میشم الانهولش دادم سمت دیوار و گفتم_ دیگه کات کردی ولی پیسِتو دارملبمو گرفت و دستشو بالاخره رسوند به رئیس دیگه تکست نده تکستو دارم…. یکم رئیسو تکون داد و گفت وااای چه خبررر با این آقا کوچولو چیکار کردی؟نتونستم جوابشو بدم ، بگردوندمشو دستاشو به لبه ی کنسول تکیه دادم.با صدای دردآلودش به خودم اومدم.. هنوز تحریکش نکرده بودم و …. داشتم چیکار میکردم؟تجاوز…. تقریبا یه متجاوز دیوث شده بودم که قرار بود خودمو از شر فکر کردن به سیمین رها کنم و ارضا شم..همونجور که کلیدم تو قفلش بود، بردمش سمت تختو دستمو رسوندم به جوجوشبا دستاش بازوهامو گرفت و مقاومتی نکرد..در عرض یه دقیقه اینقدر روون شد که راحت عقب جلو می کردم و هربار که اسممو صدا میزد با تصور اینکه سیمینه ، بیشتر ملاحظه میکردمو میبوسیدم تنشو..آخر شب که شد منِ خوابیده رو تخت ، با کس دیگه ای سکس نکرده بودم اما هزاربار کثیف تر از هر هرزه ای بودمکم کم داشتم به یه جاکش تبدیل میشدم که استانداردای سکس با مینا رو بخاطر تحریکاتی که از قبل با فکر سیمین داشتم از بین میبردمباید فکر جدی کنماین زندگی ، زندگی نیستاون عشقی که به مینای پاستیل خوره دیوونه داشتم ، این نیستاشکال از کیه نمیدونمولی من تو سکس ، مث قبل نیستمحس میکنم خودمو نمیشناسممنی که سعی میکنه مث مهراب باشهسرد شدم و مینا به روم نمیارهمینا ، کاش بفهمی با زندگیمون چیکار کردیکاش بفهمی چقد دیوثم مننوشته NASOOT

Date: March 6, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *