سکس با اونکه عاشم بود

0 views
0%

این اولین داستان منه شایدم اخریش باشه،من 28 سالمه چند وقته متاهل شدم و تا الانم به همسرم وفادار بودم امیدوارم تا همیشه اینطور باشه.بگذریم… داستانی که میخوام براتون بنویسم مربوط به دوران مجردیمه،داستان از اونجا شروع شد که من با یه خانمی حدود 40 ساله به اسم زیبا دوست شدم،بعد از چند بار که بهش زنگ زدم وبیرون همدیگه را دیدیم و تو ماشین چند بار دستمالیش کردم بهش پیشنهاد سکس دادم و گفتم بیاد خونمون،اما گفت شوهر دارم و براش قسم خوردم که بهش خیانت نکنم ماهم فکر کردیم ناز میکنه، چند روز بعد دوباره بهش گفتم،اما باز همون جواب را داد،منم گفتم همین که با من دوستی خودش خیانته و تازه من دستمالیتم کردم این با سکس چه فرقی داره،اما از من اصرار و از اون انکار آخرشم گفت این همه دختر برو یکی دیگه را واسه سکس انتخاب کن من فقط میخام باهات دوست معمولی باشم،منم گفتم باشه پس دیگه این دوستی را باید تمومش کنیم چون من با تو فقط بخاطر سکس دوست شدم وگرنه واسه لاس زدن و دوستی معمولی کلی دختر خوشگل ریخته،چند روز به هم زنگ نزدیم تا اون زنگید و گفت تو اتوبوس با یه خانمی اشنا شده و مخشو زده که با من دوست بشه و گفت به نظر طرف پایه سکس هم هست،و شمارشو بهم داد،منم بهش زنگ زدم و گفتم من برادر فلانی ام(اخه زیبا گفته بود برادرشم) اما طرف اصلا پا نداد و گفت دیگه بهش زنگ نزنم،خلاصه کنم که ما حدود یک ماه به صورت پیام و تلفنی رو مخ طرف کار کردیم که بیا فقط ببینمت. و بالاخره موفق شدم،خلاصه باهاش قرار گذاشتم و دیدمش،قیافش معمولی بود ،و هیکل متوسطی داشت.اما خیلی با نمک حرف میزد ، اسمشم سمیرا بود و هشت سال بود ازدواج کرده بود اما حدود دوسال میشد که از شوهرش طلاق عاطفی گرفته بود و میگفت بخاطر اینکه سن پسرش خیلی کمه باهم توافق کدن تا ده سالگی اون ازهم به صورت رسمی جدانشن تا ضربه روحی نخوره…ازم خوشش اومد باهم دوست شدیم اون سعی میکرد خیلی با احترام و مادرم اینا باهام رفتار کنه منم کم نیاوردم و چهار ماه اول که باهاش دوست بودم حتی تو هم بهش نگفتم و حتی دستمم بهش نخورد، سمیراهم از این اخلاق ما خیلی خوشش اومد وصبح و ظهر و شب یا بهم زنگ میزد و یا اس میداد،و دوست داشت هر روزم منو ببینه ام اما واسه من میسر نبود و بگذریم که چقد برام هدیه خرید و منو چقد به رستورانهای با کلاس دعوت کرد.(چون اون کار میکرد و من دانشجو بودم نمیذاشت دست به جیبم بکنم و منم یجورائی معذب بودم اما خب…) و دریک کلمه عاشقم شده بود. خلاصه بعد چند ماه کم کم خودش شروع به فرستادن پیامهای سکسی کرد و منم جواب میدادم تا رومون یکم به هم باز شد اکثر شبا تادیروقت بهم اس میداد و میگفت تنهام یباربهش پیشنهاد دادم که برم پیشش اما گفت که میترسه و هرکار کردم زیر بار نرفت منم راستش مکان مناسب نداشتم و گذشت تا یروز گفت که یکی از دوستاش میخاد منو ببینه و بیا فلان جا،وقتی رفتم اونجا دیدم خیلی به خودش رسیده و یه تیکه شده واسه خودش،یکم که منتظر دوستش موندیم دوستش اومد و گفت یه کاری براش پیش اومده کلید را داد تا ما بریم خونه اش تا اون بیاد،من قند تو دلم اب شد چون اصلا نگفته بود قراره بریم خونه دوستش،خلاصه رفتیم خونه دوستش و اونجا بهم گفت شوهر دوستش چند روز رفته ماموریت،من نشستم رو مبل و تو دلم فکر میکردم الان دوستش میاد و باید تو این فاصله یجوری سر صحبت را باز کنم و ترتیبش را بدم که دیدم خودش لباسشو عوض کرد و با یه تاپ و شلوارک اومد تو پذیرائی و یدفعه نشست روپام، اونجا دو ریالیم افتاد که کارداشتن دوستش و همه این ماجراها فیلم بوده تا با هم تنها بشیم،اما به روی خودم نیاوردم و یواش گرفتمش تو بغلمو و لبامو گذاشتم رولباش و شروع به خوردن کردم،بعد از چند بار لب گرفتن گفت وبسه دیگه پررو نشو و منم خواستم که فکر نکنه بی جنبه ام،دیگه لب نگرفتم. اما کیرم بلند شده بود و شهوت پایان وجودمو گرفته بود،بهش گفتم بیا بریم تو اتاق خواب،که مخالفت کرد اما معلوم بود داره ناز میکنه،منم یدفعه بغلش کردمو و بردمش تو اتاق خواب و انداختمش رو تخت و شروع کردم به خوردن لب و گردنش،دیوونه وار همه جاشو میخوردم و میک میزدم،یدفعه تاپشو کشیدم پائین یه سوتین قرمز پررنگ پوشیده بود و شروع به خوردن سینه هاش از رو سوتین کردم خیلی باحال بود بدنش خیلی سفید بود.سوتینشو که کشی بود دادم بالا و افتادم به جون سینه هاش دیگه صداش در اومده بود.دیونه وار میخوردمشون و کم کم اومدم پائین وشروع به خوردن شکم و سوراخ نافش کردم،واقعا لذتبخش بود.کم کم اومدم پائین ولی تا خواستم شلوارکشو بکشم پائین سفت گرفتش و هرچی اصرار کردم گفتنه اینجا را نه،منم چون اولین سکسمون بود و نمیخاستم ناراحتش کنم زیاد اصرار نکردم و گفتم پس بیا همینجور بغل هم بخابیم،که گفت به شرطیکه تو هم لباستو در بیاری،منم غیر از شرتم پایان لباسامو تو چند ثانیه در آوردمو خوابیدم کنارش،واقعا آغوش آرامشبخشی داشت اما من که حشری بودم فقط تو فکر کردنش بودم،و کیرمو از روشورت بهش میمالیدمو و لب میگرفتم و هی باهم حرف میزدیم،حدود ده دقیقه باهم حرف زدیم و لب گرفتیم که نمیدونم چرا حرف به اینجا کشید که اون گفت… خب حالا من یچیزی گفتم تو چرا گوش کردی… بنده خدا نفهمید چی گفت که من تو یه ثانیه پریدم روشو گفتم خب چه معلوم الانم که میگی شلوارکتو درنیارم بعد نگی خب من یچیزی گفتم،و دیگه اجازه ندادم چیزی بگه و شلوارک و شرتشو باهم کشیدم پائین، و با یه کس قلبمه و آب انداخته و روبرو شدم، دیگه مقاوت نکرد،انصافا بهش نمی اومد کسش اینقد توپ باشه، پایان موهاشوهم زده بود،با اینکه تا اون وقت هیچوقت کس نخورده بودم بی اختیار زبونم رفت سمتش و شروع به خوردن کسش کردم اولش یذره مزه اش بد بود اما کم کم خوشم اومد و لذت میبردم،زبونمو تو فضای کسش میچرخوندم و با لبام میمکیدمش و اونم مثل مار به خودش میپیچید و لذت میبرد صداشم در اومده بود.خلاصه چند دقیقه براش خوردم،بهش گفتم خوب حالا نوبت توئه که گفت خوشش نمیاد،منم معطل نکردمو کیرومو که در شق ترین حالت خودش بود،گذاشتم دم کوسش یذره مالیدم دمش و با یه فشار تا نصفه کردم توش،واقع باورم نمیشد زنی که چندساله متاهله و یه بچه هم زائیده کسش اینقد تنگ باشه انگار تا حالا اصلا کیرنرفته بود توش،یکم نگه داشتمو و تا آخر کردم توش،واقع کس داغ و تنگی داشت،دیگه داشت داد میزد،شروع به تلمبه زدن تو کسش کردم.از اونجا که من اصولا دیرانزالم حدود یک بیست دقیقه در چند حالت مختلف کردمش و واقع یکی از لذتبخشترین سکس های زندگیم بود،وقتی خواست ابم بیاد بهش گفتم که گفت بریز توش.منم ریختم توش و چند دقیقه همینجور کیرم توش بود تا کیرم خوابید و درش آوردم ….ببخشید که طولانی شد اما این داستان ادامه داره اگه از این قسمت خوشتون اومد بقیه اشو و از جمله سرانجام دوستیم با زیبا را مینویسم اگرم نیومد که دیگه نمینویسم.باینوشته سراب

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *