داماد بی‌غیرت ما

0 views
0%

سلاماسم من آرمین هست البته مستعار،۴ سال پیش بود که خواهر من با یک پسر به اسم سیاوش ازدواج کرد ، ازدواجی نسبتاً سنتی با خانواده ای خوب و اصیل که هر دو طرف خیلی معتقد نبودن ،کلا از همون روز اول کاملاً مشخص بود که خواهرم قراره خیلی بد حجاب تر از قبل بشه و از ماه عسل و عکسهای اینستاگرام سیاوش کاملاً مشخص بود که سیاوش کلا خیلی به قول امروزی که راحت و غربی هست . مثلاً که آنتالیا رفته بودن عکس های کنار ساحل خودش و خواهرم توی اینستاگرام خودش استوری میکرد و همکاراش فامیل همه می‌دیدن ، من که از سیاوش ۲ سال کوچیکتر بودم خیلی از این موضوع ناراحت بودم و چند بار به مادر و پدر و حتی خواهرم گفتم این جور کارها یعنی چی مثل عقده ای ها هر غلطی میکنین همه باید ببینم که چی ؟؟؟ که خوب جواب این بود به تو ربطی نداره ، در نتیجه من هروز عصبی تر میشدم راجع این موضوع و تو دوران عقد بودن هر شب با دوستای سیاوش به مشروب خوری و استوری گذاشتن و بی غیرتی شدید ، مثلاً در حال لب گرفتن فیلم میزاشت با موزیک زیرش میزد خوش مزه ترین ، تا یک بار زنگ زدم سیاوش گفتم تو کلی فالوور داری همکار داری فامیل داری زشت نیست این کارها این استوری ها گفت امل نباش ، بعدم من همه دوستام اینجورین کسی ندید بدید نیست ، خلاصه که از این اتفاق‌ها زیاد میوفتاد و هر روز بد تر هم میشد تا اینا رفتن سره خونه زندگی شون بعد چند وقت هر شب خونه یکی از دوستهای سیاوش بودن مهم نبود دوست دختر پسر بودن یا خانم و شوهر مهم این بود مست کنن قمار کنن بزن و برقص و خوشگذرونی ، یا خونشون کسی بود یا خونه کسی بودن ، یا میرفتن شمال ویلای دوستای سیاوش که بازم همین وضعیت بود ، بعضی اوقات به منم تعارف میکرد که یکبارش که خونه هانیه بود من رفتم ببینم چه خبره ، چیزی که میدیدم باور پذیر نبود ، هانیه با یک دامن کوتاه تاپ یقه باز بودن سوتین اینقدر تابلو بود که انگار عمدی اینکار و می‌کنه ، وقتی میشست من که روبروش نبودم شورتش و می‌دیم که فسفری بود ، تازه هانیه توی اونا خوبه بود بقیه که انگار همین الان از جنده لاشی خونه اومدن چون زنشون نبودن دوست دختر های هرجایی خودشون و میاوردن به عیاشی و کثافت کاری ، بعدم مشروب خوردن و بزن برقص مردها قمار زنها رقص اینقدر حال بهم خانم بودن که من زدم بیرون ، فردا سیاوش زنگ زد چرا رفتی پدر اصلاً اهل عشق و حال نیستی ها ، ؟؟؟ منم گفتم خیلی ممنون دیگه هم من و دعوت نکنین ، گفت انشالله خانم بگیری همه دور هم باشیم یا اگر دوست دختر داری پاشو بیارش خجالت نکش ، دلم میخواست هر چی فحش بلدم بهش من مرتیکه پفیوز نجس و ،روال همین بود خوشگذرونی بی غیرتی . مسافرت البته خوب وضعیت مالی سیاوش خیلی خوب بود و از اون بازاری های قدیمی بود باباش ولی تعصب و غیرت کلا تو خانوادشون صفر بود . وقتی خونه پدرش هم می‌رفتیم مشخص بود که همه همینجوری مامانش یک جوری لباس میپوشید انگار ۲۰ سالشه که همه نیمه لخت بودن و جالب اینکه همه میگفتن خوش بخت باشن بقیه اش مهم نیست . یکی از دوستهای سیاوش که همیشه با سیاوش و هانیه میچرخید و رفیق بود با دوست دخترش بعد از اون شب به واسطه شغلهای مشابه من و اون که اسمش حمیدرضا بود خیلی با هم در تماس بودیم و همیشه هم می‌گفت نیستی پدر بیا دور هم باشیم و از این حرفها تا چند وقت بعد فهمیدم رابطه اینا شکر آب شده و اصلا با سیاوش هانیه رفت و آمد نداره ، دلیل و پرسیدم گفت دیگه اتفاقی افتاد که ما کات کردیم هر چی پرسیدم جوابی نداد و سربالا جواب میداد ، یک روز بعد چند وقت دیدم هانیه سراسیمه اومد خونه ما ، گفت اگر سیاوش اومد جواب ندین و راهش ندین ، هانیه در حدی بی حجاب بود که اگر بی حجاب ترین دختر تو ایران و میاوردن خجالت می‌کشید ، همیشه یقه های باز مانتو جلو باز با ساپورت رنگ بدن یعنی میگشت بدترین لباس و ناجور ترینش و انتخاب میکرد . حتی یک بار ماشینش و بردن پارکینگ فقط به خاطر بی حجابی ، من فال گوش بودم ببینم چی شده خیلی آروم صحبت میکردن من متوجه نمی‌شدم چند روزی گذشت دیدیم اصلاً از سیاوش خبری نیستش و انگار قضیه جدیه صحبت طلاق بود ، مهریه و از این حرفها ، من با حمیدرضا تماس گرفتم گفتم باید ببینمت ، رفتم مغازه حمید رضا بهش گفتم ماجرا رو اونم گفت ، کاملاً مشخص بود دیر یا زود این اتفاق میوفته ، گفتم چطور گفت نمیتونم بهت بگم ، هر چی اصرار کردم فقط می‌گفت ساوش خیلی حروم زاده هستش و این حرفها سر همین ماجرا به دوست دخترش پیام دادم که با حمید رضا کات کرده بود ، جواب داد قرار شد ببینیم هم دیگر و ، وقتی دیدمش تازه فهمیدم چه کثافتیه این دختره ، من و دید گفت اگر آمار میخوای باید پول بدی ، یعنی اینقدر جنده لاشی بود که توی کافی شاپ خجالت می‌کشیدم از اینکه با این رفتم ، شروع کرد تعریف کردن چیزهای که تعریف کرد باورم نمیشد گفت ما بعد از مستی وقتی تعداد خانم و مردها زوج بود و وقتی باغ یا شمال بودیم ، هر زنی توی یک ماشین میشست مثلاً ۱۰ تا ماشین سویچ ماشین ها داخل یک پلاستیک ریخته میشد هر کسی سووچ هر ماشین و بر می‌داشت با همون زنی که توی ماشین بود سکس میکرد ، وقتی داشت اینارو می‌گفت عرق سرد روی بدنم نشسته بود داشتم سکته میکردم که هانیه خواهر دسته گلم باید هر شب زیر یکی میخوابیده ، ادامه داد می‌گفت اگر خانم و شوهر توی قرعه کشی بهم میخوردن اونایی که باهم میخوردن باز قرعه کشی میشد که به هم نیوفتن، می‌گفت من خودم دو بار با سیاوش خوابیدم ، و جمله آخری که گفت من و روانی کرد ، گفت سر هانیه دعوا بوده و وسوبچ ماشین هانیه خرید. و فروش فروش می‌شده که کی امشب هانیه رو بکنه ، اینقدر حالم بد شد ، رفتم دفتر حمید رضا من و که دید از ترس از جا بلند شد چنان زدم زیر گوشش که برق از کونش پرید ، گفتم چند بار با هانیه بودی ، با گریه زاری داشت می‌گفت پدر همه مست بودیم اصلاً یادم نیست ،گفتم گوه نخور مادر جنده لاشی سر خواهر من که تنها آدم حسابی اون جمع بوده قمار میکردین ، گفت خودش پایه بود بتوچه ، حمله کردم بهش اونم حمله کرد بعد کلی زد و خورد نشستم روی زمین سرم گرفته بودم داد میزدم حمیدرضا اومد نزدیک گفت اینقدر خواهرت و دامادتون پایه بودن که من ازشون دوری میکنم دیگه ، حتی مسافرت که میرن سکس سه نفره دارن خیلی خراب شدن و این حرفها ، نمیزاشت از دفترش برم بیرون گفت الان بری ، یا سیاوش و می‌کشی یا هانیه ، چند دقیقه ای گذشت و آروم شدم صورتم کبود بود ، آنقدر خودم و زده بودم اینقدر کتک خورده بودم لباسهام پر خاک ، رفتم خونه ،به هانیه گفتم بیا کارت دارم ،اومد بالا توی اتاقم تا وارد شد دست خودم نبود چنان زدم زیر گوشش که خورد به میزم افتاد رو زمین از جیغ و دادش مادرم اومد بالا اینقدر کتکش زدم خودم خسته شدم ، بهش گفتم از این خونه بیرون بری می‌کشمت مادرم پشت در داد میزد و وضعیتی بود ، تازه فهمیدم سیاوش عاشق یک دختر جنده لاشی شده و گذاشته کنار هانیه رو ،داستان اینجوری تموم شد که هانیه طلاق گرفت ولی هیچ وقت مثل قبل نشد ، پولدار شده بود و نیازی به من و پدر نداشت مهریه سنگین گرفته بود ، و خونه ای که به نامش بود ، سالن آرایشگاه زده بود ، امارش و داشتم که چقدر هر روز خراب تر از گذشته میشد ، الآنم که این و نوشتم جهت این بود که ، حواستون واقعاً به عزیزاتون باشه من ۲۸ ساله هستم و پایان ریش و بغل موهام سفید شده از بس زجر کشیدم ، همه این ماجرا از بی حجابی و بی غیرتی و رفیق بازی شروع میشه ، خدا صبرم بده نوشته آرمین

Date: April 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *