سکس تو هواپیما

0 views
0%

سلامهوگو هستم۳۰ ساله، مقیم اروپا.تو هواپیمای آلیتالیا به مقصد رم سوار شدم که از اونجا هم برم میلان.از تو فرودگاه امام که راه افتادم همش بفکر این بودم ۴ تا صندلی گیرم بیاد که بتونم راحت بخوابم تا کسری خواب چند روزه شمال و تهرانم جبران بشه.قرار بود بعد سفر به ایران و دیدار خانوادگی زودتر برگردم چون تو میلان اجرای شوی لباس داشتیم، تقریبا قبل اومدن به ایران کارهام رو کرده بودم اما بازم مجبور شدم زودتر برگردم و بلیطم یجوری شد که تو ساعتهای دیروقت پرواز کنم و بجای بیزنس باید اکونومی مینشستم.خوش بختانه مهماندار کمک کرد تا یه ردیف خالی چهار صندلی وسط رو پیدا کنم و راحت بخوابم.حدود دو ساعتی چرت زدمو وقت پذیرایی بیدار شدمیه شام مختصری دادن که من خوشم نیومد و سفارش غذای گیاهی دادمتو همین حین متوجه ردیف جلو سمت چپ شدمیه پسر بیست و چهار-پنج ساله‌ی سفیدپوست بود که چندبار برگشت و منو نگاه کردمنم که هم کنجکاو بودم و هم خوشم اومده بود بهش لبخند زدماخم کرد و انگار بجایی دیگه نگاه میکرده سرش رو برگردوندشروع کردم غر زدن به خودم که چه اسکلی هستم من، یارو بهش برخورد دیگه حالا خوبه برگرده مثل اون مرده تو فرودگاه سنگاپور آبروت رو ببره؟سرم رو به مانیتور روبروم گرم کردم و گفتم بازی میکنم تا چشام گرم شهاما حواسم میرفت پیششمثل مرض میمونهمخمخهنمیدونم چطوری توصیفش کنموقتی رو یکی فیکس میشی تا یجوری بهش نرسی آروم نمیشه.همین جوری یه ده دقیقه ای گذشت که از گوشه چشمم دیدم داره از وسط دو تا صندلی منو نگاه میکنه. سرش رو تکیه داده بود به سمت موافق من خوابیده بود جوری که منو میدیدمثلا خواب بود اما…یواش پلکهاشو باز میکرد و منو میپاییدضربان قلبم رفت بالایکم هل شدمنمیدونستم چیکار کنمچون همیشه تو موقعیت استرس یهو کارای عجیب میکنم اونبار هم گفتم بزار منم خودم رو بزنم به اون راه مثلا نفهمیدم نگاهم میکنه ولی بهش پالس غیر مستقیم میدمیکم باورش برام سخت بود ازم خوشش اومده باشه چون خیلی استریت میزد و تیپش هم حرف نداشتشروع کردم به ور رفتن با کیرمیجوری که راست بودنش رو ببینههمون لحظه چراغای هواپیما رو کم کردنناخودآگاه نگاهم کشید سمتش و چشم تو چشم شدیممن دستم به کیرم بود که سفت شده و اونم خیره داشت نگاهم میکرداینبار اون لبخند زدبا سر اشاره کردم اگر خوشش میاد پاشه بیاد پیشمبا دست اشاره کرد که من برماون سمت پنجره نشسته بود و زیاد جلب توجه نمیکرد چون دید نداشت کسی بهشرفتم صندلی عقبش نشستمبه انگلیسی سلام کردیماسمش رو پرسیدمگفت سمیر البته نه هندی چون انگار پدرش لبنانی بود و مامانش آلمانیدوست دخترش تو اصفهان دکترای ادبیات فارسی میخوند و اینم از آلمان اومده بود دیدنشگفت یکی دوبار تو لبنان و برلین و پُتسدام با دوستاش سکس گی داشته ولی چون اعتقادات اسلامی داره الان فقط دوست داره کیرم رو ببینه و همینجوریشم عذاب وجدان دارهمهماندار از کنارمون رد شد و سمیر خودش رو به خواب زدازم پرسید تو نمیترسی کسی بفهمه؟گفتم آخه چرا؟گفت خیلی زشتهگفتم خب من به اینکه تو رو تور کردم خیلی هم افتخار میکنمنه نمیترسم ولی بخاطر تو رعایت میکنمگفت برو پتوت رو بیار و بیا کنارمخلاصه بعد ده دقیقه کنار هم نشسته بودیم و داشت زیر پتو به سختی زیپ شلوارم رو باز میکردخدا رو شکر پایان چراغها رو خاموش کردن و فقط یه نور خیلی ملایم بودبه عکس من که بدنم کم مو داره اون بدنش پر از موهای کرکی و نرم بودتا کیرم رو گرفت تو دستش گل از گلش شکفتبا تعجب گفت چقدر کلفتهو برگشت اطراف رو نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی بهمون دید نداره اومد تا از هم لب بگیریمهر کاری میکردم به کیرش دست بزنم نمیگذاشتکونش هم خیلی پشمالو بودراستش یکم معذب شدمبعد چند بار لمس زبونی ازش پرسیدم چرا نمیزاره بهش دست بزنم؟گفت باشه بعداگفت الان نمیشهباید بیای پیشم پتسدام و اونجا با هم سکس میکنیمفعلا فقط بزار جذبت بشمبزار لمس کنم و ازین چرندیات سافت لاو خالی که من اصلا اهلش نبودم اون لحظه(خیلی دوست دارم ولی نه اون لحظه)یعنی پایان هات بودنم رو از بین بردمنتظر بودم تا همونجا براش ساک بزنم و اونم هر جوری تونست آبم رو بیارهاما خیلی فکرش متفاوت بودتقریبا منو از اون حس شهوت و لذت و هوس رسوند به تحمل و انزجاربا یه دستش کیرم رو میمالید و دست دیگش هم تو سوراخ کونم بودمن هم فقط میتونستم به سینه هاش دست بزنماعصابم خورد شدشلوارم تا زانو پایین بود مهماندار هم یکی دوبار رد شد و مطمئنم که کامل فهمید چه خبره اما به روش نیاوردکم کم سمیر خان آتیشش کند شد و دستش رو از تو کونم کشید بیرون و فقط کیرم رو گرفته بود منم اصلا بهش محل نمیدادم و خودم رو زده بودم به خواببعد سه چهار دقیقه دیدم اونم خوابش بردیواش شلوارم رو پام کردمو بغلش کردم و خوابیدمبرام دوست داشتنی شد یهوخیلی دوستداشتنی خوابیده بودمن یکم زود خر میشمانگار ازش خوشم اومده بودبا اینکه مطمئن بودم دلم نمیخواد دوباره ببینمش اما خیلی با حس بغلش کردمو انگار بچمه سفت بغلش گرفته بودمخوابم نمیبرد و داشتم به این فکر میکردم که کارم خیلی احمقانه بودآش نخورده و دهن سوختههم خیانت کردمهم کسی رو به خیانت واداشتمهم لذتی نبردمهم طرفم فردا از عذاب وجدان فحشم میدهاگر یکدرصد کسی که دوسش دارم میفهمید یا مثل من یه همچین کاری میکرد چی میشد…تا اینکه چراغها روشن شد و مهماندارا اومدن که پتوها رو جمع کندستم زیر تنه‌ی سمیر خواب رفته بودبیدارش کردم و برگشتم سر جامدراز کشیدمو هی به خودم بد و بیراه میگفتم۵ دقیقه مونده به نشستنسمیر صدام کردگفت دستت رو بیاربا ماژیک صورتی شبرنگ کف دستم شمارش رو نوشتاسم و فامیلش رو گفت و اسم دانشگاهشقرار گذاشت واسه هفته بعدش که برم پیششالکی بهش گفتم سعی میکنم بیامولی دیگه قیافش برام جالب نبودانگار زشت شده بود وقتی هواپیما نشست سریع خودم رو به در خروجی رسوندم و جزو اولین نفرها رفتم بیرون ‏تو فرودگاه سریع مهر ورود و دسشویی ‏موقع رفتن سمت هواپیمای میلان دوباره دیدمش ‏دلگیر شده بود که بدون خداحافظی اومدم ‏از دور سر تکون داد ‏منم صورتم رو برگردوندم و آروم سرم رو تکون دادم ‏از این تیپ آدمها زیاد اومدن تو زندگیم ‏ولی اونشب برای اولین بار تو هواپیما این اتفاق برام افتاد ‏البته پرواز بعدیم هم دقیقا صندلی کناریم یه پسر گی نشسته بود ‏انترن پزشکی بود ‏بهش شک کردم که گی باشه گریندر رو چک کردم دیدم گی هست ‏تو گریندر بهش مسیج دادم ‏اما باز کرد و محل نداد ‏برام جالب بود ‏با توجه به تجربه تهران تا رم دیگه به این یکی هیچ رفتار اضافه تر و علاقه بیشتری نشون ندادم ‏موقعیت های خاص و اینجوری خیلی با حالن و خیلی هم کم پیش میان ولی حیف که مثل فیلم ها پیش نمیرن ‏حداقل برای منساعت ۳ شب رسیدم هتل میلان از اینکه شماره سمیر رو نگه نداشتم پشیمون شدم ولی بابت اون که به موجود نازنینی که بهش تعهد دارم خیانت صد در صدی نکردم خوشحال بودم.اینها رو همونطور که برای خودم اتفاق افتاده و حس درونیم بود صادقانه گفتم لطفا نظرات عجیب ندید که میخوای پیام اخلاقی بدینهچون هر موقعی که پاش برسه باز هم خیانت میکنماما تا جایی که بشه دلم نمیخواد و این حس منهتوصیه میکنم شاد باشید و فکرتون رو درگیر این چیزها نکنیداون لحظه آدم خیلی متفاوت میشهکنترلش سختهو عشق چند ساله هم به سختی میتونه جلو آدم رو بگیرههر جوری شده خودت رو توجیه میکنی تا کارت رو بکنیبگذریمامیدوارم خوش باشیدخیلی ها تنها هستن و حرفام براشون بی معنیهاز همه تشکر میکنم که مطلب رو خوندیدتجربیات زیادی دارمو هم دلم میخواد بنویسم هم خجالت میکشم و از قضاوت شدن واهمه دارمتا فرصتی دیگه…نوشته هوگو

Date: March 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *