حباب (۳)

0 views
0%

…قسمت قبلمنفرار چرا؟کیا جان سکسی ترین حرکات ورزشیت رو نشونشون بده،منم لخت میشم میرم سراغ کسیه بکس اون وسط،اوکی؟آترینا نفر آخری بود که از در وارد شد،با دیدن من و کیا خشکش زد و بعدش به دوستاش نگاه کرد و دید اونا هم به من و کیا زل زدن و لباساشون رو عوض میکنن.کیا داشت با حرکات کششی خودش رو گرم میکرد،من هم از کنار اونها با بیخیالی رد شدم و رفتم سمت در ورودی و از متصدی باشگاه باند بکس خواستم،اون هم به من هم دستکش رو داد و هم بند هاش رو،برداشتم و برگشتم تو سالن که دیدم هر 5 تاشون دارن جلوی کیا گرم میکنن و لباشون تکون میخورد،کیا میخندید و جواب میداد،اونا هم جوابش رو میدادن.رفتم نشستم روی 3-4 تا تخته استپ و شروع کردم باند ها رو بستن که آترینا اومد سمت من و گفتمیدونی کیا دیشب چیکار کرد؟منآره،خودم بهش گفتم.آترینادوستام ناراحتن از دست من که شما رو آوردم با خودم،بریم تهران اذیت خواهم شد.منببخشید ولی رفتار دوستات خیلی بد بود.آترینا ساکت شد و نگاهم افتاد به جلوم،دیدم استادم داره هنوز گرم میکنه و اونا شروع کردن که جلوش پشتک وارو زدن و بالانس زدن.کیان با لبخندی که رو لبش بود سرش رو چرخوند رو به من و گفتژیمناست کارن…من انگشت شصت دستم رو به نشونه ی موفقیت تکون دادم و دیدم که کیا گفتتو شروع کن.اونا هنوز داشتن پشتک میزدن که من پیرهنم رو در آوردم و آروم آروم رفتم سمت کیسه بکس و بعدش مشتی رو که با یک گام به جلو،همراه با خم شدن کمر،چرخیدن کتف و قدرت آرنج بود زدم به کسیه بکس،صدای برخورد مشتم به قدری زیاد بود که همه یکهویی برگشتن سمتم و کیسه بوکس شنی با زاویه ی 90 درجه تاب خورد.دخترا همه ترسیدن و برگشتن سمت من که یکهویی گرومپ صدای حرکت های کیان شروع شد و داشت مثل باد پشتک میزد،من هم باهاش هماهنگ شدم و هر بار که فرانت(ملق از جلو،ایستاده) یا ساید(ملق از بقل،ایستاده) میزد،من هم مشتم رو محکم تر میکوبیدم که مثل صدای یه آهنگ روی حرکت های کیا شده بود.کل سالن مونده بودن تو کار ما،کیا پرش آخرش رو زد و من هم لگد آخر رو به کیسه بکس زدم و رفتم سمت کیا و هم دیگه رو مدل خاصی که بین خودمون بود بقل کردیم.ریچل با غرور ما رو نگاه میکرد،کیا چشمک تابلویی به ریچل و دوستاش زد و از ریچل پرسیداتاق ماساژ کجاست؟ریچلطبقه ی آخر هتل.منم چشمکی بهش زدم و بعد از خداحافظی با کیا رفتیم سمت اتاق ماساژ،واقعا عالی بود،خستگی از تنمون در رفت،مایو ها رو پوشیدیم و راهیه استخر شدیم،دور استخر چند قدم راه رفتیم که یکهویی کیان رو هل دادم توی آب،من و ملت داشتیم به ریشش میخندیدیم که یکهویی متوجه شدم داره دست و پا میزنه و شنا بلد نیست،منم شیرژه زدم توی آب سمت کیان و تا اومدم بگیرمش؛پفیوز مثل کوسه ماهی از دستم در رفت،من بهت زده نگاهش میکردم که کرال پشت میزد و کله رو صاف کرده بود و داشت به ریش من میخندید.منم تا تونستم فهشش دادم و وقتی رسیدم کنارش گفتمد حروم زاده سکته کردم دیدم داری دست و پا میزنی.گفتحقته کونی،حل نده خب.بعد از رد و بدل کردن چندتا فهش شروع کردیم شنا کردن که دیدمکیا گوشه ی استخر داره با یه دختره حرف میزمه و اون دختر پشتش به من بود،برای همین رفتم سمتشون و دیدم آتریناست.منسلام آترینا خانم،همای سعادت رو عشقه که شما رو زیاد زیاد میبینیم.آتریناسلام آقا آرش،ناراحت هستید من برم؟کیاآرش جان آترینا خانم داشت ادبش رو نشون میداد و با ما حرف میزد.منبهله،ادبی که دوستانتون کم دارن.آتریناآقا آرش،میشه دوستای من رو ول کنی؟منچشم،دوست خودم رو میچسبم.توی یک لحظه چسبیم به کیا و بردمش زیر آب.زیر آب میخندیدیم،کیا دستش رو به حالت سنگ کاغذ قیچی آورد.منم تایید رو با شصت دستم نشونش دادم و من و کیا به مدت 1 دقیقه زیر آب سنگ کاغذ قیچی بازی کردیم تا این که آترینا کیا رو بقل کرد و آورد بالا،منم اومدم بالا و با دیدن صحنه گفتماوه لالا،انشالله که با پای هم پیر شید.آترینا که خودش رو تو بغل کیا چپونده بود با بغض گفتخو ترسیدم،زیاد پایین موندید.کیا همونجوری خودش و آترینا رو کشید بالا و روی لبه نشوند.تازه آترینا رو توی بیکینی دیدم.پوست برنزه،سینه های درشت،رون و کون خوب و خوش فرم.کیا آترینا رو از بغلش جدا کرد و آترینا گفتدوستای من دیر جوش میخورن،ما امشب پرواز داریم،دوستام ازتون خوششون اومد،گفتم بیام پیشتون و از دلتون در بیارم،من شماره کیا رو دارم.تهران بهتون زنگ میزنم.از پیش ما رفت و من و کیا باز رفتیم زیر آب بازی کنیم.یک هفته مثل برق و باد گذشت و ریچل هر شب با یکی از دوستاش همراه ما میومد دیسکو و شبش هم با هم دیگه میرفتیم سوئیت ما و گروپ سکس میکردیم.روز آخر ریچل با اشکاش ما رو راهیه تهران کرد.من و کیا ظهر رسیدیم تهران،گفتیم یه دو سه هفته ایی کار رو آف کنیم و به زندگیمون برسیم.یکماه از برگشتنمون گذشته بود و من و کیا توی پارک جمشیدیه درحال کشیک و شکار بودیم،گوشی کیا زنگ خورد.منکیا،این خط جدیدته،شمارت رو به کسی دادی؟کیانه والا،نمیدونم کیه.منجواب بده،حتما اشتباه گرفته.کیا گوشی رو روی آیفون گذاشت و جواب دادسلام،بفرمایید؟صدای یه دخترسلام آقا کیان خوب هستید؟من قیافم رو به حالت تعجب در آوردم و کیان هم شونه هاش رو انداخت بالا.کیاشما؟دخترآترینام دیگه،تو آنالیا هم دیگه رو دیدیم.من با جدیت هرچه پایان تر انگشت فاک ام رو نشون کیا دادم و تکیه دادم به پشتیه صندلی.کیابه به آترینا خانم،چطوری شما؟ خوبید؟ دوستاتون خوبن؟آترینامرسی سلام میرسونن؛آقا کیا،شما و آقا آرش؛برای امشب برنامتون پره؟کیا علامت سوال وارانه من رو نگاه کرد و گفتچطور؟آترینایه دورهمیه با رفیقام،گفتم شما هم تشریف بیارید.من با دست ساعتم رو نشون دادم و خودم نگاهم رو نگه داشتم روش.کیا پرسیدساعت چنده؟آترینا از 9 شب شروع میشه.من شصتم رو نشون دادم و کیا گفتما هستیم،آدرس رو بفرست.آترینا گفتاوکی پس میبینمتون خداحافظ.کیابای بای.من به کیا نگاه کردم و گفتمتو ترکیه،شماره این خطت رو هم داده بودی؟خطی که تازه اول هفته ی پیش روشنش کردی؟کیا نیشش شل شد و گفتخوب چیزی بود خب لامصب.منراست میگی…پیامک آدرس اومد و کیا یه سوت کشید و سوت کشید گفتالهیه…منبهشون میخورد پولدار باشن،خب الانم مطمعن شدیم.کیانحاجی سوژه های خوبی هستن واسه تیغ زدن.من۱۱۰،فقط میترسم خصومتی با ما داشته باشن.کیان،به این حرفا نمیخوردن.مناوکیکیانبا چی بریم؟منیه ماشین خوب از بچه ها قرض میکنیم.کیانآره راستی اتابک سوناتا داره.منبزنگ بهش.شکر خدا ماشین جور شد،اتابک شاگرد کیان که بچه ی گل و باحالی هم بود ماشینش رو به ما قرض داد.ماشین رو گرفتیم،رفتیم خونه،خودم یه پیراهن قهوه ایه سوخته با یه کروات خاکستری آسفالتی و شلوار قهوه ای روشن پوشیدم،کیان هم که پدر سوخته گونی میپوشید بهش میومد،یه پیرهن آستین کوتاه جذب پوشیده بود که به سفارش خودش عکس یه پارکور کار در حال بک فیلیپ زدن رو روش نقش کرده بودن پوشیده بود با یه شلوار لی پاره پوره(من بهش میگم پاره پوره،به کسی هم مربوط نیست)سفید یخچالی و کفش هایی به همون رنگ و ساعت خوشگلش که خودمون از ترکیه خریده بودیم.بر اساس عادت یک ساعت دیرتر رسیدیم به آدرس؛و وقتی دوتا بوق زدیم،یه نگهبان در رو باز کرد و ما وارد خونه ایی شدیم که کمه کم ۳۰میلیارد قیمتش بود،جلوی در ساختمون که رسیدیم بوی الباقیه ماشین ها رو دیدیم،سانتافه،پورشه،لندکروزر و الباقیه ماشین ها که معلوم بود برای خود صاحب خونست و توی یک پارکینگ مصقف بودند.از ماشین پیاده شدیم و من از صندلی عقب یک شیشه شراب و کیان هم یه جعبه شکولات که خوب روبان خورده بود رو در آورد و وقتی روی پله ها داشتیم میرفتیم بالا آترینا در رو برامون باز کرد و خیلی گرم با ما دست و رو بوسی کرد.منآترینا خانم اولش فکر میکردم میخوایید بلا سرمون بیارید ولی هیچ جلادی اینقدر خوشگل و دوست داشتنی نیست.آترینا لپ هاش سرخ شد و با یه تشکر ساده جلوی ما افتاد و گفتپشت سرم بیایید،بچه ها از الان شروع کردن.یه آرنج به کیا زدم و گفتمحاجی عجب چیزیه.و الحق هم راست بود حرفم،با یه دامن چهار راه مشکی و سفید و یه پیراهن چهار راه نباتی و مشکی که بالای شکمش رو گره زده و نافش بیرون بود،دقیقا تبدیل شده بود به یه وافل شکلاتیه دوست داشتنی.دنبالش از پله ها بالا رفتیم و دیدیم که یک جمع کوچیک که همشونم دختر بودن روی یه ست مبل نشسته بودن و مشروب به دست داشتن به سمت ما نگاه میکردن،آترینا ما رو دوباره معرفی کرد و این دفعه دخترا هم خودشون رو معرفی کردن.دوتا دختر که کنار هم و شبیه هم بودن گفتندما خواهر دوقلو هستیم،اسمامون هم زیبا و شیوا هستش.یه دختر که کنار اون ها بود به سمت کیا نگاه کرد و گفتمن ارغوان هستم.جوری کیا رو نگاه کرد که من گولخیدم نفر بعدی که الحق خوب بود گفتمن لیلا هستم.نفر آخر که از همشون بهتر بود با مو های نقره ای و چشم های سبز گفتالیا هستم.در جواب همشون هم من و کیا میگفتیم خوشبختیم،من به ساعت نگاه کردم و گفتمدیگه مهمونی دعوت نیست؟لیلابقیه اشون که قراره بیان یا دوست پسر های بچه هان یا شوهر منه،اونام یکم دیر میرسن.سرم رو تکون دادم که زیبا به آترینا گفتاز دوستامون پذیرایی کن.آترینا سری تکون داد و از جا پرید،رفت به سمت بار و با دوتا گیلاس برگشت.منمرسی آترینا جان.صورتش پیچید توهم یه لبخند زد و خواهش میکنم ریزی گفت و رفت.وقتی همه یه گیلاس دستشون بود الیا گفتبه سلامتی دوستان قدیم و دوستان جدید،باشه که امشب و هر شبمون خوب و عالی سپری بشه.همگی گفتیمبه سلامتی.شروع کردیم به خوردن شراب هامون من و کیان گرم صحبت و بگو بخند بودیم با اون ها که من دیدم آترینا دمه بار ایستاده،رفتم سمتش و از پشت صداش کردم.منآترینا؟آترینا از جا پرید و خیلی دست پاچه برگشت سمته من.مننترس،چیه؟چرا عین ماهی تو خشکی دست و بال میزنی تو؟آترینا خودش رو جمع و جور کرد،و برگشت سمت بار و گفتچیزی نیست.من یکهویی سرم گیج و چشمام سیاهی رفت،خودم رو با دو قدم رسوندم به آترینا و دستام رو گذاشتم رو بار،دیدم آترینا ناراحت با چشمای خیس داره روی میز رو نگاه میکنه،دوباره صداش کردمآتری..آترینا گریون برگشت سمتم و تو چشمام نگاه کرد و گفتمتاسفم و بعد به گیلاسی که دستم بود نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت.تازه فهمیدم چی شده خودم رو حل دادم سمت کیان و داد زدمکیان.کیان هم که بیحال شده بود،خواست برگرده سمتم از گوشه ی مبل افتاد روی زمین و گیلاس دستش افتاد،وقتی کیان افتاد پام پیچید به هم و سکندری خوردم روی زمین.من از اون بیهوشی زمانی بلند شدم که دیدم توی ماشین و پشت فرمون خوابیدم،سرم رو از روی فرمون بلند کردم،درد شدیدی پیچید توی گردن و بالای کمرم.برگشتم عقب و دیدم که کیان درازکش روی صندلی عقب خوابه،با هر تکونی عضله ها و استخوان هام درد میگرفت.دست کیان رو گرفتم گفتمکیان،زنده ایی؟کیان سری تکون داد و گفتبرو آرش،برو خونه که باهات حرف دارم.توی مسیر گیج بودم،با هزار بار شانس آوردن ماشین رو آوردم دمه خونه،پارک کردم،پیاده که شدم از ماشین،درد شدیدی پیچید تو پایین کمر و باسنم،در عقب رو باز کردم و کیان رو آوردم پایین و شونه به شونه هم پله ها رو رفتیم بالا و وارد خونه شدیم،کیان وارد حمام شد و بعد از چند دقیقه صدام کردآرش بیا اینجا،جوری گفت که دستپاچه رفتم سمت در حمام و بازش کردم،دیدم کیا پشتش رو کرده به من و میگهمیبینی؟پشت کیان قرمز شده بود و بعضی جاهاش کبود،مشخص بود جای شلاق بوده،شرتش رو داد پایین و دیدم روی باسنش هم هست،از پشته باشنش چند قطره خون لخته شده افتاد،کیان دستش رو برد سمت باسنش و صورتش از درد جمع شد،مثل اینه که بهش تجاوز شده بود.کیان یه نگاه نگران به من انداخت و گفتتو چی؟چیزیت نیست؟من همونجا پیرهن و شلوارم رو در آوردم و دیدم بعله،تمام بدنم کبوده،ولی نه به اندازه ی کیان بیچاره،دست کردم توی شرتم از پشت و درد شدیدی رو حس کردم،دستم رو که آوردم بیرون دیدم که خونیه،پس به منم تجاوز کرده بودن.نشستم رو زمین کنار کیان،دوش رو به آب گرم تغییر دادم و جفتمون ساکت و شرمسار از هم به روبه رو خیره شدیم.منتلافی میکنم.کیانتلافی،میکنیم.سه روز از اون واقعه گذشته بود و هیچکدوممون دوست نداشتیم حرفی راجع بهش بزنیم،کیان میرفت باشگاه و با شاگرداش تمرین میکرد،من هم که بیکار و بیعار،دقیقا سر کوچه ایی که اون خونه توش بود کشیک میکشیدم،جلوی خونشون یه کافه کوچیک بود،از دم دمای صبح تا ظهر و عصر توی اون کافه مینشستم و روی اون خونه قفلی زده بودم،تا این که یه روز آترینا رو دیدم که از یه ماشین شخصی که میخورد آژانس باشه پیاده شد و رفت به سمت اون خونه،ایول این آترینا،حالا بقیه اشون،ولی کس دیگه ای نیومد بعد از ۴۰ دقیقه آترینا از خونه با صورت مچاله از عصبانیت خارج شد و رفت به سر کوچه،منم پشت سرش زدم بی رون و دنبالش کردم تا خونشون،شب رفتم خونه و کیان رو دیدم که باز تو فکره،منکیان پاشو بریم سراغ آترینا،خونشون رو پیدا کردم،کیان از جاش بلند شد و گفتبیخیال.مناوکی هرطور راحتی،یادت باشه باهام نیومدی،پاکار بودن که بخوره تو سرت،مرام هم که سگ داره و تو نداری،یه کوچولو غیرت داشته باش کونمون گذاشتن پاشو بریم سراغشون.کیان که بهش برخورده بود بلند شد و گفت۱۰ دقیقه صبر کن.رفت حاضر شد و باهم رفتیم سمت خونه ی آترینا،یه خونه ی ویلایی کوچیک بود،توی محله ایی پایین شهر،زنگ در رو که زدیم یه صدا از آیفون اومدسلام،بفرمایید؟مناز دوستای قدیمیه آترینا خانم هستیم.در باز شد شد و ما هم وارد خونه شدیم و روی ایوان خونه یه خانم زیبا و میانسال رو دیدیم که نشسته بود و یه مجله توی یک دستش بود و با دست دیگش عینکش رو از چشمش در آورد و رو به ما گفتبفرمایید؟منسلام خانم عصرتون بخیر،ما از دوستای آترینا خانم هستیم،شما باید مادرشون باشید.زن عینک و مجله اش رو گذاشت کنار دستش و به ما اشاره کرد و گفتمن مینا هستم،لطف کنید بشینید روی تخت توی حیاط،آترینا الان هاست که پیداش بشه،با دست هاش صندلی رو تکون داد و من متوجه شدم که صندلیش چرخدار هستش،و این مینا خانم هم فلج.بعد از ۱۰ دقیقه مینا خانم با صندلیش و یه سینی چای روی پاش اومد سمت ما توی حیاط،چایی رو به ما داد و رفت،من و کیان واقعا دلمون براش سوخت،زیبا و خوش بر و روی بود،حیف بود زنی به این زیبایی فلج باشه،در خونه باز شد و آترینا وارد خونه شد،سلام توی گلوش خشک شد،من انگوشتم رو به نشونه ی سکوت آوردم روی لبم و بهش گفتمسلام آترینا خانم،مامان داخل هستن برین یه سلام بهشون بکنید.وقتی داشت از جلومون رد میشد بهش گفتمسریع هم برگرد اینجا کارت دارم.آترینا رفت داخل خونه و دو دقیقه ی بعد برگشت و یه چاقو تو دستش بود که میلرزید،با صدای لرزون گفتچچچچییی میخوایید؟کیاناطلاعاتمنحاضر شو بریم بیرون.آترینامن هیچ جا نمیام.منآترینا ما اگر بخواهیم بلایی هم سرت بیاریم،اینجا میاریم و بهت قول میدم با کمال میل،خودم،میرم اون داخل و با همون چاقویی که دستته،هر چیزی که تکون خورد رو میکشم.بعد از شنیدن حرفم کیان با سر تایید کرد و گفتمحترمانه،برو کیفت رو بردار و دنبال ما بیا،قول میدیم کاری با تو و مادرت نداشته باشیم.آترینا رفت داخل خونه و بعد از ۵ دقیقه با چشمایی سرخ با ما از خونه خارج شد،بهش گفتمآفرین کوچولو،حالا بگو کجا میتونیم بریم حرف بزنیم؟آترینا ترسان گفتدنبالم بیایید.من و کیان رو برد داخل سفره خونه ایی نزدیک خونه خودشون و نشستیم اونجا کنارش.منخب تعریف کن و بهم بگو تو کی هستی؟آترینامن آترینا ناصر نژاد هستم.۲۱ سالمهمندوستات کیا هستن؟آترینااگر همونایی که دیدید رو میگید،اونها یه مشت بچه پولدار بی غممنو تو با اونها چه سنمی داری؟آترینامن یه جورایی خدمتکارشونم.منیه جورایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌؟یعنی چی؟آترینااون ها همشون یک مشت ارباب هستن که برده داری رو دوست دارن البته نه همشون و این که فکر میکنن من بردشون هستم و در اضای بردگیم،بهم پول میدن.منیعنی چی؟کیانیکجور مریضی جنسیه،که شخص ارباب میشه و هر کاری دلش بخواد با برده هاش میکنه.منده آخه یعنی چی؟این حجم از کسخلیت مگه میشه توی یک سری آدما متراکم باشه؟آترینا ریز خندید و گفتفعلاکه شده.من در حالی که داشتم توی مرورگر گوشیم سکس بردگی رو جست و جو میکردم،به آترینا گفتمخب اون شب چی به ما دادی؟آترینانمیدونم،بهم گفتن اینو بریز توی شرابشون.من که سرم تو گوشیم بود،ریده بودم با چیز هایی که مشاهده میکردم،برگردوندم گوشی رو سمتش و گفتماینه چیزی که میگی؟آترینا با سر تایید کرد.منتو چرا تن به این قضیه ها میدی؟آترینابه پول نیاز دارم،اولش آزار میدیدم ولی خب الان حال میده بهم.گوشی رو دادم دست کیان و خودم تو چشماش زل زدم،فیلمی چیزی ازمون گرفتن؟آترینا ساکت موند.دستم رو گذاشتم روی رون پاش و فشار دادم،فیلمی گرفتن،چشماش از درد جمع شد و گفتآره،فیلم گرفتن.منخب که اینطور،اون فیلم رو میخوام.برام گیرش بیار.آتریناچطوری آخه.منچطورش به خودت مربوطه،دو روزه دیگه با فیلم باش وگرنه گردنت رو میشکونم.با کیان بلند شدیم و به سمت در خروجی رفتیم.بیرون از سفره خونه کیان گفتکم تهدیدش نکردی؟مننیازی نبود،باید حس کنه میتونه روی ما حساب کنه.کیاناوکی،من باید برم باشگاه میای؟مننه.رفتم سمت چهار راه کالج،جای تمیزی نبود،وارد کوچه شدم،جلوی در وایسادم و زنگ رو زدم،یه خانم از پشت آیفون گفتبله؟منسارا خانم؟صدا از پشت آیفونشما؟منیه مشتری.در باز شد و من وارد راه پله شدم،سه طبقه رو بالا رفتم و در جلوم باز شد،یه خانم چهل و خورده ایی ساله با چهره ایی عادی ولی در عین حال به خاطر اون لبخندش زیبا در رو باز کرد و گفتخوش اومدید.وارد شدم،و روی صندلی نشستم،یه لیوان آب داد دستم و گفتاسمت چیه آقا؟منآرش.گفتخب چی میخوای؟منمنو رو بیار.اون خانم هم ایستاد و با غرور گفتدخترا،بیایید.از هر اتاق و دری یه دختر اومد بیرون،همه جلوی من ایستادن و من رو برانداز میکردن،همه مدلش جلوم بود،نگاهم رو ریز کردم روشون،هر کدومشون یه نقصی داشتن،نظرم رو یه دختره سبزه با موهای کوتاه قرمز جلب کرد،سینه هاش کوچیک بودن ولی بدن و باسن خوب و گوشتی ایی داشت،بلند شدم،دستش رو گرفتم و اون پشتش رو کرد سمتم دستم رو کشید و من رو برد توی اتاق خودش،یه تخت بود با یه میز آرایش،نشستم روی تخت و یه سیگار روشن کردم،بهش گفتمخوشونت توی کار شما چیزه عادی ای هستش نه؟اونآرهمنچقدر میگیری؟اون۱۵۰ تومن۱۵۰ تومن از توی کیفم در آوردم و گرفتم سمتش و گفتممیخوام خیلی خشن باشم،میتونی تحمل کنی؟گفتبیشتر بهم بدی رازی میشم.۳۰۰ تومن دیگه دادم بهش و گفتراحت باش.من ماله تو ام،در اتاقش رو قفل کرد و وقتی برگشت سمتم با دیدن قیافم جا خورد.رفتم سمتش،با یه دستم گردنش رو گرفتم و با دست دیگم،تمام لباسای بالا تنه اش رو پاره کردم،و به زور نشوندمش رو زانوش،خودش فهمید،دست انداخت کمربندم رو باز کرد و شرت و شلوارم رو کشید پایین،شروع کرد به خوردن کیرم،تا جایی که میتونست کیرم رو میکرد توی حلقش،درش میاورد،بوسش میکرد و بازم میکرد توی حلقش،وقتی خوب کیرم سیخ شد،دست کرد توی جیب شلوارکش و کاندومی رو کشید روی کیرم،بلند شد و شلوارش رو در آورد و رفت چهار دست و پا نشست روی تختش و برگشت سمتم و نگاهم کرد،با دو قدم رسیدم بهش کیرم رو فرو کردم توی کسش و شروع کردم به تلمبه زدن،بدون لحظه ایی تعلل تا خایه هام تلم به میزدم و وقتی صداش در میومد،با چک محکم میزدم روی باسنش،دو سه بار که زدم دیدم کامل قرمز شد باسنش،برش گردوندم و روی کمر خوابوندمش،چشماش از شدت درد جمع شده بود،کیرم رو در آوردم و گذاشتم سوراخ پایینی،صورتش جمع شد،با یه تف سوراخ کونش رو خیس کردم و به زور کیرم رو کردم توش،داشت صداهاش تبدیل به جیق میشد که بالشت کنار سرش رو گذاشتم روی صورتش و شروع کردم تلمبه هام رو محکم تر زدن،معلوم بود عقبه ی بازی داشته،با یه دست بالشت رو نگه داشته بودم جوری که جیغ نزنه و با دست دیگم به سینه های کوچیکش چک میزدم،وقتی دیدم دیگه مقاومتی نمیکنه بالشت رو برداشتم از روی صورتش و دیدم که به پهنای صورت داره گریه زاری میکنه و حق حق میکنه،اعصابم خورد تر شد،کیرم رو در آوردم و دیدم قرمزه،پس کونش پاره شده بود،نمیدونم چرا خوشم اومد،بالشت رو محکمتر فشار دادم روی صورتش و باز فرو کردم توی همون سوراخی که حالا به طور جذابی باز شده بود،شروع کردم به تلمبه زدن،وقتی صورتم رو جلوش دید،روشو برگردوند،با یه دستم صورتش رو گرفتم و چک میزدم بهش،مجبورش میکردم توی صورتم نگاه کنه،وقتی نگاهم میکرد توی چشاش التماس توقف این سکس موج میزد ولی اصلا برام مهم نبود،نزدیک ارضا شدنم بود،کیرم رو در آوردم برش گردوندم و به حالت داگی استایل رفتم روش و شروع کردم تو� � کونش تلمبه زدن،داشت زیرم بال بال میزد از درد ولی کافی نبود،کیرم رو در آوردم،دستم رو مشت کردم دورش و با مشتم شروع کردم به سوراخش فشار آوردن،آهان اینجا بود،دقیقا داشت التماس میکرد که ادامه ندم،منم منصرف شدم و عادی به کارم ادامه دادم،انقدر تلمبه زدم تا آبم اومد. کاندوم رو در آوردم،با دستمال تمیز کردم خودم رو و نشستم کنارش،اون به بغل افتاده بود و داشت گریه زاری میکرد،با صدای لرزون پرسیدچرا؟منمیخوام یک سری ها رو اینجوری زجر بدم.گفتخوبه،موفق میشی.منمتاسفم.لباسم رو پوشیدم و درحال بیرون رفتن برگشتم سمتش یه نگاه تاسف انگیز به اون انداختم ولی در اصل برای خودم متاسف بودم،به خاله ایی که اونجا بود ۱۰۰ تومن پول دادم و از ساختمان خارج شدم.دو روز بعد خود آترینا زنگ زد به من و گفتبیا فیلم رو بگیر.مننه،فیلمو بیار.آتریناآدرس بده،میارم ولی بالا نمیام.قطع کردم و منتظرش نشستم،یه زنگ به کیا زدم و بهش گفتم که اونم بیاد.آترینا زنگ خونه رو زد،کیان رفت پایین و بعد از چند دقیقه دوباره آیفون رو زد و من پشت آیفون با کیا صحبت کردمکیاآرش میگه میاد بالا ولی به شرط ایت که قول بدی کاری باهاش نداشته باشی.منقول میدم،بیایید بالا.آترینا با لباسی پوشیده از در خونه وارد شد،شالش رو در آورد و چمباتمه زد یه گوشه.منکیا فیلم رو بزار.کیا فلشی رو وصل کرد به لبتابش و من و اون نشستیم مشغول به دیدن.چقدر سنگیننآترینا گفت.ما رو کشون کشون بردن توی یه اتاق بزرگ،ارغوانچه چیزایی طور کردیم،آفرین آترینا.شیواطناب بیارید.آترینا با طناب وارد کادر شد و دستها و پاهای من و کیان رو بستن.الیا که شاه کس اون جمع بود با یه شرت مشکیه چرم بدون سوتین توی کادر ظاهر شد و شلاق به دست اومد سراغ ما و یه قلاده دور گردن جفتمون انداخت و یه دیلدو روی شرت چرمیش سوار کرد و بدون بسمالله خشک خشک افتاد به جون سوراخ کیان،از اونطرف ارغوان دامنش رو زد بالا،یا عماد مقنیه،کیر داشت،گذاشت دهن کیان خیس بخوره،همون لحظه شیوا خوابید زیر کیان و شروع کرد به خوردنه کیرش،یه نگاه به صورت کیا انداختم،قرمز شده بود،قشنگ معلوم بود ریده،دوربین چرخید سمت من لیلا شلاق به دست،قلاده ی من رو از پشت کشیده بود و داشت به کمرم تازخ میزد،شیوا هم به موهام چنگ انداخته بود و کسش رو به د هن من فشار میداد و سرم رو بالا پایین میکرد،تو حال خودم نبودم،فازم واقعا بد شده بود،آخه چرا؟واسه خاطر یه خرچنگ؟دوربین برگشت سمت کیان،الیا دیلدو رو کشید بیرون،ارغوان که به زور کیرش سیخ شده بود سریع کیان رو برگردوند به کمر خوابوند و بدون لحظه ای تعلل فرقونی طوری فرو کرد تو سوراخ اون بدبدخت،شیوا هم جاشو عوض کرد و نشست روی کیر کیان،وقتی قامت کیان واردش شد،یه نفس عمیق کشید و درست همون موقع لیلا اومد و روی صورت کیان نشست و به زور کسش رو میمالید به دهن کیان،من باخودم گفتم،ایوای اینی که دیلدو داشت کو پس؟دوربین چرخید و دیدم که عضیمت کرده بود به سمت کونه من،داشت با نفرت من رو از کون میکرد و به کمرم شلاق میزد،زیبا هم موهام رو ول کرده بود و داشت با کیرم ور میرفت و میخورد� �،صحنه دردناکی بود،واقعا حسش میکردم،سوراخ کونم دوباره درد گرفت،یه دفعه یه نگاه و لبخند خبیسانه به صورت لیلا اومد،من رو کشوندن سمت کیان و کیر کیان رو کردن دهنم،همونجا لبتاب رو بستم و یه نگاه خجل به کیان انداختم،اونم کابل رو گرفته بود،بعد از ۳۰ثانیه کیان گفتیادته گفتم اگه سر کیرم رو مار نیش بزنه چیکار میکنی؟یه نیم لبخند اومد رو صورتم و گفتمآره،میمکیدم زهر رو بیرون.کیان با دست زد پشتم و گفت داداش،ثابت شدی.با مشت گذاشتم تو بازوش و با خنده گفتمنکبت الاغ.کیان با خاطره اش آرومم کرد.برگشتم سمت آترینا و گفتمخب حاضر که هستی،پاشو برو.کیانآرش برسونیمش؟منم که نیاز به هوای آزاد داشتم گفتماوکی بریم برسونیمش توی مسیر بدون وقفه داشتم اون دخترا رو میکوبیدم و با کیان میخندیدیم،انگار نه انگار کونمون گذاشته بودن،و در نهایت به آترینا گفتمآترینا باید کمکمون کنی اینا رو بزنیم زمین،مطمعن باش بهت آسیبی نمیرسه.آترینا سری تکون داد و من گفتمزبون ۷۰۰گرمه،کله ۵ کیلوعه،،جوابت رو از سوراخی بده که دندون داشته باشه،ترسید و گفتچشم،کمکتون میکنم،اما چطوری؟مناطلاعات بده به ما.آترینادوتا خواهرن زیبا و شیوا،۲۴ سالشونه،پدر ندارن.منخب پس از مامانشون بگو.گفتمادرشون پولداره،یه وکیل داره که کارش پول رسوندن به ایناست با سرمایه هایی که دارن،مادره هم قمار میکنه پولا رو.کیانخب جالب شد،درآمدش چقدر ماهی؟آترینانمیدونم.کیانهول و هوش بگو.آترینا15-20 تومن در ماه.منکیان میخوای بری سر میزشون؟کیانآره،چرا که نه،بدبختش میکنم.منباشه،آترینا آمار جایی که قمار میکنه رو در بیار.آترینااتفاقا مادرشون از منم خوشش میاد،باشه.آترینا رو رسوندیم و رفتیم سمت خونه،رسیدیم خونه حساب ها مون رو تکوندیم،۲۰ تومن پول بود توش.چند روز بعد آترینا به کیان اطلاع داد که میزه بعدی توی هفته آینده برگذار میشه و شماره ی هماهنگ کننده رو هم دادنوشته خسته ها

Date: March 8, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *