سكس من و فرخنده تو فرجه امتحانات

0 views
0%

كلاس دوم دبيرستان بودم،با يه دختر كه خونه شون تو محله ما بود دوست شدم،اسمش فرخنده بوديه دختر خوش بر و رو و خوش اندامي بود، با هم خيلي صميمي بوديم،بهش علاقه داشتم، اون موقع موبايل نبود چند روزي يه بار كه موقعيتش گير ميومد با تلفن خونه با هم صحبت ميكرديم،سه سال با هم دوست بوديم تا اينكه شوهر كرد و رفت،و ارتباطش واسه هميشه با من قطع شد و فراموش…توي مدتي كه با هم بوديم چندين بار سكس داشتيم و بيشتر توي خونه ما با هم خلوت ميكرديمسكسمون با خوردن لب شروع ميشد و بعد از خوردن بدن و سينه و كسش كه ارضا(ارگاسم) ميشد با لاپايي و اومدن اب من به اتمام ميرسيد،سكس كامل هيچوقت نداشتيم،چون ميخواست بكارتشو حفظ كنه،هيچوقت هم از كون سكس نداشتيم قبول نميكرد و منم به كاري كه اون راضي نبود اصرار زياد نميكردم،چون لذت طرفم تو سكس هميشه برام اولويت داشت،ميگفت كيرت بزرگه دردم مياد، منم ميگفتم كره خر، از كجا ميدوني كيرم بزرگه؟ حتما يه معيار مقايسه اي داري بگذريم… بعد رفتنش ديگه هيچوقت نديدمش تا شش سال بعد، من دانشجوي ترم اخر بودم واسه فرجه امتحانات رفتم شهرمون، يه روز تو خيابون نزديك خونه داشتم قدم ميزدم و ويترين مغازه هارو ميديدمتوي پياده رو در حال قدم زدن دو تا خانم از رو به رو داشتن مخالف جهت من ميومدن كه ديدم يكيشون نگاه از من بر نميداره نگاهمون به هم گره خورد و موقع رد شدن از كنار هم نا خود اگاه سرمون به طرف هم برگشت،نشناختمش .. همينطور غرق در حس غرور بودم از اينكه يه خانم خيلي خوشگل اينطور بهم توجه كرد با خودم ميگفتم چقدر اشنا به نظر ميومد. كه يادم افتاد بله اين فرخنده است.چقدر عوض شده بود خيلي خوشگل شده بود.اندامش با ادم حرف ميزد. خيلي فكرمو مشغول خودش كرده بود،دوست داشتم باهاش حرف بزنم .. سراغشو از بچه ها گرفتم گفتن مدتيه طلاق گرفته و خونه پدرشه.. زنگ زدم خونه شون ميدونستم خودش ور ميداره چون پدر مامانش پير بودن…زنگ زدم بعد از چند بوق الو سلامسلام بفرماييدفرخنده خانمبله خودمم شما؟منو نميشناسي؟چند ثانيه سكوت……. ميدونستم زنگ ميزني از اون روز كه ديدمت منتظر تماست بودمخوبي؟خلاصه تماس تلفني ما شروع شد و هر روز به مدت يه هفتهتا اينكه فرجه درسي من تموم شد شب روزي كه عازم دانشگاه بودم در ضمن تو اين مدت اصلا از سكس صحبت نكرديم. تا اون شب من وسايلمو جمع كردم دوش گرفتم و شيو كردم اماده رفتن ٤ صبح بايد از خونه ميزدم بيرون، دوازده شب بهش زنگ زدم گفتم صبح ميرم و الان ميخوام تا صبح باهات حرف بزنم… غافلگير شد گفت منتظرم باش بهت زنگ ميزنم، ده دقيقه بعد زنگ زد گفت ميتوني ساعت ١ بياي اينجا تعجب كردم گفتم مادر بابات گفت خوابن ،، گفتم باشه… ميخواست دوش بگيره. اينو بعدا فهميدم. خونه هاي اونجا ويلاييه و اتاق اون گوشه ساختمون كه يه در رو به حياط داشت.. ساعت ١ در خونه شون بودم در باز بود با هماهنگي قبلي اروم بي سر و صدا رفتم تو درو أروم بستم مستقيم رفتم سمت اتاقش توي چهار چوب در منتظرم بود چراغ اتاقش خاموش بود كه ديده نشم همين كه وارد شدم دست دادم درو أروم بست رفت سمت كليد كه لامپ رو روشن كنه كه توي كسري از ثانيه چيزي به ذهنم رسيد، شب مهتابي بود و هوا كاملا مهتابي و روشن ، طوري كه نور مهتاب تو اتاق فضاي رو مانتيكي ايجاد كرده بود.. گفتم ميتونم خواهش كنم روشنش نكني؟ مكثي كرد و گفت هر طور تو بخواي، ميوه گذاشته بود گفت ميخوام ميوه بخوري گفتم توي نور مهتاب هم ميشه ميوه خورد دستشو گرفتم اوردم كنار پنجره نشوندمش رو به روم بدون كوچكترين حرفي. چند دقيقه بينمون سكوت بود و من محو زيبايي كه سايه روشن نور مهتابي توي صورت و حالت موهاش ايجاد كرده بود.. و هر چه بيشتر زمان ميگذشت ضربان قلب من تندتر و تندتر ميشد طوري كه خودم صداي قلبمو به وضوح ميشنيدم.. اروم دستاي لرزانمو بردم سمت موهاش و شروع به نوازش كردم.. بهم زل زد و لبخند زيباي روي لبش نشست كه به من جرات بيشتري ميدادهمينطور كه نوازشش ميكردم اروم لبمو بردم سمت لبش و شروع به خوردن لبش كردم كه اونم همراهي ميكرد واااي چه طعمي داشتن لباش ديوونه شدم اونقدر خوردم و خوردم كه ترسيد لباش كبود شه، ادامه دادم رفتم زير گلوشو بو ميكردم و ميبوسيدم و بعد ميليسيدم واي چه بويي چه طعمي چه هيجاني و چه لذتي داشت اون لحظه، يواش يواش رفتم سمت لاله گوشش نقطه حساسش بود وقتي لاله گوشش رو ليس ميزدم نفساش به شمارش افتاد وااي وااي وااي ارش عزيزم نفسم بند اومد زبونمو كردم داخل گوشش و تو گوشش ميچرخوندم داشت ميمرد از لذت صداش در اومد التماس ميكرد و قربونم ميرفت من همش ميترسيدم صداشو بشنون همش ميگفتم هيييسسسيه پرتقال ورداشتم سريع پوست كندم يه دونه شو گذاشتم زير گلوش و با دهنم از زير گلوش كشيدمش سمت دهنش و همزمان لب ميگرفتيم و دونه پرتقالو باهم ميخورديم بعد همينطور كه ميخورديم زبونمو ازروي چونه و گلوش كشيدم اروم ميرفتم سمت سينه هاش كمك كرد بلوز و سوتينشو در اوردم و شروع به خوردن سينه هاش كردم نميدونم چطور اون لحظه رو توصيف كنم، لباسامونو در اورديم همينطور كه داشتم ميخوردم دستش تو موهام بود و همش قربونم ميرفت يه تكه يخ از تو پارچ ورداشتم گذاشتم تو دهنم و با لبام اون تكه يخو روي پایان بدنش ميكشيدم وااي چقدر تند تند نفس ميزد همينطور ادامه دادم رفتم سمت كسش همينكه زبونم به كسش خورد از شدت هيجان اشكش در اومد منم ادامه دادم و با پایان وجودم با ولع خاصي كسشو ميخوردم كه يهو سرمو با فشار زيادي سمت كسش فشار دادهمش التماسم ميكرد بخورش ارش جان بخورش همه شو بخور هيچي شو نذار بمونه بخور بخور عزيزم بخور.. كسش واقعا خوردن داشتهمينطور كه با زبون ميخوردم انگشتمو همزمان تو كسش فرو ميكردم اين كارو اونقدر ادامه دادم تا يهو لرزيد و موهاي سرمو با شدت زيادي ميكشيد كه يهو ابش اومداون شب بهترين سكس زندگيم بوداون شب دو بار ديگه ابش اومد كه بعدا ادامه شو واسه تون تعريف ميكنم،،، نه ولش كن تعريف نميكنمتا همينجا كافيه….حوصله تايپ رو ندارم… نوشته آرش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *