حسادت دوست

0 views
0%

باسلام خدمت دوستان گل سایت داستان سکسی این داستان واقعی هست اگه میخواین باور کنین اگه هم نمیخواین نکنین این داستان طولانی هست وزیادم سکسی نیست اگه خواستین بخونین نخواستینم نخونین نظر هم برام مهم نیست.من بهراد هستم17سالمه وقدم175هست وزنمم60کیلو ازآذربایجان شرق ودخترعموم که یکسال پیش بهش درخواست دوستی دادم واونم بعد از یه مدت کوتاهی درخواستم را پذیرفت دخترعموم از من چندماه کوچیکتره وخوشگل فامیل پدرم هس قدش170وزنش50سینه هاش60باسن معمولی بدنی لاغر اندام چون ورزشکاره وخوب مالی هستش خلاصه دوستی ما سر گرفت وروزها باهم اس بازی زنگ اینا بود تارفتم خونه پدر بزرگم که دیدم اونم اونجاست وبعدا باهم رفتیم کمی قدم بزنیم1هفته مونده بود به بازشدن مدارس که دختر داییم گفت که منم میام خونه شما یه هفته ای میمونم منم که داشتم از خوش حالی سکته میکردم که خلاصه اومد شب بود رسیدیم خونه راستی من با دختر داییم خیلی جوریم الانشم باهم راحتیم بعد شب که رسیدیم مادرم تا شامو حاظر کنه رفتم یه دوش گرفتم وبعد اومدم شامو خوردم وبعدا رفتم پشت بوم ویه قلیونی زدم بعد ساعت شد12شب اومدم کمی رفتم نت وساعت1.5بود دیدم خانومم اومد نشست رو تختم منم که به قول شما تو کونم عروسی بود ولی گفتم شب اول طفلی میترسه کاری بکنم بعد کارمو تموم کردم اومدم نشستم پیشش گفتم چرا نخوابیدی گفت من شبا دیرمیخوابم طفلی راس میگفت تا2_3شب اس بازی میکردیم بعدا میخوابیدیم بعد اروم پاهامو باز کردم نشوندمش لای پاهام بعد سرشو گذاشت روی سینم منم داشتم موهاشو نوازش میکردم کلی باهم عشق بازی کردیم واقعا تو این مدت انگار واقعا خانمم بود واون روزم روز عروسیمون بوده هردتا خوش حال بودیم که یه شب کنارهمیم حتی به فکر هیچ کدوممون نمیرسید این مسئله وتا4شب بغل هم خوابیدیم واقعا حس خیلی عالی بود من که نمیتونستم بخوابم اونم مثله یه بچه معصوم خوابیده بود ساعت4که شد بیدارشد بره دستشویی یه بوس از لبام کرد اروم از کنارم رفت و رفت جای خودش بخوابه تا پدر مادرم شک نکنن بعد صب شد صبونه رو زدیم به رگ بعد گفتم بریم بیرون بگردیم رفتیم بیرون تاشب ناهارو شامم بیرون خوردیم ساعت10شب بود گوشیم زنگ خورد دیدم از خونست مادرم بود گفت پس چرا نمیاین شام بخوریم گفتم که شما بخورین ما خوردیم تابرسیم خونه11شده بود بعد منم طبق معمول رفتم قلیونمو کشیدم اومدم رفتم نت ومث دیروز اومد پیشم وکمی بالب تاپم ور رفت من رفتم روتخت واونم بعد مدتی اومد پیشم من لب بگیر اون لب بگیر مشغول بودیم منم باسینه هاش وموهاش ور میرفتم که بعدا دیدم خوابش برده منم بعد مدتی خوابم برده بود صب پاشدم دیدم خونه کسی نیست وعشقمم رو تخت منه منم تو فضا بودم شب تا صب عشقم بغلم خوابیده عشقم خیلی زرنگ بود کاری کرده بود که کسی نفهمیده خانومم بغلم خوابیده صبونه رو درس کردم دیدم به خانومم بیدار شد منم رفتم کنارش اروم بهش سلام دادم رفت دسشویی منم نشستم پای ناهار خوری اومد خوردیم منم رفتم تو اتاقم من توخونه کارای بابامو میکنم در عوضشم پول میگیرم عشقم اومد نشست کنارم گف امشب منو ببر بیرون تا نصف شب بگردونم منم نمیتونستم ماشین ببرم چون چن باری پلیس گرفتتم با گوه خوردن تموم شده خلاصه شب شد گفتم پدر ما دوتا میریم بیرون شامم بیرون میخوریم کمی نه نه کرد بعدش قبول کرد رفتیم مثل دوتا مرغ عاشق تا2شب قدم زدیم اومدیم خونه بازم رفتم سر قلیون اومدم اتاقم ای جان خانومم چه جیگری شده شلوارک با تاپ طنابی گیرم داشت شلوارکمو جر میداد گفت نترس مامانت اینا صب بازم میرن بیرون منم مات مونده بودم بازم عشق بازی هامون شروع شد کمی درد دل کردیم وخوابمون برد و ایندفعه خانومم منو بیدار کرد بابوس کردن از لپم دیدم بله کسی نی ما دوتاییم رفت دسشویی اومدم خوردیم بازم اومد پیشم کمی بغلم تی وی نگا کردیم وکمی باهم ورق بازی کردیم مادر اینا اومدن ناهارو خوردیم بعدا مهمون اومد دایی مادرم بود با پسرشم جون جونی هستیم رفتیم سرقلیون خانومم گفت حال نمیده بریم بیرون گفتم بریم گفتیمو رفتیم کافه کمی قلیون زدیم اومدیم اما امروز خانومم نمیتونست بیاد پیشم چون پسر داییم اومده بود اتاق من بخوابه منم هی بهش فحش میدادم تودلم ولی این دل منو برد پیش خانومم من رفتم پیشش 1ساعت گذشته بود دیدم پسرداییم داره منو نیگا میکنه هیچ کاری نمیکردیم داشتیم حرف میزدیم بغل هم گفتم چیه با خشونت گفت اروم باش دیدم نیستی اومدم راحت باش منم گفتم حالا گوم شو برو اتاقم میام حال هردوتمون گرفته شده بود با یه بوس وکلی اشوه از هم جدا شدیم رفتم با یه لگد گفتم کره خر میای تو یه سرفه ای چیزی بکن نفهم گفت شرمنده گفتم بروبابا خیلی نامرده روبهش میدادم جلو خودم عشقمو میکرد بگذریم بعد چن روز روز اخر رسید گفتم عشقم فردا این موقع پیشم نیستی ودیدم با صدای بلند گریه زاری روشروع کرد بغلم گرفتم وگفتم ناراحت نباش درس میشه ولبامون به هم گره خورد باهم ور میرفتیم بعد چن دیقه همدیگرو لخت تو بغل هم دیدیم من تا چن ماه پیش نمیدونستم دخترم ارضا میشه لطفا مسخره نکنین بعدا گیرمو چرب کردم ودم سوراخشم چرب کردم هر کاری کردم نرفت که نرفت منم ناراحتم گفتم سگی بخواب اونم خوابید بعد با انگشتام بازش کردم وگیرمو گذاشتم لب سوراخش حسابی هم چربش کرده بودم وبایه فشارکمی زیاد سرش رفت تو وداشت از درد میمرد کشیدم بیرون گفت چرا پس کشیدی بیرون منم گفتم نمیخوام عشقم درد بکشه خودمو لوس میکردم گفت نه باید بکنی تا ابت بیاد منم یواش یواش شروع کردم به گایدنش داشت از درد میمرد میخواستم در بیارم میگفت باید ابتو بیارم بکن تو حسابی داشتم حال میکردم بعد چن تا تلنبه شدید ابمو تو کونش خالی کردم بعد اروم از هم لب گرفتیم وتو اغوش هم خوابیدیم وفرداش مامانش اومد تا ببرتش باهزاران مصیبت از هم جدا شدیم درضمن این یه هفترو هر روز کل شهرمون رو میگشتیم من داشت اشکم در میومد ولی عشقم داشت اشک میریخت و بهم بای بای میکرد بعد 2ماه رفتم پیشش دیدم نسبت به من سرد تر شده همه دوستاش میدونستن بامن دوسته من توی شهر اونا باماشین میگردم رفتم دم مدرسش یه دختری اومد نشست تو ماشین گفت برو گفتم برو پایین برو عسل رو صداش کن بیاد گفت برو اون منو فرستاده رفتیم یه جای خلوتت اومدم از ماشین پایین داشتم میمردم با خشونت گفتم بنال دیگه چه مرگته گفت تو دوس دختر داری؟منم گفتم حرف مفت نزن برو پدر گفت بهش ثابت شده گفتم گوه خورده ثابت شده اعصابم کاملا گیری بود گفت از شماره تو یه دختر بهش زنگ زده من یه سیمکارت داشتم که داده بودم به دوستم از شانسم شماره عشقم توش بود دوستمم میدونست ودوستمم که ازبرادر بهم نزدیکتر هس بهش اعتماد دارم نمیدونم چی شده بود گفتم امکان نداره که همچین کاری بکنه داشتم روانی میشدم که زنگ زدم دوستم هرچی ازدهنم در اومد بهش گفتم نمیزاشتم یه کلمه بگه گفتمو قطع کردم بعدا نزدیک20بار زنگ زد برنداشتم شب اس فرستاد که از قضیه خبر نداره بعدا زنگ زد اروم شده بودم بهش قضیه رو گفتم اخرش فهمیدم که بیخود به دوستم تحمت زدم وبعدا ازش معذرت خواهی کردم بعد گفت فردا بیا همدیگرو ببینیم منم رفتم صب پیشش قرار شد بفهمیم کی از این سیمکارت استفاده کرده بعد1ساعت که ازهم جداشدیم بهم زنگ زد گفت اون روز به دختر خالم دادم وتوی تصاویر توکامپیوتر عکستو دید وازم پرسید که اسمش چیه ؟چن سالشه؟وچی خیلی سئوال پرسید بعدا به خودم گفتم این چرا اینارو پرسید منم مثل خر همشو راس گفتم بهش گفتم شماره عشقمو از کجا پیدا کرده گفت اسمشو نوشته بودم جی اف بهراد گفتم عیبی نداره به عشقم قضیه رو میگم وگفتم ولی چیزی فرقی نکرد بعد چن روز شب نشسته بودم داشتم با اهنگ غمگین قلیون میکشیدم گوشیم زنگ خورد منم باعشقم رابطم شکراب شده بود برداشتم دیدم یه دختره گفت سلام اقابهراد گفتم علیک گفت میخوام باهم دوس بشیم منم فک کردم دوس دخترم میخواد ازمایشم کنه گفتم من یکی دارم ودوسش دارم وشروع کردم به کس کس و شعر گفتن15 دقیقه بود داشتم میپیچوندم که گفت شماره دوس دخترتو دارم وتو رو هم خوب میشناسم گفتم شفاف تر حرفتو بزن خودشو معرفی کرد گفت که دختر خاله دوستمه و خیلی حرفا بعد گفتم خیالی نی فردا بیا ببینمت اونم از خدا خواسته گفت باشه قرار گذاشتیم ورفتم دیدم اونجاست رفتم پیشش خودمو گرفته بودم ولی بیشرف خیلی خوشگل بود قدش ازم 4سانت کوچیک بود باسنی توپل سینه های خوش فرم واقعا جووووووووووون پایان عیاربعد کمی قدم زدیم گفت ازت خوشت میاد خیلی حرف زد منم فکرم پیش عشق خودمه بعد خواستم از فرصت استفاده کنم که گفتم بیا به دوس دخترم بگو که من بهش خیانت نکردم واونم قبول کرد بعد2روز رفتم پیش عشقم گفتم بهش خیانت نکردم ولی قبول نمیکرد بهش زنگ زدم گفتم بیا باهاش بحرف 5دیقه حرف زد بعد گفت بهراد شرمندتم منم گفتم خانوممی خواهش پدر قربون صدقش رفتم بردم رسوندم خونشون بعدا اومدم این داف خوشگله میخواستم ازش انتقام بگیرم گفتم باهم دوس میشیم ولی عسل نباید بفهمه قبول کرد بعد2هفته گفت بیا همدیگرو ببینیم منم گفتم باشه ولی خونه قبول کرد منم با داییم مث برادریم از بچگی باهم بزرگ شدیم وبهش گفتم کلید خونه مجردیت رو بهم بده اونم داد بعد ادرسو دادم اونم اومد من خونه بودم ترامادول خوردم تا زیاد سکس کنم مشروبم داییم تو خونش داشت من مشروب میخورم هر گوهی بگین میکنم حالا میخواستم بدبختش کنم چون بدبختم کرده بود زنگ زد گفتم بیا بالا حسابی قربون صدقش میرفتم بعدا گفتم الان میام رفتم به دوستم زنگ زدم گفتم دختر خالت امروز پیشمه میخوام انتقام بگیرم اونم گفت هر کاری دلت میخواد بکن به من چه تو کونم عروسی بود رفتم تو دیدم واییییییی بایه تاپ چسبون نازک نشسته وموهاشم ریخته یه طرف انصافا مادر شده بود جنده لاشی خیلی زیبا بود بعد رفتم مشروبو اوردم کمی خوردیم من کم خوردم تا مست نشم ولی اون تا خرخره خورد مونده بودم حالا چی میشه عوض اینکه من اینو بکنم این منو میکنه بعد رفتم پیشش کمی باهاش ور رفتم و لختش کردم تو فضا بود بعد خودمم لخت شدم گفتم ساک بزن خیلی حرفه ای ساک میزد بد جوری حال میداد ولی گیرم نیمه سیخ بود اثر قرص بود بعد کمکم سیخ شد بعد مالوندم ازش تن تن لب میگرفتم صداش رفته بو بالا دیدم امادس وسگی کردم بعد سه سوته کردم کونش چن باری داده بود چون با یه تف رفت تو بعد تلمبه زدم دیدم کشید بیرون برگشت کسشو کمی خوردم سرمو زد کنار بادستش گیرمو گرفت برد دم کسش گفتم مگه پرده نداری گفت دارم ولی تو عشقمی میخوام تو بزنیش منم که زده بودم سیم اخر کمی خیسش کردم بعد گفت عزیزم زود باش جرم بده بکن بکن منو تو پاره کن من مال خودتم منم گفتم مطمئنی گفت صد درصد منم تعجب کرده بودم بعدا تصمیمو گرفتم که پارش کنم که گیرمو تف زدم گذاشتم دوباره دم کسش وباهاش ور میرفتم پاهاشو دورم حلقه کرد بعد منو فشار داد منم نتونستم خودمو کنترل کنم که گیرم تا ته رفت تو ویه جیغی کشید واه ناله میکرد واقعا خیلی عالی بود تنگ داغ انگار داشتم پرواز میکردم به هیچی جز انتقام فکر نمیکردم مثل وحشی ها شروع کردم به تلنبه زدن اونم داشت درد میکشید بعد مدتی تلنبه زدن دیدم داره بالا پایین میشه کمرش ترسیدم چون نمیدونستم دخترا هم ارضا میشه بعد کشیدم بیرون باتعجب ازم پرسید چراکشیدی بیرون داشتم حال میکردم باصدای لرزان گفتم داشتی میلرزیدی گف خره داشتم ارضا میشدم بعد فهمیدم جریان چیه بعد نذاشتم تا ارضا بشه که تو کفم بمونه بعد15دقیقه باانواع حالت ها تلنبه زدن دیدم داره ابم میاد ریختم تو کونش ولی اون میگفت منم باید ارضا بشم که گفتم دفعه بعد با هزارتا بدبختی اوردمش بیرون بردم دم در خونشون بعد گوشیمو خاموش کردم که دیگه بره پی کارش به خواستم رسیده بودم چون پردشو من زده بودم بعد یه هفته بادوستم قرار داشتم رفتم پیشش ای وای این دختره هم باهاش اومده بود موندم چیکار کنم که اومد بغلم کرد منم باتعجب گفتم چیه زشته دوستم گفت همه چیزو میدونم جرا گوشیتو خاموش کردی گفتم بنا به دلایلی اومد درگوشم گفت بازم مخشو بزن ببریم دوتامون بکنیم من مونده بودم که بازم فکر عسل به سرم زد گفتم باشه بازم کیلید رو از دایی گرفتم به دوستم گفتم برو تو اتاق تا من لختش کنم بعد بیا تو جنده لاشی خانوم زنگ درو زد باز کردم دیدم این دفعه حوری شده واسه خودش تودلم میگفتم کاش تنها میکردمش که بهش شربت اوردم کمی هم میوه ورفتم پیشش نشستم وبغلش کردم یواش یواش شروع کردم بعدا هردو نیمه لخت بودیم که حاج اقا اومد بیرون دختره هنک کرده بود گفت منم باید بکنمت نمیدونستم همچین جووووونی خانوم دیدم بغض کرده منم دلم براش سوخت خیلی معصوم شده بود گفتم من نمیکنمش علی توبکنش رفتم نشستم دیدم به به علی گیرشو انداخت بیرون دختره هم گفت نمیدم بهت نامرد میخوای دخترخات رو جلوی دوستت بکنی علی من من کرد وگفت زر اضافی نزن زود باش بخورش منم گفتم علی بیخیال شو دختره اومد پشتم وگفت اره من نمیدم بیخیال شو به جنده لاشی گفتم برو لباساتو بپوش دیدم علی واقعا حشری شده داره میره سمتش از دستش گرفتم گفتم برو اونور گوشش بدهکار نبود که به زور بردم اتاق ودرو قفل کردم علی داشت داد میزد بیام بیرون بهراد تو رو هم میکنم گفتم علی حرف نزن دختره سرخ سرخ شده بود منم بیخیال انتقام شدم بعد گفتم برو خونتون بهت زنگ میزنم اونم رفت منم یه فکری زده بود سرم خواستم هر چهارتامون رو جمع کنم کنار هم ویه کاری کنم که واسه5شنبه قرار گذاشتمخودم رفتم دنبال عسل جونم واومدیم سر قرار علی اونجا بود بعد5دیقه جنده لاشی خانومم اومد گفتم امروز میخوام همه چی درس شه گفتم علی تو بادخترخالت دوس میشی منم باعشق خودم هستم همه چی رو به خانومم گفتن بعدا رفتیم شام وقرار شد که ما چهار تا کنار هم بمونیم والانم کنارهم خوشیم علی هم2تومن خرج کرده واسه پرده جنده لاشی داستان منم باعشقم زنده هستم وقراره باهم ازدواج کنیم با ارزوی خوشبختی برای دخترا وپسر های گل عاشق هم وطنامم باینوشته بهراد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *