دو دوتا چهارتای فلفلی (1)

0 views
0%

سلامخوب میخوام اولش اتمام حجت کنم حرف واسه آخر قصه نمونه الکی فحش ندید پدر اصلا فحش ندیدخوب بیخیال میریم سر خاطرمون خواستین باور کنین نخواستین نکنین ولی راسته راسته من اسمم آرش بیست هشت سالمه این داستانم برمیگرده به سه سال پیش که سر کل کل با یک دختر خوشگل دوست شدمسه سال قبلتو خیابون با دوستم داشتیم میگشتیم که اونور خیابون یه هلو خوشگل بامزه دیدم بد رقمه اب دهنم راه افتاد هرجور شده باید مخ اونو میزدم به دوستم گفتم بمیرمم باید با اون دوست بشم سکس کنم که دوستم بهم خندید گفت حتما سرت بجایی نخورده اون کجا ما کجا یجورایی هم راست میگفت دختره خیلی داف بود واسه خودش ولی گفتم بجهنم رفتم جلوش یکم زبون بازی چرت و پرت گفتن مسیرشو پرسیدم دیدم نزدیک خونه ماست گفتم اگه مزاحم نیستم باهم پیاده تا اونجا بریم اونم موافقت کرد اینم بگم دوستم داشت خودشو میکشت تو راه فهمیدم اسم دختره سارا از من یکسال بزرگتر بود و بی نهایت ببو بود از اون ببو ها گه من میگم شما میشنویم یعنی الا من هر پسری هم پا پیش میذاشت ایکی ثانیه میتونست مخشو بزنه ولی کسی زیاد طرف نمیرفت میترسیدن جواب رد بشنومآقا ما با سارا خانم دوست شدیم شماره و از این حرفا قرار شد همدیگرو حداقل هفته ای یبار ببینیم ولی از شانس بد دو هفته من کار داشتم بعدشم سارا چون دانشجوی یه شهره دیگه بود باید میرفت رفت و من موندمو حوضم قرار شد سارا دو هفته بعد که داره میاد با دوستش بیان سر قرار منم دوستمو که اسم رامین ببرم تا با دوست سارا که اسمش پگاه بود دوست بشه چون پگاه پدر مادر از هم طلاق گرفته بودن و همیشه خونشو خالی بود و مکان پکان ردیف بود میشد چتر اون بشیم این پیشنهادی بود که خود سارا بهم داده بود روز قرار رسید ساعت هفت قرار گذاشته بودیم تو کافی شاپ که بریم همدیگرو ببینیم از ساعت سه افتاد جلو آینه به تیپ زدنو لباس پوشیدن هرچی میپوشیدم فکر میکردم بهم نمیاد با اینکه قد 182 سانتی با وزن 85 کیلوگرمی داشتم و همیشه خدا باشگاهمو اون زمان کنار نمیذاشتم فکر میکردم لباسا به تنم زار میزنه دیگه خسته شده بودم زنگ زدم به رامین پاشو بیا اینجا من نمیدونم چی بپوشم اون اومد دیدم اون از من هولتره رفته ارایشگاهم دیگه بدتر داشتم منفجر میشد خداییش سارا خیلی خوشگل بود با اینکه من خودش قیافه ضخوبی دارم و تا اون زمان دوست دخترای زیادی داشتم ولی سارا یچیز دیگه بود خوب بریم اصل مطلب لباسا رو پوشیدم آخر سر جفتمون سره یه لباس دست مشکی رنگ توافق کردی یه شلوار با یه بلوز و کاپشن و کفش بوت مشکی پوشیدم و اماده جلو در منتظر حاج رامین موندم که با ماشینش بیاد دیدم طول کشید رفتم سر کوچه دیدم بنده خدا دیده بودش تو کوچمون جا نیست بغل تیر چراغ برق نگه داشته بوده بچها هم نامردی نکرده بودن چراغ جلوشو خورد خاکه شیر کرده بودن بیخیال سوار ماشین شدیم نیم ساعت مونده به قرار رسیدیم کدفی شاپ جلوی کافی شاپ یه دختری رو دیدم که هنوزم بهش فکر میکنم آمپرم میره بالا و راست میکنم واسشرامین بهم گفت بیخیال پگاهینا بشیم بچسب به این و دوستش که کنارشه تو این حرفا بودیم که دیدم دختری که کنارشه ساراست گفتم رامین از خدا هرچی میخواستی الان بهت میداد گفت چرا گفت طرف خود پگاه رامین گفت دروغ میگی مگه میشناسی دیدیش گفته خره مگه سارا رو نمیبینی گفت نه راستم میگفت هرکی پگاه رو میدید عمرا سارا رو کنار اون نمیدید رفتیم جلو سلام احوالپرسی یه دست دادن معمولی که یعنی امل ممل نیستیم با کلاسی دعوتشون کردیم تو کافی شاپ از پگاه بگم بهتون یه دختری با قد 179 سانت و وزن کامل باربی یعنی واسه برند های معتبر میخواست مانکن بشه نخواست و رفت لبای بزرگ و دیونه کننده داشت در حدی خوشگل بود که حتی دخترها بهش نگاه میکردن و حسادت میکردن رفتیم تو باورتون شاید نشه اون لحظه ف میکردم تو آسمونا دارم پرواز میکنم همه میگن آفرین عجب تیکه هایی بلند کردین باریکلا ولی از شانس گوه من همه میزا پر بود ده مین نشستیم تو صندلی انتظاری که بغل صندوق بود تا یه میز خالی شد ولی اونم سه تا صندلی بیشتر نداشت رفتیم دیدم مرده بنده خدا صاحب مغازه صندلی آورد برامون نشستیم و سفارشمونو دادیم شروع کردیم به حرافی رامین تا دلتون بخواد خالی بست گفت بچه مایه داره و تک فرزنده باباش کاناداست و مامانشم از سه ماه قبل که رفته فرانسه حس برگشتن نداره و از این حرفا چیزایی میگفت و جوری میگفت که خود منم اگه رامین رو نمیشناختم فکر میکردم راست میگه ولی این وسط فقط چشمای سنگین پگاه بود که رو من بود درسته سارا هم خیلی خوشگل بود ولی دلم میخواست مثل همه آدما که حس برتری دارن برترین ها مال من بشه دلم میخواست پگاه مال من بود ولی سارا واسه من شده بود و رامین باید تو هفت خوان مبارزه میکرد و به تیکه ای مثل پگاه میرسید یه دفعه یه صدای آروم شروع کردن به حرف زدن گفت حالم بده سرگیجه دارم تازه اون موقع متوجه شدیم رامین یک ساعت داره ور میزنه و پگاه بنده خدا حرصش در اومده مجبور شدیم پاشیم بریم چهارتایی جلو کافی شاپ خداحافظی کردیم سارا بخاطر اینکه خودشو بهم خیلی نزدیک نشون بده بوسم کرد دیدم پگاه بجای رامین فقط داره منو نگاه میکنه ما سوار ماشین شدیم به رامین گفتم اون خالی بندیارو از کجات آوردی گفت پدر دوست دختر قبلیم اینارو خوردم داده بود جفتمون خندیدیم و رامین خر کیف بود و کیرشو واسه یه کس هلو چت عرض کنم شاه هلو آماده میکرد شب رسیدیم خونه سارا رسیدنشو اس داده بود بهم ولی دیگه اس ام اس بازی نکرده بود وقتی اس میداد ول کن نمیشد تا شارژش تموم بشه منم اس ندادم دیدم خبری نیست یازده بود اس داد عشقم کجایگفتگمشوگفتمچرا مگه خطایی ازم سرزدهگفت نه کمگفتم جون من بگو چیکار کردم که حقمه ازم رو برگردونیگفتکاری کردی که پگاه ازت خوشش اومدهگفتمبجهنم خوشش بیاد مهم منم که عاشق تو هستم از این حرفا ولی تو دلم هزار تا فحش بخودم میدادم و از پگاه ممنون بودم واسه حسن سلیقشگفتیعنی تو بین منو پگاه منو انتخاب میکنیگفتم عجب ادمی هستی تو معلومه پگاه رو با رامین دوست میکنیمگفتپگاه از رامین خوشش نیومده رامینم بکم تپل مپل بود قدشم یه نمه از پگاه کوتاهتر میشد بانمک بود بخدا الانم هست من عاشقشم دیونه وار دوسش دارم دوستمه آخهگفتم سارا حلش کن گره کار دسته توستگفت بذار ببینم چی میشههرکاری میکردم خوابم نمیبرد پگاه رو تو خواب میدیدم فکر میکردم الان اگه کنارم بود چه حسی میداد بهم میتونستم محکم بغلش بگیرم و بوسش کونم از اون لبای داغ عسلیش یه لب داغ چسبناک بگیرم ـ ـ ـ ـ ـ ـدوستان نمیخواستم داستانو کسل کنندش کنم واسه همون قسمت بعدیشو نسبت به نظر سنجی زودتر و یا دیرتر میفرستم براتون مشتاق نطراتتونمادامه دارد…نوشته‌ آرش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *