حماقت گلاره

0 views
0%

سلام دوستان . اسم من گلارست و الان 21 سالمه . این قضیه مربوط به زمانی میشه که من 17 سالم بود و یه دختر دبیرستانی شیطوون و شلوغ بودم . ازتون خواهش میکنم اگر داستان باب میلتون نبود بی احترامی نکنید . این خاطره بخشی از زندگیه منه و بی هیچ کم و زیادی عین حقیقته . من یه دختر قد بلند ٰ خوشکل و خوش اندام بودم که همیشه از دوستام سرتر بودم و در کل همه میگن که قیافه جذابی دارم . از نظر مالی هم دارای شرایط خوبی بودیم و پایان اینا باعث میشد که به همه چیه خودم افتخار کنم . و هرجا که میرفتم مورد توجه همه قرار میگرفتم . اوایل سال تحصیلی بود و من داشتم سال آخر دبیرستانو سپری میکردمتا اینکه یروز از طریق سایت سکسی آویزون با یه پسری به اسم ارسلان آشنا شدم . ارسلان بعد یه مدت به من پیشنهاد دوستی داد و منم بخاطر اینکه بتونم خاطرات گذشتمو فراموش کنم باهاش دوست شدم چون تازه با اونی که خیلی دوستش داشتم سره مسائل مسخره بهم زده بودیم و خیلی ناراحت بودم . بالاخره انقدر ارسلان اصرار کرد که باهاش دوست شدم و اونم منو رومانتیک میپرستید . بخاطر کارش مجبور بود تا چند ماهی رو از تهران بره اهواز ماموریت . قرار شد که هروقت از اهواز برگشت بریم بیرون تا همدیگرو ببینیم . اما چند هفته که از دوستیمون گذشت با اینکه خیلی پسر خوبی بود حس پشیمونی میکردم و ازش خواستم که بهم بزنیم ولی اون ازم خواهش میکرد که تنهاش نذارم و حدالقل صبر کنم تا از اهواز برگرده اما من هنوز دلم پیش دوست پسر قبلیم بود و نمیتونستم به ارسلان دل ببندم . و به هر بهونه ای بود ازش خدافظی کردم .بعد چند وقت که از اهواز اومد مسیج داد که میخواد بیاد منو ببینه و باهام حرف بزنه منم دیدم که پسر خوبیه و بهتر از تنها موندنه باهاش دوست شدم . تقریبا سال تحصیلی به نیمه رسیده بود و نزدیکای عید بود . دیگه تو مدرسه هروز با دوستام کارمون این شده بود که دوست پسرامونو به رخ هم بکشیم و من هروز برای دوستام از خوبیای ارسلان میگفتم .تا اینکه نمیدونم دوباره سر چی بحثمون شد و من بهونه آوردم براش بعد کلی ناراحتی و بدون اینکه باز همدیگرو حتی یه بار دیده باشیم تموم شد . و بهم گفت دیگه داره برا 3-4 ماه میره اهواز و ازم خداحافظی کرد .اما بهد چند روز دوباره پیام داد که پشیمونه و میخواد برگرده اما اینبار ارسلان نبود و داستان من دقیقا از همینجا شروع میشه این شخصی که دوباره به من پیام داده بود ارسلان نبود و دوستش بود که از یه خط دیگه به من پیام داد که من ارسلانم دوست دارم بیا آشتی کنیم . دیگه هم به اون خط قبلیه مسیج نده چون دادم به برادرم . ارسلان بیچاره هم از همه جا بی خبر اهواز بود . دوست ارسلان اسمش مهیار بود و چون در جریان کامل دوستیه من و ارسلان بوده و دوست صمیمی ارسلان بوده ارسلان عکس منو تو سایت سکسی آویزون بهش نشون داده بوده و همیشه ارسلان از من برا مهیار تعریف میکرده تا اینکه ارسلان که داشته میرفته اهواز مهیار میفهمه با من تموم کرده و شماره ی منو از گوشی ارسلان بر میداره . ارسلان هم که اهواز بوده چند ماه و مهیار خیالش راحت بوده که ماه پشت ابر میمونه من صدای ارسلان رو فقط دوبار پشت تلفن شنیده بودم چون پدرم بیشتر وقتا خونه بود و نمیتونستم زیاد با ارسلان صحبت کنم برای همین صداش تو ذهنم نمونده بود و عکس فیسبوکشم از فاصله ی خیلی دور و با عینک بود و اصلا قابل تشخیص نبود . تا اینکه یروز به مهیار گفتم ارسلان صدات عوض شده . خندید و گفت چیزی نیست عزیزم سرما خوردم . مهیار به من حقیقتو نگفته بود و خودشو جای ارسلان جا زده و بود من همیشه تا لحظه ی آخر هم ارسلان صداش میکردم . ارسلان هم فیسبوکشو غیر فعال کرده بود قبل از اینکه بره اهواز و من دیگه با ارسلان واقعی در رابطه نبودم و مهیارم از این بابت خیالش تخت بود . حدود یه هفته از دوستی من و مهیار یا همون ارسلان تقلبی میگذشت که گفت میخواد منو ببینه و منم قبول کردم و عصرش اومد دم خونمون دنبالم . بالاخره دیدمش و پسر معقول ٰ شیک پوش و فوق العاده جذاب خوش هیکل بود اما تغریبا لاغر اندام با بدن ورزیده و ورزش کاری .اون روز گذشت و مهیار کمکم شروع کرد به حرف های سکسی زدن . و منم بهش علاقه پیدا کرده بودم . در صورتی که ارسلان هیچوقت با من در این موردا حرفی نمیزد ولی مهیار شبا با صدای آروم سکسی منو دیوونه خودش میکرد .تا اینکه یه شب رفته بودم مهمونی و گفت نمیخواد با آِژانس برگردی خودم میام دنبالت . شب اومد دنبالم و تو راه همش یه جوری نگام میکرد . وقتی رسیدیم دم خونمون چندتا کوچه عقب تر پیچید تو یه کوچه ی تاریک و صندلیه منو داد عقب و خوابوند . گفتم چیکار میکنی ؟ گفت امشب خیلی خوردنی شدی حیفه اگه من امشب نخورمت . منم یکم سرم داغ بود چون تو مهمونی مشروب خورده بودم و نتونستم جلو خواستشو بگیرم . همونجا تو ماشین اومد خوابید روم . صندلی رو کاملا داه بود عقب و خوابونده بود و خودشم چون لاغر بود با یه حرکت اومد رووووم . اول بازبونش میکشید رو لبام و لبامو میخورد و تا تونست ازم لب گرفت . بعد شروع کرد در گوشم به نفس زدن و آروم و با حوس گوشمو گردنمو میخورد . منم خیلی داغ بودم و تا گردنمو خورد صدای آه و نالم بلند شد و اونم حشری تر میشد که بیشتر به بدنم چنگ بزنه . دکمه های مانتومو تا نیمه باز کرد و از زیر تاپ مشکی که برای مهمونی پوشیده بودم دستشو کرد تو و از زیر سوتین سینه هامو در آورد و عین نخورده های داشت سنه هامو میک میزد و میخورد و انقدر مالوند و میک زد که سفت سفت شده بو و من سینه هام بزرک که بود دوبرابر شد . همونجوری آروم دست کشید به کمرم و از زیر شلوار برد تو شرتمبعد با انگشت خیلیحرفه ای جاهای حساس چوچولمو انگولک میکرد و میمالید و منم فقط آه میکشیدم و ناله میکردم . همون شب ازم خواسته بود که یبار باهاش سکس کنم و منم چون مست بودم و حشری هم شده بودم بهش گفته بودم که این کارو میکنم . اما تا اون شب هیچوقت تجربه اینو نداشتم که دست پسری به بدنم بخوره و میدونید اولین بار ب کسی که دوستش دارید بهترین حسه و دیگه تکرار نمیشه . چند روزی گذشت و گفت باید به قولت عمل کنی و من هرچی اصرار کردم و گفتم نه فایده نداشت و از طرفی خیلی دوستش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم . هرکاری کردم پشیمون شه فایده نداشت و میگفت تو قل دادی . اصرار میکرد که خیلی الان نیاز داره . از طرفی منم دیگه عاشقش شده بودم چون خیلی جذاب بود ر رفتارشم جوری بود که آدم نمیتونست بهش نه بگه چون اصلا مدل ادما عوضی که هرشب با یکین نبود من قبل از اینکه مهیار تو زندگیم بیاد خیلی مغرور و جدی بودم و به هیچ پسری رو نمیدادم چه برسه به اینکه بذارم به بدنم دست بزنه اما خدا زده بود پس کلم چشامو بسته بودم و هیچی نمیفهمیدم تا اینکه یروز با اصرار اومد دنبالم که بریم بیرون و منم اونروز قرار بود با مادرم و خالم بم خرید عیدمو انجام بدم اما اصرار کرد که باهاش برم و منم به مادرم گفتم با خالم بره چون من با دوستام باید برم جایی کار دارم . عصری شد و مهیار اومد دنبالم و تو ماشین بهم گفت خودتو آماده کردی ؟ گفت اینکه چند ساعتی باهم باشیم . منم فقظ ازش خواهش میکردم که منو برگردونه خونه و باههام کاری نداشته باشه ولی فقط میخندید و میگفت نترس کاریت ندارم . تا اینکه رسیدیم سمت ونک و رفت تو پارکینگ یه خونه و گفت عزیزم پپیاده شو . منم فقط بهش میگفتم خواهش میکنم برگردیم . اونم میخندید . رفتیم بالا . خونه از قبل آماده شده بود . چند نوع مشروب رو میز بود و منم متعجب از اینکه چه بلایی قراره سرم بیاد . خونه خیلی لوکس و شیک و بزرگ بود . اول فکر کردم خونه ی خودشونه چون ارسلان بهم گفته بود خونشون ونکه اما انقدر ترس برم داشته بود که نمستونستم بپرسم اینجا کجاست . رفت تو اتاق و بعد چند دقیقه اومد . دلشوره پایان بدنمو گرفته بو د . یعنی من قراره سکس کنم . واااای نههه پیرهنشو در آورده بود و یه شلوارک تنگ پوشیده بود که خایه هاش قلمبه زده بود بیرون و از سه کیلومتری هم معلوم بود که کیرش چقدر سیخ شده . یه آن میخواستم گریه زاری کنم فقط میخواستم برم خونمون . یه آن پشیمون شدم که چرا خر شدم و اومدم من که میدئنستم تهش بالاخره اینه اومد گفت بلند شو دیگه . بلند شدم و گفتم توروخدا بگو میخوای چیکار کنی ؟؟ گفت هیچی نترس عشقم . از پشت بغلم کرد و همش در گوشم زمزمه میکزد گلاره عاشقتم . از پشت کیرشو همش میمالید به کونم و گردنمو میخورد . همینجوری که من جلوش بودم و منو از پشت بغل کرده بود شروع کرد به سمت اتاق خواب به راه رفتن . و منو به اون سمت میبرد . تا برسیم به اتاق خواب شلوار و مانتو شال و بلوزمو در آورد و فقط شرت و سوتین تنم بود . در اتاقو باز کرد . بو ادکلن خیلی خوبی میومد و رفت و هالوژنو با نور کم روشن کرد و پرده های اتاقو کشید تا قشنگ تاریک شه . بعد منو انداخت رو تخت و خودش اومد روم خوابید . وایییی هیچوقت تن لخت یه پسرو رو بدنم حس نکرده بودم . تو تخت منو بوسید و بغلم کرد و یکم به تنم دست کشید و گفت خب دیگه بسه نمیخوام یجا بخورمت که تموم شی . به عنوان مزه مشروبم میخورمت و یکمتم نگه میدارم برا بعدا و میخندید . منم با بی تابی ازش خواهش میکردم که در همین حد بسه . بغلم کرد و منو برد تو حال و یکم مشروب خوردیم و دوباره بهعد نیم ساعت بغلم کرد و منو برد تو اتاق . انداخت رو تخت . نهههه انگار دیگه واقعا جدی بود ایندفعه . فقظ گریه زاری میکردم و ازش میخواستم کاری باهام نکنه اما گوش نکرد و شلوارکشو در آورد . فقط بهم میگفت عشقم نترس کاری نمیکنم که پشیموون شیم . بغلم کرد و نوازشم کرد تا آروم شم . گفت فقط یه شبه خواهش میکنم ازت انقدر گریه زاری نکن تحمل گریه زاری هاتو ندارم . کاریت ندارم فقط یخوذده باهم باشیم . اگه نخواستی دیگه ادامه نمیدیم . باشه ؟ منم سرمو به علامت رضایت تکون دادم . منم همینجوری که گریه زاری میکردم خوابیدم رو تخت و آروم شکمشو میمالید رو شکمم خوابید روم و لبامومیخورد .انقدر لبامو میک زد وخورد و زبونشو با زبونمبازی میداد که حس میکردم لبم کبود شده . آخه لب پایینم گوشتیه و مهیار عاشق لبای من بود. شروع کذد گردنمو به خوذدن و کمکم صدای نالم بلند شد. اونم فقظ میگفت جوووون . آه بکش که حشری تر میشم . بعد سینه هامو فشار میداد و میخورد و نوکشو لیس میزد. و منم صدام بالا تر میرفت . هی ازم لب گرفت و منم گوش و گردنشو میخوردم و به بدنش وموهاش دست میکشیدم . شورتش داشت پاره میشد . گفت میخوای ببینیش ؟ من گفتم فرقی نداره . گفت خیلی بی احساسی . بعد شرتشو در آورد و کیرشو گداشت لای سینه هام . واییی . حدود 20 سانت بود و حسابی کلفت و پایان رگاش زده بود بیرون و خایه هاش پرآب شده بود . یکم لای سینه هام عقب جلو کرد و من همونجوری که زیرش بودم لای پامو باز کرد و کیرشو از رو شرتم میمالید به کسم و داشت الت شنا میرفت روم وخودشو میمالید بهم . منم خیس شده بودم و فقط با ناله هام حشری تر میشد . و اونم حسابی حرفه ای بود . راستی یادم رفت بگم جفتشون 24 سالشون بود و هم محلی بودن و دوستای صمیمی . من زمانی که با مهیار سکس کردم هنوز بهش میگفتم ارسلان و اونم بروش نمی آورد . شرتمو در آورد و گفت پاشو وایستا . گفتم میخوای چیکار کنی ؟؟؟؟ گفت نترس انقدر پردتو نمیزنم . منو نشوند لب تختو گذاشت دم دهنم گفت بخور . منم براش حسابی ساک زدم و با دستم خایشو تحریک میکردم و داشت بیهوش میشد . تا یکم ساک زدم آبش ریخت تو دهنم و از تو دهنم رو سینه و شکمم . بعد منو وایستوند و انگشتم میکرد . وایی که چقدر درد داشت چون کون من ا اون موقع فقط خروجی داشت نه ورودی خیلی تنگ بود کیر مهیارم که کلفت . نامرد نه چرب کرد نه تف زد نه چیزی . چند بار مالوند سر کیرشو به سوراخ کونم و تا میومد بده بره تو نمیرفت . چندبار این کارو کرد اما فایدهه نداشت و ازم خواست کمکش کنم تا بره تو اما باز نشد . گفت قمبل کن که بره تو . من و دولا کرد و یهو با پایان قوا تا دسته داد رفت تو . منم جیغ بلندی زدم و فقط اه های حشری میکشیدم . کونم داشت جر میخورد . چند دقیقه توش نگه داشت تا گشاد کنه بعد شروع کرد به تلمبه زدن . چندتا که زد دوباره آبش اومد و ریخت تو کونم . شکمش میخورد تو کمرم و صدای شالاپ و شولوپ کردن خیلی بهم حال میداد و داشتم لذت میبردم . کون من خیلی خوش فرم بود و همیشه مهیار میگفت کونت روانیم میکنه . لاغر بودم و شکم نداشتم و کون برجسته اما نه بزرگ . خلاصه اونروز تو حالت های مختلف کون منو گایید و باهم رفتیم تو حموم و دوش گرفیم و شب رفتیم بیرون و باهم شام خوردیم . شب منو گذاشت دم خونه و کلی ازم تشکر کرد . منم که تا چند روز گیج بودم که چه اشتباهی کردم و با من چیکار کرد ازش متنفر بودم و تا اینکه دیدم مهیار بازم ازم سکس میخواد و قانع نیست و منم باهاش بهم زدم .دیگه سمتم نیومد و فهمیدم که فقط منو بخاطر سکس میخواسته ولی ظاهرش مثل اینجور ادما نبود . خیلی دلفریب بود و نمیشد در مقابل خواسته هاش مقاومت کرد .منم دیگه بیخیال این ماجرا شدم و 2 ماهی از روش گذشته بود چسبیدم به درسم چون نزدیک خرداد شده بود و نهایی داشتم . یروز گوشیم از یه شماره ی ناشناس زنگ خورد و گفت سلام گلاره من ارسلانم منم تا اینو شنیدم اصلا به صدا دقت نکردم فقط بد و بیراه گفتم که تو یه آشغالی که فقط دنبال سکسی هیچی از انسانیت سرت نمیشه یهو دیم میگه چی ؟؟؟؟؟؟ من ؟؟؟؟؟ گلاره چی داری میگی؟؟؟ یهو به خودم اومدم دیدم صدای ارسلان نیست . گفتم شما ؟؟؟ گفت ارسلانم گلاذه . گفتم تا جایی که من یادمه صدای ارسلان این طئری نبود اما صدات خیلی آشناست . گفت گلاره من تازه دیشب از اهواز رسیدم این حرفا چیه ؟؟ یه ساعت دیگه آدرس بده بیام دنبالت ببینم اینا چیه ک تو میگی خلاصه رفتم سر قرار و دیدم چه پسر محجوب و آقایی . رفتیم تو یه پارک نزدیک خونمون و من پایان ماجرا رو براش تعریف کردم واونم با عین ناباوری منو نگاه میکرد منم اولین باری بود ارسلانو میدیدم . براش تعریف کردم گفت مشخصات این خونه ای که میدی خونه ی منه چون پدر مادر ارسلان فوت کرده بودن و خودش تنهایی تو اون خونهه تو ونک زندگی میکرد و کلیدو داده بوده دست بهترین دوستش به اسم مهیار . قضیرو که گفتم گفت مطمئنه که مهیار بوده چون اون فقط کلید خونشو داشتنه . از ارسلان خواستم تا به مهیار زنگ بزنه و نگه که قضیرو میدونه و یه سر بیاد پارکی که ما توش بودیم . زنگ زد بهش و گفت مهیار من دیشب رسیدم یه مشکلی پیش اومده من تو یه پارک به این آدرسم سریع خودتو برسون . مهیار بعد یه ساعت رسید و با دیدن منو ارسلان خشکش زد انگار که دلش میخواست تو زمین فرو بره یا بمیره . قضیرو کامل برای من و ارسلان توضیح داد و ارسلانم یه کشیده خوابوند تو گوشش و مهیارم با کلی عذر خواهی و حلالم کنید گفت من از زندگی جفتتون میرم گم میشم . گلاره منو حلال کن و منم فقط بهش خندیدم . مهیار بعد چند ساعت رفت و من موندم و ارسلا و چشمای گریه زاری ای من و چشمای مات ارسلان . فقط بهم میگفت کو اون دختری که میپرستیدمش و پاک و عصوم بود و منو گذاشت دم خونه و رفت . بعد چند روز دوباره بهم زنگ زد که میخواد همه چیزو فراموش کنه و با من باشه و جبران کار بد دوستشو بکنه و منم شرمزده از کارم دوباره باهاش دوست شدم و با هم دوست بودیم تا اینکه بالاخره پارسال باهم ازدواج کردیم و الانم داریم باهم درس میخونیم ولی اون در قطع بالاتر . امیدوارم این سایتو بلد نباشه )))) ببخشید اگه طولانی بود یا خسته کننده یا غلط املای داشت فقط خئاستم درس عبرتی باشه برای دخترای جوون که تازه وارد اجتماع میشن و آدمای مختلف با افکار ها و رفتار های مختلف وارد زندگیشون میشن . اگه سکس با عشق برای دختر نباشه خاطره ی یه تجاوز جنسی تو ذهنش میمونه . مراقب خودتون باشی . بازم از اینکه وقت بعضیا که این چیزارو میدونن گرفتم معذرت میخوام چون میدونم مخاطب سایت ها این روزا دخترها و پسرای جوون زیر 18 سال یا همین حدود هستند . بدرودنوشته گلاره

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *