رفت و آمد سکسی

0 views
0%

سلام من اسمم شادیه 25 سالمه این داستانی ک میخوام براتون تعریف کنم مربوط به پارسال همین موقع هاست .شوهرم کامران یه دوست داره که خیلیی خیلی داغه و حشری .من این رو از روزای اولی که باهم رفت و آمد میکردیم از نگاه های معنی دارش متوجه شده بودم .ولی به روی خودم نمیاوردم .ما گاهی دورهمی ای باهم داشتیم ولی زیاد نبود تا اینکه علی(همین دوست شوهرم) ازدواج کرد و اینجوری کم کم رفت و آمدمون باهم بیشتر شد.به بهونه های مختلف میرفتیم دور دور .اکثر شبا شب نشینی خونه همدیگه بودیم و تا ساعت چهار و پنج صبح میگفتیم و میخندیدیم.چون کامران و علی باهم صمیمی وراحت بودن این صمیمیت بین من و افسانه خانوم علیم ایجاد شده بود و خلاصه جمعمون حسسابی جو خوبی داشت .هرچی دوست داشتیم میگفتیم و چون خییلی از حرفامون تابو بود گفتنش ناخودآگاه خییلی لذت داشت حتی یه وقتایی از سکس کامل هم لذتبخش تر بود.حرف سینه و 85 میشدمیزدیم زیرخنده و توچشمای هم نگاه میکردیم .کارمون شده بود حرف از استایل سکسی و فلان پورن استارو هرچیزی که گفتنش یه کمی شهوتمونو قلقلک میداد. دیگه تقریبا توهمین گفتن و خندیدنا پرده ای بینمون نمونده بود ک نیفتاده باشه و من که از همون اوز ک تازه اینقد صمیمی نبودیمهمیشه شهوتو تو چشمای علی میدیدم این روزاخییلی واضح نگاه سنگین و براندازانه شو رو همه ی بدنم حس میکردم.و راستش یه حس عجیبی باعث میشد هرسری که قراره جمع بشیم به یه نحوی بیشتر جلوش جلوه گری کنم و آتیششو داغتر کنم .لباسام هی تنگ تر و کوتاه تر میشد یا معمولی میپوشیدم ولی تو شوخیا بیشتر پیش میرفتم یا با نگاهم شیطنت میکردم .افسانه هم همینطور بود اونم روش کامل باز شده بود و راحت ولی غیر مستقیم از سایز کیر کامرانم حرف میزد و توانایی علیو به رخ کامران میکشید .هرگز کلمات اصلی توحرفامون نمیومد و انگار فقط همین بود که زشت بوداین وضع اینجوری ادامه داشت تااینکه یه شبخونه ی علی بودیم که افسانه حالش بد شد و رسوندیمش بیمارستان .ساعت تقریبا دو و سه بود که بستریش کردن و قرارشد من پیشش بمونم کامرانم با علی رفتن خونه اونا که بخوابن تافردا بتونه به شرکت برسه.فرداش حدودای ظهر بود که دکتر افسانه رو دید و گفتن برایه سری آزمایشات یک دوروزی باید بمونه .با علی تماس گرفتم که بیاد بیمارستان هم یه سری لباس و وسایل براافسانه بیاره هم چند ساعتی پیش افسانه بمونه من چندساعتی به کارام برسم و برگردم .گوشی رو که برداشت گفت دیگه نزدیک بیمارستانه .اومد با هزار اصرار و خواهش(چون ساعت ملاقات نبود) یه سری به افسانه زد و افسانه گفت که لباس و یه سری وسایل واجب احتیاج داره قرار شد منو هم ببره به کارام برسم و خودش زود برگرده پیش افسانه بمونه .رسیدیم دم خونه علی رفت بالا زنگ زد به من که شادی کدوم لباسا رو میخاست من سردرنمیارم بیا خودت بردار .من رفتم بالا وضع خونه چون دیشب یهویی حال افسانه بد شد و همگی هول شدیم ببریمش بیمارستان خیلی بهم ریخته بود .رفتم تواتاق لباسای افسانه رو حاضر کنم علی از آشپزخونه بلند گفت شرمنده شماهارم از زندگی انداختیم .گفتم این چیه میگی رفیق برا همین وقتاس دیگه .ماهم که کاری نداشتیم .علی گفت عزیزین ولی راضی نیستم اذیت بشید مخصوصا شماها که ….فهمیدم داره میزنه به در شوخی و کل کل .گفتم ما که چی ..؟؟گفت هیچی .بالاخره دوتاتون دیشب دوراز هم و تو کف و.باخنده گفتم ما به اندازه شما حشری نیستیم شمایید که هفت روز هفته تون شب جمعس.چشماش یه برقی زد اومد سمت اتاق گف مااینجوری باشیم شما صدبرابربدترید .خیره تو چشماش نگاه میکردم با پررویی پایان گفتم چرااونوقت؟همونجور که جلوی کمد لباسا ایستاده بودم اومد نزدیک دوتا دستاشو گذاشت روی کمد این طرف و اونطرف شونه هام .طوری که مونده بودم بین دستاش .گفت چون تو خیییلی خواستنی هستی. بااین حرفش انگار صورتم داغ داغ شده بود مخصوصن ک دقیق جلوم ایستاده بود و نفسش میخورد تو صورتم .هم خجالت کشیده بودم هم تو دلم خوشحال شده بودم سریع خودمو جمع و جور کردم واز زیر دستش اومدم بیرون و به خنده گفتم بیا برو کنار به تو اعتباری نیست الان حالت بد میشه افسانه هم که نیست ترتیب منومیدی.نشست لبه تخت گفت از خداتم باشه .چیزی نگفتم که ببینه حرف نمیزنم خودش ادامه نده. لباسا رو فوری برداشتم گذاشتم کنار اوپن پیش همه چیزایی که میخاستیم ببریم برگشتم سمت اتاق علی گفت شادی ..گفتم بلهگفت تاحالا شده زیر کامران به من بدی؟نمیدونستم چی بگم هیچوقت اینطوری باهم حرف نزده بودیم .هرچند مواقعی که باهم بودیم کنار شوخیا و نگاه ها و خنده هامون توی ذهنم خیییلی چیزا با علی تصور میکردم ولی فکرشو نمیکردم واقعی بشه.یه کم مِن مِن کردم و گفتم وا این چه حرفیه دیوونه .معلومه که نه.گفت فکر نمیکنم .چون دل به دل راه داره و من خییییلی بارها شده تورو با پایان وجودم کردم.جوری که انگار واقعا تویی که زیرم خوابیدی.ازین حرفش زیر دلم واقعا پر شهوت شد.بدم نمیومد حالا که همچین فرصتی بینمون پیش اومده ته اونهمه لذت که تو دور همیامون باچشم بهم میده و حالا میدیدم که اون هم این حسو میگیرهتجربه کنم.فوری فازمو عوض کردم و گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی این بدن نازتو انقدر بهش میپیچم و میلیسمش که صدای آهتو واضح میشنوم .انقد لبای گوشتی و خوردنیتو میخورم که تو بغلم مست میشی .شهوتو تو لحن صداش میشنیدم.دید با میل دارم گوش میدم ادامه داد.این مدت که میشناسمت این کس نازتو انقدددر تو ذهنم خوردم و لیسیدم که به محض اینکه میبینمت کیرم راست میشه .اوووف تودلم گفتم که همه این مدت منم اینو حس میکردمو هی بیشتر سعی میکردم اون کیربزرگتو تو کف بذارم.اومد نزدیکم و آروم بغلم کرد لباشو چسبوند به لبام و برم گردوند سمت تخت . همینجوری که محکم لبامو میمکید تونیکمو در آورد و خوابوندم رو تخت .نشست پایین پام و همینجوری زل زده بود به بدنم .من خیلی سفید وبلور سکسی نیستم و سینه های 85 ندارم بدنم گندمیه ولی فوق العااده داغم .منم نگاش میکردم ولی نه مستقیم توچشاش.اروم شلوارمو کشید پایین و من موندم بایه شرت و سوتین زرد.خوابید روم و از گردنم شروع کرد به لیسیدن .واقعا داشتم لذت میبردم و از طرفی باورم نمیشد که این علیه که من زیرش اینجوری لخت خوابیدم .درحالیکه سینه هامو میخورد من دستمو گذاشتم رو کمرش و نوازشش میکردم .چون تا حالا تقریبا بی حرکت بودم این کارمو به نشونه ی همراهی برداشت یهو سرشواز سینه م بلندکرد یه جووون بلند گفت و نشست پایین پام دستشو از رو شرت گذاشت رو کسم .گفت جوووون یعنی این رویای شبونه ی منه که الان تو دستمه؟همونجوری که پایین شرتمو زده بود کنار زبونشو محکم کشید وسط کسمااااخچه باولع و حسرت میخورد مثل گرسنه ای که بعد یه هفته به غذا رسیده باشهیهو انگار خودش با خودش درگیره شورتمو فوری کشید پایین و پرتش کرد یه گوشهبا لذت تموم کسمو میلیسید و صدای خوردنش تو اتاق پیچیده بود .بلند شدم تی شرت و شلوارشو آروم درآوردم و یه لب حسابی ازش گرفتمدستمو گذاشتم لبه های شرتش و با ناز نگاش کردم با چشماش داشت میگف لعنتی زودتر درش بیار که طاقت ندارم .همینجوری که شرتو میکشیدم پایین نشستم و کیر گنده ی خوشگلشو کردم تو دهنم .میخوردم و همه ی این روزا که تو ذهنم این کیرو تو کسم تصور کردم و صدبار با نشون دادن بدنم راستش کردم اومد جلو چشمم .با لذت بیشتری خوردمیه کم بعد آه علی دراومد و بلندم کردخودش رفت پایین و من دراز کشیدم لبه ی تخت پاهامو گذاشت رو شونه هاش .انگشتا و ساق پامو زبون میزد و میلیسید و با دستش کسموکه حسابی خیس شده بود میمالید . کیرشو گذاشت دم کسم ومحکم فشار داد تو .اااااخ چه لذذذتی یه آآآه بلند کشیدم و اون شروع کرد به تلمبه زدن.همینجوری که میزد توچشام نگاه میکرد و میگف لعنتییییدیوونم کردی این همه اینازین ببعد هر بار که ریز ریز خندیدی بدون کیرم برات له له میزنههر بار کل کل کردی اینم یادت باشه که روت شدییدا حشرمهر بار منو دیدی بدون حتتتما کیرم واست راستهمنم که از لذت داشتم بیهوش میشدم میگفتم جوووونجوووونمیخندم که راست باشهمیام که راست باشهمیخامشششآبش اومد و با پایان جووون کیرشو فشار داد تو کسم که یک قطره شم هدر نره .بعد کیرو درآورد هم شد یه لیس دیگه به کسم زد و گفت جوووون این کسو مراقبش باش که عشششق منهرفت از آشپزخونه دوتا آبمیوه آورد گفت فوری اینو بخور تا من برم بیمارستان وسایلو ببرم برا افسانه و برگردم .گفتم پس من چی .مگه نمیخاستی پیشش بمونی .گفت نه زنگ میزنم مادرم بره کار برام پیش اومده .گفتم کار؟گفت آره این کسِ نازو اذیتش کردم خودم باید برگردم انقد با زبون نازش کنم که آروم بشه.من موندم و تا غروب اون روز با یه کیر کلفت و داغ به کسم حال دادم و از خجالتش دراومدم .شبم رفتم پیش افسانه چون اگه میموندم خونه پیش کامران حتتتما میخواست جرم بده و من که تو روز به اندازه کافی جر خورده بودم گفتم یه کم استراحت کنم .افسانه دوروز بعد مرخص شد و ما بیشتر از قبل باهم رفت و آمد میکردیم چون این رفت وآمد همیشه هم کس منو خیس خیس میکرد و بهم خوش میگذشت هم به علی لذت معناداری میداد .البته کامران و افسانه هم بدشون نمیومدو گاهی از ما خیییلی بیشتر جوو سکسی و حشری میکردن.شاید اونام باهم خاطره های لذتبخشی مث من و علی داشته باشن.نوشته شادی

Date: November 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *