تجربه ای به قیمت زندگی

0 views
0%

این یکی از تجربه های تلخ زندگی منه امیدوارم ازش درس بگیرینتموم تنم درد میکرد هی خوابم میبرد و هی از خواب بیدار میشدم دعا میکردم همش خواب باشه اما سوزش زخمای تنم میگفتند که همش واقعیت بوده لباسامو کندم و جلوی آینه پایان قد ایستادم و خودمو وارسی کردم ببینم چه بلایی سرم اومده پاهام کبود شده بود و خون مردگی داشت پشتم کبود شده بود هم ترسیده بودم هم یه جورایی خداروشکر میگردم، خیلی ترس و دلهره داشتم نه میتونستم به سهیلا زنگ بزنم نه اون ازم خبرگرفته بود خودمو همش فحش میدادم و به غلط کردن افتاده بودم وبا خودم حرف میزدم حسام بیچاره و نابود شدی حسام این چه غلطی بود که کردی وووووای خدا منو از این شرایط نجات بده ….طرفای بعداظهر سهیلا بهم زنگ زد اولش حرف نزدم تا ببینم خودشه صداش خیلی گرفته بود ازشدت گریه زاری و کتک خوردن درست نمیتونست حرف بزنه همش گریه زاری میکرد میگفت حسام منو ببخش تورو خدا چیزیت نشده همش تقصیر من بودو…. منم گفتم خوبم و دلداریش دادم اما توی دل خودم آشوب بود… با خودم میگفتم کاش اون تلفن لعنتی بهم نمیشد…موبایلم زنگ خورد شماره آشنا نبود یه صدایی با لهجه سلام و احوال پرسی کرد منم نشناختم اما با خونگرمی جوابشو دادم گفت شناختی حسام جان گفتم نه متاسفانه .. سینا دوست دوران سربازیم بود خیلی پسر خوب و بامرامی بود و دوران سربازی چندبار رفتم خونشون و خیلی مهمون نواز بودند اما وضعیت مالیشون خوب نبود بعد از خوش و بش کردن گفت دارم میام پیشت هم ببینمت هم اون بدهی که بهت داشتمو بدم (همون سال ازم یکم پول قرض گرفت اما رفت و پیداش نشد) گفتم خوشحال میشم ببینمت اما من اون پولو فراموش کردم و حلالت کردم(4 سال از اون دوران میگذشت) جا خوردم از این که گفت من فردا میام بیا فرودگاه دنبالم منم گفتم فردا میبینمت و قط کردم تو، دلم گفتم سینا باپرواز میخواد بیاد خنده داره ههفردا بعداظهر رفتم فرودگاه و منتظر موندم و بعد حدود 4 سال میدیدمش از دور داره میاد چه سرووضی داشت 180 درجه فرق کرده بود خلاصه اومدیم خونه و در مورد کارش و پیشرفتش و حرف میزد یه شرکت زده بود و ادم حسابی شده بود کلی حسودیم شد شامو خوردیم و یکم استراحت کرد و بعدش به من یه ادرس داد وگفت اینجا رو بلدی؟ گفتم اره بالا شهره چطور؟ گفت باید برم یکی از دوستامو ببینم گفتم استراحت کن فردا میریم ….صبح روز بعد تو ماشین ازش پرسیدم قراره پیش کی بریم گفت سهیلا یکی از دوستامه حدود یه ساله باهمیم دختر خیلی خوبیه و باحال یه بار اومده پیشم اما چون با هم فاصله داریم میخوام باهاش کات کنم، رفتیم سرقرار، سهیلا مثل اینکه زودتر از ما اومده بود و روی نیمکت نشسته بود بعداز سلام و احوالپرسی با سهیلا من اومدم تو ماشین منتظر سینا بودم و تو فکر سهیلا.. یه دختره خوشگل 24 ساله اندام پر و قشنگ و قد معمولی.. بعدیه ربع سینا اومد گفت بریم یه دوری بزنیم سهیلا هم میاد خلاصه یه صبحو به عصر رسوندیم اما همش سهیلا گریه زاری میکرد چون قبلا سینا بهش گفته بود واسه آخرین باره که همو مینینن اومدیم خونه و بیشتر درمورد سهیلا ازش پرسیدم و گفت یه ساله باهمیم وفقط یه بار اومده پیشم و شب باهم تو شرکت خوابیدیم و طلاق گرفته و سالن آرایش داره وکلی هنرجوخودمو زدم به پررویی و گفتم اگه میشه منو باهاش آشنا کن اونم گفت سعیمو میکنم اما قول نمیدماون روزا گذشت سهیلا زنک میزد به من و فقط حال سینا رو ازم میپرسید و فهمیدم که خیلی سینا رو دوست داره اما سینا از اون روز به بعد دیگه جوابشو نداد این موضوع چند هفته ادامه داشت و از اینکه میدیدم فکرو ذهن سهیلا همش پیش سیناست اعصابمو بهم میریخت زنگ میزد و از تنهایی برام درد دل میکرد و از شکستش توی زندگی .. منم سعی میکردم بیشتر خودمو بهش نزدیک کنم و دلشو به دست بیارم کاری کنم از فکرسینا بیاد بیرونحدود یه ¬¬ماه گذشت و من و سعیلا خیلی مچ شده بودیم قرار میذاشتیم و همو میدیدیم یه روز بهم گفت حس خوبی ندارم میترسم منوتو خیابون ببینن و آبروم بره پیشنهاد داد برم خونشون منم قبول کردم اما گفتم مادر و داداشت چی گفت اونا مدرسه هستند آخه فرهنگی بودن و معلم بودنشب اس داد فردا ساعت 8 صبح اینجا باشی برو یه دوش بگیر و صافکاری هم یادت نشه داشت بهم خط میداد و توی فکر فردا بودم اس داد دوس داری چه لباسی برات بپوشم منم گفتم هرچی خودت دوس داری خلاصه صبح شد و موعد دیدار سرکوچه از تاکسی پیاده شدم و گفت بیا پلاک42 در بازه بیا تو دنبال پلاک گشتم و پیداش کردم در نیمه باز بود زود اودم تو که کسی منو نبینه پشت در سهیلا منتظرم بود واااای چی میدیدم سهیلا مثل یه حوری شده بود آرایش غلیظ مثل عروسک یه تاپ بنفش و یه شلوارک مشکی هم پوشیده بوه که به زیباییش می افزود .. سلام کردم و خوش و بش و تعارف گفت زود بیا تو خودش زودتر رفت توی پارکینگ یه 405 صفر بود سینا قبلا گفاه بود که ماشین داره رفتم تو خوشنشون خیلی مرتب و قشنگ بود صبحونه برام و اماده کرد و دوتایی خوردیم همه چی سرسفره بود و چیزی برام کم نذاشته بود ساعت 9 شده بود و کلی حرف زدیم سهیلا گفت بریم توی اتاق وقتون کمه رفتیم اتاقشو دیدیم خیلی قشنگ کمدشو برام باز کرد پر لباس توخونه و لباس زیر کف کرده بودم و انگار توی مغازم سهیلا یهو گفت منو ببین کجایی منم تا سرمو برگردومدم دیدم تاپشو دراورد و گفت از این سوتینم خوشت میاد؟ من غافل گیرشدم و یکم نگاه کردم مستی تو چشاش موج میزد بغلش کردم افتادیم رو تخت لبامو درگیر لباش کردم داشت لبامو پاره میکرد با ولع خاصی لباشو میخوردم اومدم پایین تر گردنشولیس زدم و میخوردم سینه هاشو اززیر سوتین قرمزش دادم بیرون و شروع کردم به خوردن نوک سینه هاشو میمکیدم و لیسشون میزدم چشامو انداختم رو صورتش دیدم چشاشو بشته و لباشو داره گاز میگیره انگار خیلی خوشش اومده بود سرمو فشار میداد به سینه هاش اومدم پایین تر و روی شکمشو لیس زدم صدای آه و نالش بلند و شد با دندونم شلوارکشو کشیدم پایین شورتش خیس خیس بود از روی شورت زبونمو کشیدم روی کسش خیلی خوشش اومد بلند شد وپیراهن و شلوارمو در آورد اما شورتمو در نیاورد رفتم بین پاهاش و رونای پاشو لیس میزدم خیلی اه وناله میکرد بهم گفت بسه فقط منو بکن زود باش من که هنوز کسشو نخورده بودم فکرکردم بدش میاد، گفت زود باش دیگه بکن زود، با این خواهش کردنش کیرم مست شده بود کیرمو گذاشتم رو کسش و خواستم یکم بمالونم رو کسش که دیدم دستمو پس زد و کیرمو گرفت و گذاشت تو کسش، و گفت فقط بکن، این مستیش منو دیونه کرده بود و کیرمو با فشار هرچه پایان میکردم داخل کسش و ضربه میزدم خیلی داغ بود انگار کیرم اتیش گرفته پاهاشو گذاشتم رو شونم و فقط ضربه میزدم عرقم در اومده بود صداش توی اتاق پیچیده بود یه 20 دقیقه ای میکردمش گفتم به شکم بخواب و از پشت کردم تو کسش معلوم بود خیلی وقته نداده بود منم چندتا ضربه زدم و یهو گفت بکش بیرون منم کیرمو درآوردم دیدم اب از کسش رون شده و میلرزه فهمیدم ارضا شده کنارش خوابیدم و بغلش کردمو موهاشو نوازش کردم ازم تشکر کرد و گفت پاشو دوباره بکن پاهاشو باز کردم و دوباره کردنو ادامه برادرم دوباره داشت مست میشد و با صدای لرزونش گفت هر وقت خواست ابت بیاد بهم بگو سرعت ضربه هامو بیشتر کردمو گرمای کسش داشت ابمو میاورد بهش گفتم داره ابم میاد کیرمو زود از کسش کشید بیرون و کلاهک کیرمو کرد تو دهنش و میک میزد و پایان آبمو خورد منم کُپ کرده بودم از این حرکتش خیلی حال کردم و ازش تشکر کردم افتادیم رو تخت و یه ربع همو بغل کرده بودیم اما هیچ حرفی نمیزدیم پاشد آب و میوه آورد و برام و حرف زدیم گفت فقط ازت میخوام منو تنها نذاری هرچی بخوای بهت میدم فقط کافیه ازم بخوای منو تنها نذار بهم قول بدهمیدونستم دختره ادم حسابیه و بجز من با کسی نیست خیلی خوش سکس بود دلیل این که نذاشت کسشو بخورم پرسیدم و گفت اتفاقا خیلی دوس دارم اما حدود6 ماه بود که سکس نداشته بود و بیتاب کیر بود دلیل طلاقشو ازش پرسیدم گفت مردم دست بزن داشت واسه همین اختلاف داشتیمروزای خوبی داشتیم منم هر هفته میرفتم خونشون برام هر هفته یه مدل موهاشو رنگ میکرد و کادو میگرفت و خلاصه زیاد بهم حال میدادیه روز که خواستم برم خونشون گفت اشکال نداره یکی از شاگردای آموزشگام بیاد منم گفتم باشه بیاد مورد نداره ساعت 7 و نیم جلو درخونشون بودم نون سنگک هم گرفته بودم واسه صبحونه اومدم داخل و سلام کردم دوسشم بود ورفتم نشستم واز لباس پوشیدن سهیلا خجالت کشیدم چون لباش خواب پوشیده بود دوستشم که با شال و مانتو نخی حجاب کامل گفتم زشته جلو دوستت با این وضعیت که گفت طبیعیه دوست چند سالمه نگران نباش همه چیزو میدونهبعد از خوردن صبحانه و یکم انتن دیدن دوستش قیلون آورد و کله صبح قیلون کشیدیم و حرف میزدیم ساعت حدود 9 شده بود که سهیلا با چشمک گفت برو تو اتاق منم با معذرت خواهی پاشدم و رفتم توی اتاق سهیلا هم بعد 5 دقیقه اومد لباشو گذاشت رو لبام و رفتیم تو دنیایی دیگه…. سکسمون تموم شده بود و لخت توی بغل هم بودیم و من گفتم یه بار دیگه میخوام سکس کنم دیدم یهو زنگ در زده شد از توی پذیرایی دیدم آرزو (دوست سهیلا) جیغ زد و گفت سهیلا بدبخت شدیم رنگ جفتمون پرید زود پاشدیم ولباسامونو پوشیدیم اون زودتر رفت تو پذیرایی آرزو دیدم باترس و دلهره همینجور که سرش لخت بود پرید تو اتاق داشتم از ترس میمردم سهیلا در خونرو قفل کرد و اومد تو اتاق رنگش مثل ماست سفید شده بود ارزو بهش گفت شوهرت چرا اومده من دنیا رو سرم خراب شد و زبونم لال گفتم مگه نگفتی طلاق دادم گفت به خدا داداشمه.. مشت و لگدهای اون مرد به در خونه داشت درو از جا میکند سهیلا به آرزو گفت بگو این دوست پسر منه ولی آرزو قبول نکرد و گفت من شوهر دارم و آبروم میره هر چی سهیلا اصرار کرد که منو دوست آرزو جا بزنه قبول نکرد در داشت ازجا در میوند و داد و هوار اون مرد پشت در.. سهیلا رفت در خونرو باز کرد و پرید تو اتاق و درو بست داد و هوار اون مرد که در مورد طلاق و زندگی و از اینجور حرفا که شک کردم واقعا سهیلا شوهر داره اما جدا از هم زندگی میکنن منم کم مونده بود قلبم ازجا دربیاد و خودمو لعنت میکردم یهودر باز شد ویه جوون تقریبا 30 ساله قمه به دستو دیدم که داره حمله میکنه سمت من دیگه رسما خودمو جنازه فرض کردم و داشتم با این دنیا وداع میکردم و با ته قمه به پشت و ستون فقراتم چندتا ضربه زد و زیر مشت و لگد بودم و هیج عکس العملی از خودم نشون نمیدادم و فقط منتظر راه فرار بودم سهیلا اومد از پشت گرفتش و به من گفت برو منم فرصتو مناسب دیدم و رفتم با عجله بیرون از خونه کفشامو نیمه پوشیدم و خواستم ازپله ها بیام پایین پام گیر کرد و تا پله آخر قلت خوردم چشامو بازکردم دیدم یه مشت اومد تو چشمم توی پارکینگ حسابی کتک خوردم و تموم تنم درد میکردسهیلا و آرزو دوتایی اونو ازم جدا کردند و موفق به فرار شدم نفش نداشتم و با سرعت خودمو از خونه دور کردم یه تاکسی دربست گرفتم و رفتم خونه و به خودم فحش میدادم و دعا میکردم همش یه خواب باشه اما متاسفانه اینجور نبودسهیلا توی اتاق به مدت یه ماه زندانی شده بود خداروشکر خانوادش پی گیر من نشدند و فقط اونو آزار میدادند منم باهاش واسه همیشه خداحافظی کردم و دلخور از اینکه بهم دورغ گفته بود تجربه تلخی بود منم هربار این قضیه یادم میاد تموم تنم میلرزه و از شما میخوام که زودگول این دخترا رو نخوریننوشته حســـــام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *