خاطرات یک بدبخت

0 views
0%

سلام من اسمم احمد در جایی زندگی می کنم که هر روز یکی رو می کنن به زور.این شهر بندر دیلم نام.خلاصه من یه روز با دوست صمیمیم به بسکتبال رفتم ولی برای برگشت وسیله ایی نداشتم که برگردم یه دفعه یکی اومد گفت برسونمتون من نمی شناختمش و دوستم یه کم می شناختش سوار شدیم اون مارو رسوند و بعد از چند من اون با هم دوست شدیم و کم کم به هم وابسته شدیم یه روز من خود به خود باهاش قهر کردم ولی نمیدونم چرا یه هسی بهم می گفت که باهاش دوست بشم سر همین کار اون دیگه منو دوست نداشت و هی باهام قهر می کرد یه روز با هزار بدبختی باهاش دوست شدم و فردای اون روز بهم گفت باید یکی بهم گفتم نه نمی دم بعد نمی دونم چرا حس شیشمم بهم می گفت بگو باشه، گفت خونمون خالی شد بهت زنگ می خانمم عصر اون روز بهم زنگ زد نرفتم اما فردای اون روز زنگ زد رفتم وقتی خواستم برم یه دفعه پسر عموش که خیلی کثیف تر بود اومد گفت یکی می دی یا آبروتو می برم منم ناچار شدم بدم بار دوم مرده گفت یا میای یا آبروتو می برم بار سوم و بار چهارم که رفتم پسر عموی اون ما رو دید گفت یا می دی یا آبروتو می برم رفتم و از اون بار بعد نرفتم و با هزار بدبختی باهاش قهر کردم اون به چند نفر گفته بود من به کسی نگفته بودم تا ایکنه یه روز یه شماره قریب رو گوشیم اس داد نوشته بود می خوام کمکت کنم شنیدم خیلی اذیتت می کنن منم گفتم آره تا اینکه یه روز بعد اینکه باهاش دوست شدم گفت می خوم باهات قهر کنم من حرفی نزدم.یه دفه نصف شب همون روز بهم گفت می خوام تا قبل اینکه باهات حال کنم گفتم نه نمیام گفت اگه نیو مدی خواهرم کسو اگه بزارم درست زندگی زندگی آبروتو می برم من نفسم بند اومد هیچی نگفتم گفت خودتو آماده کن واسه فردا.فردا از صبح تا عصر به یکی از دوستام که تو بسیج بود گفتم نمی دونم کی رفت به برادرم گفته بود برادرم با عصبانیت بهم گفت کی باهات این کارو باتو کرده برم خواهر مادرشو بگاییم من همه ماجرا رو بهش گفتم و از موقع تا الان یه دو ماه گذشته تو این دو ماه همش دارن اون دوتا رو مجازات می کنن.باور کنین بخدا همش راس بود.پایاننوشته احمد

Date: January 21, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *