دختر همکار مادرم توی اردو

0 views
0%

سلام خدمت دوستان عزیز.من سعید هستم و 20ساله هستم.این ماجرایی که می خوام بتایپم براتون بر می گرده به پارسال تابستون. درضمن این اولین داستانی هست که می خوام اینجا بنویسم البته مدت طولانی هست که به این سایت میام و .. ولی نتونستم ایدی بسازمD تا چند روزی موفق شدیم یه کارایی کنیم.خلاصه سرتونو درد نیارم.پارسال تابستون بود که از طرف شرکت مادرم یه اردو یک روزه برای کارمندان شرکتشون گزاشتن و هرکس می تونست با خانوادش بیاد. پدر من چون کارش جوریه نمی تونه همراه ما بیاد.به همین دلیل من و مادرم صبح راه افتادیم و رفتیم سرکارشون.دیدیم جمعیتی از همکاران مادرم با بچه هاشون و بعضی ها با شوهراشون اومدن.که دیدم هکار مامانم(هم اتاقیش)اومد و سلام کردن رو بوسی با مادر دیدم لا مصب سه تا دختر داره همه دانشجو.دوتاشون معلوم بود از اون خر خونا هستن یکیشون ولی یکم خلاف می زد.خلاصه منم تا اون موقع نه دوست دختری نه عشقی نه … ما هم سلامی دادیم و سوار اتوبوس شدیم اونا اماری بودن رفتن ته ماشین با مادرم و همکاراش من هم با چند تا از بچه های همکارای مادرم رفتیم جلو اتوبوس نشستیم.داشتیم میرفتیم یه روستا به اسم راین(اطراف کرمان).خلاصه ما ام پی تری رو زدیم به گوش و اینهو این خمارا بیرون رو نگاه می کردیم.(تا اون موقع اصلا تو فکر اونا هم نبودم).خلاصه دیدم یکی اومد و تویه یه لیوان پلاستیکی تخمه ریخته بود داد به من نگاه کردم دیدم یکی از دخترای همکار مادرم تا اومد تخمه رو بگیرم مادرم گفت بیا عقب سعید.آقا خلاصه ما رفتیم ته تا اومدیم بشینیم یکشون گفت ماشالا اینقدر لاغر هم هستی جات نمیشهخلاصه جلو آماری آب و عرق شدیم و نشستیم.(چون اون موقع 120 بودم)D .همینجور حرف می زدیم ما هم تریپ درس خونی و فلان یکی از پسرای اونجا رشتش هم رشته من تجربی بود یه سوالی کرد ما هم که بلد نبودیمدیدیم یا خدا یکی از دخترای اون یکی از همکار مادرم یه چی گفت به نظرت این نیست ما هم سرخ شده بودیم از خجالت به هزار بد بختی پیچوندیم.تا رسیدیم به اردوگاه.از ماشین پیاده شدیم و یه تیکه خاکی داشت بایستی پیاده می رفتیم دیدم حجم انبوهی از وسایل دهن سرویسا اوردن همه هم دارن به من و چند تا از بچه ها نگاه می کنن. ما هم تیز دوهزاریمون افتاده و گلوله رفتیم پایین و د بروووو.رفتیم یه روفرشی انداختیم و نشستیم بعد از چند مین اونا هم رسیدن دیدیم همه شاکی چرا دست خالی اومدی نشستیم و بحرف دور هم من پاشدم رفتم بگردم چون اونجا یه ابشار هم داره من که پاشدم همه این بچه مچه ها هم دیدیم یا خدا اماده شدن دخترای همکار مامانمم پا شدن (بقیه نشته بودن چون اونا خیلی نمیشناختیم در حد یه سلام کارای اداری با مادرم رابطه داشتن ولی این یه نفر هم اتاقی بودن که گفتم یکی 3تا دختر داشت یکی 1دونه و یکی هم 2تاسر داشت.دو ،سه تا پسر دیگه بودن در حد همین دوم دبیرستان که از آشناهاشون بودن و همراهشون اومده بودن.راه افتادیم به هر حال طرف آبشار و میاست از بین یکم درخت و اینا عبور کرد ما داشتیم می رفتیم و همش تو فکر این شده بودم یه جوری سر حرف و بحث رو با این دختر اخریش که سوسول بود از کنم که دیدم یه توپ والیبال خورد بهم نگاه کردم دیدیم بنازم شانسو خود خودش بود اومد و همینجور بحث الیکی می کردیم جلو تر از همه می رفتیم.رسیدیم آبشار خیلی آبش سرد بود اونجا بود فهمیدم می گن آدم رو سگ بگیره جو نگیره پیرهنو کنیدم و از زیر آبشار رد شدیمدیدیم همشون کف می زنن(به عبارتی خر شدیم)آقا خلاصه یه چایی خوردیم و همه پخش و پلا شدن من و با پسرا با دخترا رفتیم والیبال من یه چند دست بازی کردم دیگه نمی تونستم کشیدم کنار و رفتم تو درخت ها و اطراف دیدم وا همون دختری آخریه همکار مادرم هم داره میاد سر صحبتو باز کردم باهاش همینجور راه می رفتیم حالا می خواستیم یه جور پاشو بیاریم تو داستان اصلا بلد نبودم چی بگمدیدیم همینجور بحث کشید به دوست پسرو دختر و اجتماع و از این چیزا که گفت تو دوست دختر داری؟منم گفتم نه هنوز کسی رو پیدا نکردم البته تا الانگفت چرا تا الان؟فهمیدم خوشش اومده چون اگر پایه نبود دیگه ادامه نمیداد. منم گفتم بالاخره امروز یکی رو دیدم ازش خوشم اومدهاونم زد زیر خنده منم حالا ذوق کرده بودم در حد تیم ملی همینجور رفتیم رسیدیم به یه چمن زار کوچیک که از کنار دیوار یه باغ رد می شد من که زیر عرق شده بودم نشستم اونم نشست و دیدم دستشو گزاشت رو سر زانومما هم تابلو سیخ کردیم(آخه بار اولم بود)دیدم داره زیر لب می خندهگفتم چرا می خندی؟گفت این چیه دیگهظرفیت داشته باش .منم زدم به سیم آخر و دستمو گزاشتم رو شونش و گفتم پدر بهت گفتم که من بار اولمه تا اینو شنید زد زیر خندهگفتم مگه تو بار چندمته؟پیچوند و گفت چیم بار چندمه؟من چیزی نگفتم تا خودش گفت من یه دوست پسر داشتم ولش کردم.تا به خودمون اومدیم دیدیم دستشو داره می کشه رو صورتم ما هم نمیدونم چرا سرخ شده بودم نمیدونمیه حالی شده بودیم اصلا تو کف بودم.بهم گفت دوست داری؟منم گفتم اره خیلی.گفن فقط نباید کسی بفهمه و…. خلاصه یه 10مین توصیه های ایمنی رو گفت اومد جلو لباشو گزاشت رو لبام توی فیلم های سکس دیده بودم و فکر می کردم به چه کیفی میده ولی برعکس حالم از این قسمت به هم خورد اونم از چهرم فهمید و می خندید و ول کرد بلوزشو در آوردم دور و بر رو نگاه کردم حالا گیج شده بودیم باید بریم سراغ لای پاهاش یا نه؟دیدم داره سینه های منو می ماله منم سینه هاشو خوردم ولی خیلی کوچیک بود و رفتم پایین که دیدم آره اونم مثل من اولی داره سرخ می شه و زیپ شلوارمو باز کرد منم زیپشو باز کردم ولی من اونی رو که می خواستم نبود1یعنی توی فیلم ها دیده بودم که زنه هیچی مو نداره وتمیز مثل آیینه هست ولی دیدم نه این مو داره با خودم گفتم یا خدا نخواد مثل این فیلما کوسشو بخورم که دیدم کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن دندوناش می خورد به کیرم منم خیلی حال کردم دیدم ای پدر هنوز هیچی نشده می خواد آبمون بکنهاینجوری اگر می شد آخر تابلو بازی بود دیگهگفتم بسه شروع کردم ناخون کردن کوسش که گفتهی سعید مواظب باش پردمو نزنی که منم گفتم مگه پرده داری؟گفت پدر من که جنده لاشی نیستم .منم که رشتم تجربی بود و استادمون گفته بود اگر کسی رو از کون بکنین دهنتون سرویس میشهما هم موندیم تو هچل یه حسی می گفت بزن بره بعدش هرچی شد شد.یه حسی می گفت نه همین جا کنسلش کنم.آقا خلاصه دلو زدیم به دریا چشما رو بستیم یه دو بار دماغمونو مالیدیم از پشت به کونش و یه تف انداختیم و کیر رو در آوردیم و گزاشیتیم لای پاهاش وای توی عمرم همچین حالی نکرده بودم.دوزانو گزاشتمش رو چمنا بعد همینجور کیرمو می مالوندم در کونش دیدم گفت حیرون چی هست الان دیر شده زود باش.منم گفتم الانه که بزنم داخلشو شروع کنه به جیغ و داد آروم آروم کردم داخلش تنگ بود و می شد یه کارایی کنی ولی دیدیم نه خیلی مشکلی نداشت اونم خیلی داد و بیداد نکرد فهمید نفر قبلی سده ترکوندش که به ما راضی هست.حدود یه سه چهار دقیقه ای کردمش تا آبم داشت میو مد منم که هیچی نگفتم و اول آبمو ریختم تو کونش سریع خودشو جم کرد گفت هی چی کار می کنی؟اینجا من خودمو چیجوری تمیز کنم اههه.دیدم قطره آبم از سوراخ کونش افتاد پایین و گفت اه ببین چه کردیمن اومدم پا شم و بریم که دیدم گفت کجا؟من چی پس فهمیدم یا خدا هنوز ارضا نشدهمنم اومدم وا کف دستم با کوسش بازی می کرد کوسش یه بوی خفنی می داد گفت من از تو رو خوردم از منو نمی خوری؟گفتم ای شانس زد به خال.گفتم می دونی من سرما خوردمخندید و گفت توی تابستون توی این گرما تازشم گیریم سرما خوردی خب چه ربطی داره دیدیم راست می گه و دیدم نامردی چشمامو بستم و شروه کردم به خوردن کوسش.اولش حالم بد می شد کوسش بوی صابون می داد.ولی بعدش حال داد دیدیم دستشو انداخت دور گردنم و فشار داد سرمو پایین دیدیم داره می لرزه فهمیدم می خواد آبش بیاد منم بدم میومد سریع با انگشتام کوسشو می مالوندم دیدم بله بی حال شد وکسش خیس افتاد.یهو گفتم شمسا پدر دیر شده سریع جم و جور کردیم اومدم شوت گار بریم که گفت برو من خودمو اوکی کنم میام با هم بریم خوب نبست خلاصه من تخته رفتم و دیدم برم سر آبشار ستمه رفتم کمپ دیدم اونا هم دارن میان که گفتن کجا رفتی تو یهو گفتم رفتم یه دوری زدم بعد از یه 15مین دیدم خانوم هم اومد نشست خیلی عادی و هیچی به روی خودش نیاورد بعدش که خواستیم بریم شمارمو دادم بهش یه دو باری هم اس داد ولی دیدم نه دیگه خودش گفت اس نده گوشیمو یکی می بینه سه می شه همون شد که دیگه کاری با هم نداشتیم. و دوستیمون یه چند ساعتی بیشتر نبود.الانم که الانه بعد از یکسال میاد سر کار مادرم خیلی عادی میاد و سلام می کنه و میره اصلا انگار هیچی از من و خودش یادش نیستامید وارم سرتونو درد نیاورده باشم.شاید خوب نبود و اولین ماجرای من بود که توی این سایت نوشتم ولی چون واقعیت رو نوشتم دیگه همین بود .قربان همه سعید.درضمن غلط املایی چیزی بود حلال کنید لامپ رومم خاموش بود تو تاریکی نوشتم.نوشته‌ saeed___trojan

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *