رحیمه ۶۰ ساله

0 views
0%

اقا جونم ی کارگر افغانستانی داشت که از بچگیم ته باغمون یه خونه کوچولو بود همنجا زندگی میکرد و از درختهای باغ نگهداری میکرد تقریبا ۷۰ سالش بود کمی هم ناشنوا بود من ۱۶ سالم بود که میدیدم دایی کوچیکم که ۳ سال ازمن بزرگتر بود هر موقع این نیست میره خونش اولش مشکوک بودم تا از دایم پرسیدم چرا میری خونه جمعه اسم بنده خدا جمعه بود اسم زنشم رحیمه رحیمه خانمم تقریبا نزدیک ۶۰ سالش بود خلاصه دایم گفت الان از یسال پیش که نصف شب شیشه کشیده بوده رفته تو رختخواب زنه و بزور گایدش مرتب میره میکنه رحیمه خانومو . بهش گفتم خیلی پیره اونم گفت اگه اون بچه کونی که من میکنم تو هم بکنی میفهمی چی میگم راستم میگفت رحیمه خانمم که صورتش خراب شده بود ولی تپل مپل سر پا بود خلاصه دایم که نزدیک سربازیش شد ۴ تا عکس از رحیمه بهم داد گفت خیلی محکم بعد از رفتن من بهش نشون بده بگو یا باید بهت بده یا عکساش به جمعه نشون میدی و منو مطمن کرد که اگه اینکارو بکنی محاله نه بگه هر ۴ تا عکسشم از خود رحیمه بود لخت لخت که دایم یواشکی گرفته بود خلاصه ۱ ماه از رفتن دایم به سربازی گذشته بود که وقتی جمعه نبود رفتم در خونش در زدم تا اومد دم در عکسو گرفتم طرفش گفتم کون میدی به مهران بدبخت در جا ی سکته رد کردو نشست روی زمین به زاری زرمه سریع رفتم تو گفتم گریه زاری نکن چندبار تو همین خونه گایدت الان که جمعه بیاد بهش عکسو نشون میدم هی گفت گو خورد غلط کردم مهران مجبورم کرد منه غریبو جمعه میکشه نشستم کنارش بهش گفتم اگه به منم بدی به جمعه نمیگم هیچی نگفت بهش گفتم زود شلوارتو در بیار باگریه درازش کشوندم گفتم یا خفه شو که بکنمت یا صبر کن جمعه بیاد بکشتت دیگه ساکت شده بود صداش در نیومد همون طوری که دراز کشیده بود دیدم عجب کون بزرگی داره خلاصه کیرمو در اوردم گذاشتم در سوراخ کونش تف زدم اروم فشار دادم راحت تابیخش رفت صداش درنیود یه چند دقیق تلبه زدم هی میگفتم چرا انقدر گشادی هیچی نمیگفت خلاصه ابم اوم توی کونش خالی کردم زود بلند شدم اومدم بیرون دو روز بعد دیدم جمعه رختخوابشو انداخته روی ایون وخوابیده ساعتهای یک شب اروم خودمو به پنجره رسوندم یواش زدم به پنجره گفت بله اروم بهش گفتم بیا توی باغ میخوام بکنمت جمعه خوابیده زود بیا یک کلمم حرف نزد قشنگ معلوم بود خوش خوشش میاد دیگه رفتم تو جوب کنار حوض دیدم یواش اومد بیرون بردمش انبار اونطرف باغ اینبار دیگه نه گریه زاری میکرد نه هیچی خلاصه بهش گفتم شروع کن به خوردن کیرم خوبم ساک میزد بهش گفتم مال من بزرگتره یا مال جمعه گفت وقتی جون بود ۲ برابر این بود که جا خوردم خلاصه خوابوندمش و ی تف وتا گذاشتم تا اخرش رفت همین طور که میکردم ش از پرسیدم چند سالت بود که خانم جمعه شدی گفت ۱۲ سال اصلا اخ و اوفم نمیکرد منم که اروم میبردم ومیاوردم توی کونش گفتم چندسالت بود که کونت گذاشت جمعه گفت شب اول عروسی فقط از کون داده و تا ۱ ماه بعد عروسیش دختر بوده همین جور که میکردمش گفتم کستم خوب میکرد جمعه همینجور که زیرم بود گفت خیلی کم بچه باز بود و کون طلب گفتم یعنی چی گفت از ی سال بعد از عروسی هر شب بچه میاورد خانه و تا صبح هردو مار از کون مکرد با این که دلم براش سوخت و فهمیدم چرا انقدر گشاده ولی این سوال و این جوابه در حال کردنش بدجور روانی کرده بود خلاص نزدیک اومدن ابم شد که سریع کشید بیرون گزاشتم توی کسش ی اه ریز کشید کسشم خیس وتنگ تر ازکونش ابم اومد ریختم تو کسش از اون به بعد عاشقم شده بو هر زمان موقیتو جور میدیم میکردمش اخرشم میریختم توی کسش خیلی با ریختن توکسش حال میکرد ….ای جریان ۴ ماه ادامه داشت تا برگشتن افغانستان و با وجود این که من خیلی بیرحمانه رفتم سراغش بعدها بهم گفت ازم راضیه و تنها خوشگزرونی این چند سالش رابطه با من بوده ولی از دایم متنفر بود ازش پرسیدم چرا که فهمیدم دایی نامردم نصف شبا میرفته بالای سرش میشسته جرق میزده و ابشو موقع خواب میریخته تو صورتش و میرفته سر لباس زیراش و ابشو میرخته روشون و میرفته واسه خودش ،………….نوشته سعید

Date: January 19, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *