سکس نیمه کاره با استرس

0 views
0%

سلام به همگى خاطره اى كه مى گم ، تحريك كننده نيست و فقط براى اينكه از نظر خودم جالبه و با مزه واستون مى نويسماسم من سعيدِ ٢١ سالمه و اين خاطره بر مى گرده به ساله پيش دانشگاهيم من توى يه موسسه درس مى خوندم كه پرسنل خانم و مرد داشت راستش اون سال منو خيلى جو گرفته بود كه حتما دولتى قبول بشم و واسه همين حتى موبايلمو خاموش كرده بودم يكى از پرسنل درجه يك اون موسسه خانومى بود كه از يك سال قبل مى شناختمش يه خانم سبزه با سينه هاى خوب و ٣٠ سال سن و بيوه هم بود اواسط سال تحصيلى شماره ى منو گرفت كه از اون به بعد خودش شخصآ زنگ بزنه برنامه ى مطالعمو زير نظر داشته باشه اما بعد از چند بار زنگ زدن و حرف زدن درباره ى دوست دختر و پسر و حرف اينكه سن مهم نيست،بهم پيشنهاد دوستى داد،كه منم از خدا خواسته قبول كردم يادمه كه يك شنبه با هم دوست شديم،همون هفته جمعه ، خانوادم رفتن خونه ى مادر بزرگم و من براى اولين بار پگاهو كردم به دروغ مى گفت كه به كاندوم حساسيت داره و منم كه بازم از خدا خواسته ،بدون كاندوم مى كردم چند وقت كه گذشت،بدجورى به هم وابسته شديم تعداد دفعات سكسمون رفته بود بالا و….. دوست صميميم متين هم كه هدف من (رتبه ى خوب توى كنكور) رو مى دونست روز به روز نگران تر از فبل مى شد يه روز عصر كه از موسسه اومدم بيرون يكى از پرسنل موسسه كه منو مى شناخت گفت سعيد مادرت زنگ زده بود موسسه،بهش زنگ بزن كارت داره زنگ زدم گفت داريم با خواهرت مى ريم خونه ى خاله اينا مياى يا نه (بابام مسافرت بود)منم كه فكر مكان شدنِ خونه بودم فورى گفتم نه رفتم توى موسسه به پگاه گفتم، گفت صبر كن نيم ساعت ديگه كارمو جم و جور كنم ميريم منم توى اين فاصله اومدم توى خيابون با تلفن همگانى زنگ زدم به پسر خالم كه ٥ سال ازم كوچيك تره بهش گفتم قضيه چيه خواستم كه امار بده اونم گفت باشه بعدم به متين زنگ زدم و نمى دىنم چرا ، ولى قضيه رو واسه اونم گفتم.يه چرخى زدم و يه ربع بعد رفتم توى موسسه و با پگاه همامنگ كرديم كه من برم سر ميدون فاطمى و با اژانس منو اونجا سوار كنه به پسر خالم شماره ى پگاهم دادم كه خيالم راحته راحت باشه رسيديم خونه و بدون مقدمه فرستادمش حموم كه كس و كونشو خوب تميز كنه اومد بيرون و با حوله ى من خودشو خشك كرد و اومد كيرمو در اورد و يك دقيقه اى ساك زد كه صداى زنگ تلفن خونه اومد ولى زود قطع شد سريع تلفن و برداشتم ديدم شماره ى اميره(پسرخالم) پگاه بازم شروع كرد به ساك زدن و من با حالِ داغون و استرس شماره ى امير ُ گرفتم جواب داد گفتم چى شده امير؟ گفت سعيد مامانت داره مياد خونه…… تلفن قطع شد پگاه گفت چى شده؟ وقتى بهش گفتم خيلى ترسي. سريع لباس پوشيد گفت سعيد من مى رم من گفتم نه پدر صبر كن،مگه مى شه اخه؟ تازه رفتن داشتم اينو مى گفتم كه پگاه كفششم پوشيد گفتم پس سر كوچه وايسا باهات تا دمه خونتون ميام بعد خودم بر مى گردم گغت باشه رفتم تو اتاق كه لباس بپوشم كه دوباره تلفن زنگ خورد از خونه ى خالمينا بود برداشتم مادرم بود خيلى نرمال و طبيعى گفتم مادر كى ميايد؟ گفت نمى دونم شام مى خوريم ميايم ديگه من با كيرِ سيخ.، مونده بودم كه كدوم راست مى گن گفتم شايد امير شوخى كرده مغزم كار نمى كرد فقط كيرم كار مى كرد دوييدم سر كوچه پگاه و اوردم و شروع كردم به كردنش،دوباره تلفن زنگ خورد،باز امير بود گفت سعيد ردش كردى بره؟ با عصبانيت گفتم خفه شو كس كش مادرم خودش از خونتون زنگ زد گفت سعيد به خدا همون موقع كه به تو زنگ زدن راه افتادن (مامانم و خالم) يكى زنگ زد به مامانت گفت كسى رو بردى خونه به پگاه گفتم دوتايى ريده بوديم منه بدبختم همش توى كوچه با كير سيخ مى دوييدم كه نه كسو از دست بدم نه خودم به گا برم خلاصه كه پگاه رفت و ٥ دقيقه بعدش مادرم و خالم رسيدن و هيچى دستگيرشون نشد منم كه اون شب كارم به جلق زدن رسيد ضمنا فهميدم رفيق كسخلم،متين،وقتى ديده بود حرفاش وابستگى من به پگاه ُ كم نمى كنه، اينكار و كرده بود كه خانوادم بفهمن و جلومونو بگيرن البته همه چيز تا قبل كنكور تموم شد….شرمنده طولانى شدشاد باشيدنوشته سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *