سکس کثیف (۲)

0 views
0%

…قسمت قبلاپیزود دوم – شمیممن به دنبال توام ، یکی دیگه دنبال کنهتو به دنبال کسی هستی که نارو میزنهما همه مثل همیم ما همه سرگردونیماونی که عاشقه رو از خودمون میرونیمچند وقتی بود که میشناختمش ، دختر حساس و احساسی که بنظر میرسید از شهرستان اومده و بغیر از دوست پسرش کسی رو اینجا نداشت ، تقریبا همه کارهاش رو با اون هماهنگ میکرد و هرجا کم میاورد ، دست به دامن اون میشد ، اما انگار یه جای کارشون میلنگید ، مرده انگار عرضه به دست آوردنش رو نداشت ؛ هرکدومشون دیگه به پیر پسر و پیردختر جمع های خودمونی با دوستاشون معروف شده بودند و البته ، باهاش کنار اومده بودند ، میدونستم که با هم سکس هم دارند ، اما نمیدونستم که مشکلشون چیه که با هم ازدواج نمیکنند ، شاید خیالشون از این بابت راحت بود که کسی چشمش دنبال دیگری نیست.نازنین حساس بود و افشین این موضوع رو خوب میدونست و شاید به همین دلیل جرأت پیشنهاد دادن بهش رو نداشت.اما اون روز وقتی با هم به مزون اومدند ، برای اولین بار افشین رو دیدم ، پسر جا افتاده ای بود ، لبخند قشنگی داشت و صورت استخونی و مردونه اش بهت ثابت میکرد که میشه روش حساب باز کرد ، یک ان به نازنین حسودیم شد و بنظرم افشین خیلی ازش سرتر بود ، وقتی دستم رو به سمتش دراز کردم ، گرمای دستش لذت عجیبی رو بهم داد ، یک آن از فشار این حس ، مجبور شدم لبم رو گاز بگیرم تا شاید به خودم بیام.اما این مرد ، چیزی بود که به شدت به حضورش علاقه مند شده بودم ، نگاهم رو از روی صورتش بر نمیداشتم و میخواستم بهش بفهمونم که از آشنا شدن باهاش خوشحال هستم.نه یه وقت فکر بد نکنید ها ، من اصلا دختر و یا خانم بدکاره و یا ناجوری نیستم ، این حس من به افشین فقط بخاطر حضور مردونه اش بود و اینکه فضای زنانه محل کار من رو کامل میکرد ، آخه میدونید من اعتقاد دارم هر احساسی که به انسان مرتبط باشه باید جمع اضداد باشه ، یه ذره خودمونی تر میشه ، جمع زنانگی و مردانگی ، بنظرم این دوتا عنصر بدون هم کامل نیستند و حتی معتقدم که خدا هم از این دو عنصر تشکیل شده ، یعنی نصف زنانگی و نصف مردانگی ، کاری به دین و اعتقادات بقیه ندارم که خدا رو پایان و کمال برای خودشون میخوان و همه اش رو مرد تصور میکنند ، اما خدای من چیزی متشکل از این دو عنصر هستش و من این خدا رو پرستش میکنم و حالا با حضور افشین تو دفتر کارم که یه جورایی اکثر اوقاتم رو اونجا بودم ، انگار تکاملی اتفاق میفتادبا صدای نازنین که ازم درخواست میکرد ، طرح های آخرین کارها رو بهش نشون بدم ، به خودم اومدم و ازش خواستم از روی میز کابل HDMI رو به لپ تاپ وصل کنه.بجای نازنین ، افشین فوراً دست بکار شد و کابل رو به دستم رسوند ، وقتی داشتم کابل رو ازش میگرفتم ، دستش رو لمس کردم و خیره خیره نگاهش کردم ، قلبم میزد و حس کردم بیش ازحد داغ شدم.برای همین گرمی هوا رو بهونه کردم و به سمت پنجره رفتم و کمی لای شیشه پنجره رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم تا از این حال و هوا خارج بشم و اوضاع رو کنترل کنم. زیر چشمی به هردوشون نگاه کردم ، نازنین که کلا تو باغ نبود ، اما متوجه نگاه افشین شدم که داشت هرازگاهی من و حرکاتم رو برانداز میکرد ، لازم بود وضعیت رو تغییر بدم ، نباید رفتاری میکردم که نازنین بویی ببره ، راستش کمی میترسیدم ، آخه من که این مرده رو خیلی نمیشناختم ، برای همین به خودم هی زدم ، چته پدر ، این یارو همچین آش دهن سوزی هم نباید باشه که من رو اینطور به هول و ولا بندازه ، که اگر اینجور بود ، تا حالا مجرد نمونده بود و بین دوستاشون به پیرپسر ماجرا معروف نمیشد.یکی از کارمندای دفتر که اکثرا لباسهای تنگی هم میپوشید چایی رو آورد و من در حالیکه حواسم به هر نگاه هردوشون بود بهشون تعارف کردم ،چیزی که برام جالب بود ، نگاه ممتد افشین روی خط سینه های برجسته کارمندم بود.با سرفه ای که کردم ، نگاه افشین رو به خودم برگردوندم و به تلویزیون اشاره کردم ، فولدر آخرین طرح ها رو باز کردم و شروع به توضیح دادن کارها و برنامه ها کردم ، سعی کردم خیالشون رو از هر نظر راحت کنم ، از مراسم خواستگاری تا عقد و عروسی ، حتی شرایط برگزاری عروسی روی کشتی کروز توی آنتالیا رو با حداکثر تخفیفی که میتونستم براشون قائل بشم و گفتم و اون دوتا هم مثل بچه های خوب تا آخر گوش دادند.اما ذهنم پیش نگاه افشین بود، شیطون توی جلدم رفته بود و مدام وسوسه ام میکرد ، بنظر میرسید راحت تر از اونی که بنظرم رسیده بود ، قابل دست یافتنه ، شاید یه شیطونی کوتاه ، اما تجربه اش ، تجربه قشنگیه من به رها شدن توی آغوش نیاز داشتم ،شاید باید این دستها باید پایان زنانگی منو لمس میکرد .وقتی که خداحافظی کردند و رفتند ، روی صندلی ولو شدم ، انرژی برای ادامه کار نداشتم ، از روی لپ تاپ رادیو جوان رو پلی کردم و گوگوش شروع به خوندن کردما بهم نمیرسیم ، مثل خورشیدیم و ماه ، تن تو خاک بهشت ، تن من پر از گناهتویی یک روز بهار ، دور تو خورشید گرم ، من شبی بی همدمم، یه شب سرد و وسیاهمن به دنبال تو با پای برهنه ، تو جوون و تازه ای ، من پیرو کهنه …ناخوداگاه یاد پیامک بیژن افتادم ، پسر خوشتیپ و قد بلندی که تو همون برخورد اول بند دلم رو پاره کرد و شبش تو خونه من چنان سکسی با هم کردیم که تا صبحش ضعف بدنی داشتم و فردای اون روز رو کامل خونه خوابیدم .اما بیژن یه مشکل بزرگ داشت و اونم این بود که به هیچ دختری نه نمیگفت و تا چشمش کسی رو میگرفت ، باید حتماً باهاش میخوابید ، چندبار مچش رو در حین سکس با دوستهای یک روزه و چند روزه اش گرفتم و وقتی آخرین بار تو ویلای نزدیک سهیلیه ، تو استخر پارتی و بین چند تا خانم مسن دیدمش ، دیگه برام تموم شد ، از اون موقع بارها و بارها برام پیام داد و عذرخواهی کرد ، اما دیگه هرگز راهی به قلب من نداشت.نیاز به سکس داشتم و باید یه جوری خودم رو تخلیه میکردم ، داغ شده بودم و حس میکردم ، از داخل بدنم چیزی داشت مدام تحریکم میکرد.سوئیچ رو برداشتم و یه سر به مگامال شهرک اکباتان زدم ، شاید با عوض شدن حال و هوا و خرید درمانی ، بهتر میشدم ، اما حتی موقع دیدن ویترین فروشگاه ها بازم نگاهم سمت فروشگاه هایی میرفت که لباس زیر داشتند ، برای اینکه این عطش رو خاموش کنم ، تصمیم گرفتم چندتا شورت و سوتین بخرم ، همینطورکه داشتم از توی کاتالوگ، مدلهای مختلف رو میدیدم به بخش لباسهای زیر مردونه رسیدم و نگاهم روی بدن های ورزشکار و متناسب مدلها موند ، ناخودآگاه چشمم به سمت کیرهاشون جلب شد ، تو ذهنم تجسم میکردم که هرکدومشون چه شکلی میتونه باشه ، بدنهای سیاه و روغن زده ، احتمالا کیرهای سیاه بزرگی داشتند و اونایی که اروپایی بودند ، احتمالاً سفید با سر صورتی که شاید کوتاه بود اما کلفتی و برجستگیش از زیر شورتهای تنگی که پاشون بود ، کاملا مشخص بود.با صدای فروشنده ، به خودم اومدمخانم پیشنهاد میکنم از این لباسهای خواب جدیدمون هم دیدن کنید ، فوق العاده سکسی هستند و مطمئن باشید شوهرتون رو خیلی خوشحال میکنید ، من خودم دو سه تا مدلش رو برداشتم ، اگر دوست دارید نشونتون بدم.نگاهش کردم و لبخندی بهش زدم و از چشمهای شیطونش منظورش رو گرفتم.شما خودت شوهر داری؟نه ، یه دوست پسر دارم که سه ساله سرکارم گذاشته .این حرف رو که زد با صدای بلند خندید و موهای بلند و نسکافه ایش رو از روی صورتش کنار زد و گفتمرتیکه هربار یه بهونه میاره ، فقط هی میاد اینجا خرج روی دست من میگذاره و هربار یکی از اینا رو انتخاب میکنه که براش بپوشم.اوه پس با سلیقه اون لباس زیر انتخاب میکنی؟بله ، اگر دوست داری چند مدلش رو برات بیارم.اینا پرو هم داره؟نه خانمم ، اگر باز بشه ، دیگه نمیشه مثل اولش جمعش کرد ، آخه کلا توره اوا راست میگیا ، اصلا حواسم نبود.عمممم خوب راستش الان تن خودم یکیش هست ، اگر بخواین نشونتون بدم.مرسی گلم بدم نمیاد ، تن خورش رو ببینم .توی پرو که رفت ، مانتوی جلو بازش رو درآورد و روسریش رو دور گیره رخت آویز انداخت و دوباره موهاش رو به کناری ریخت ، لبهای خوشرنگ و قلوه ای داشت ، که با ترکیب رنگ صورتی و بنفش حسابی جذاب شده بود ، مرکز لبهاش رو صورتی کرده بود و اطرفش به تدریج تا بنفش تزیین شده بود و روش یه لایه برق لب رفته بود که هم لبهاش رو برجسته تر نشون میداد و هم خوردنی ترش کرده بود.خط چشم گربه ای که روی صورتش رفته بود ، چشمهای روشن و عسلیش روجذاب تر کرده بود و وقتی با نگاهش که حالا خمار تر شده بود ، دست به کمر ایستاد ونگاهم کرد ؛ دیگه طاقت نیاوردم و به سمت خودم کشیدمش و لبهاش رو خوردم.برام جالب بود که مقاومت زیادی نکرد و با اوووم اووووم گفتن ، انگار بیشتر میخواست ازم تا ادامه بدم ، وقتی دستشاز لبه کش شلوارم به کسم رسید وشکاف خیسم رو لمس کرد ، ته دلم لرزید و تو کشاله پام لرزشی ایجاد شد ، جوریکه ناخودآگاه خم شدم و آه کشیدم.تو همین فاصله لباسش رو پوشید و از پرو بیرون اومد و گفت چقدر زود وا میدی؟با ضعفی که داشتم روی مبل کنار پرو نشستم و گفتم ، خیلی وقته سکس نداشتم.مکان داری ؟برای چی؟برای اینکه یه ذره این کس خیس رو سرحال بیارم.با بیحالی جواب دادم ، تو خونه خودم تنها هستم.پس پاشو ، پاشو که باید زود برگردم ، بیست تومن برای هربار لرزیدنت میگیرم، البته چون زود به زود میلرزی بهت تخفیف دادم.عین مسخ شده ها نگاهش کردم و دیدم که مغازه رو بست و دزدگیر رو فعال کرد و به سمت آسانسور راه افتاد، و منم دنبالش راه افتادم.وارد اتاقک آسانسور که شدیم گفت ماشین داری؟اره تو پارکینگه .و بعد با انگشت اشاره اش که ناخن مصنوعی صورتی و صدفی رنگی روش جا خوش کرده بود و تو نور زرد اتاقک آسانسور هفت رنگ میشد دکمه G روز د.داخل ماشین که نشستیم ، خودش روخم کرد روی منو ازم لب گرفت و گفت ، تا حالا کسی با دیلدو ، کست رو حال آورده؟هم ترسیدم ، هم برام جذاب بود ، زیر فشار لبهاش با صدایی که استرس و هیجان داشت گفتم نهههههحالا میفهمی کیر مصنوعی سیاه با ویبره ای که تو کس تنگت میزنه چه حالی بهت میده.از حرفهاش هم حالت تهوع بهم دست میداد و هم عطش سکسم زیاد میشد.نمیدونستم چم شده ، مدام تو دلم به افشین و نازنین فحش میدادم که چرا امروز اومدند و حال منو اینطور خراب کردند.وقتی روی تخت زیر بدن ظریف این دختر وحشی به معنای واقعی با دیلدویی که به خودش بسته بود و با ویبره های لحظه ایش ، چندین و چندبار لرزیدم و رکیک ترین حرفها رو از اون لبهای خوشگل شنیدم ، دنیای جدیدی از سکس پیش روم نمایان شد. تو اخرین لحظات وقتی انگشت لاک خورده پام رو مکید و کسش رو با ضربه روی کس من سر داد ، از اعماق وجودم آه کشیدم و با لرزیدن پیاپی ارضاء شدم.شاید اگرکسی این ماجرا رو برام تعریف میکرد ، بنظرم سکس دو تا خانم ، سکس کثیفی میومد که با اعتقادات من کاملا مخالف بود ، اما الان که خودم تجربه اش کرده بودم ، چنین حسی بهش نداشتم.تو بغلش خوابم برده بود ، که متوجه شدم داره موهام رو نوازش میکنه و میگه عزیزم ، دیرم شده ، حساب منو میدی رفع زحمت کنم.بدنمون که به هم چسبیده بود ، کمی عرق کرده بود و با جدا شدنش سردم شد ، برای همین کشیدمش روی خودمو دوباره ازش لب گرفتم.سینه های بزرگ و نرمش روی سینه های من حس خوبی رو بهم داد.با ناله و بیحالی ازش خواستم نرهاما جوابش نه بود، باید میرفت ، شماره اش رو گرفتم، اسمش پریسا بود، صداش کردم و دو تا پنجاهی از کیفم بیرون اوردمو بهش دادم که فقط یکیش رو برداشت و گفت بقیه لرزیدن هات مهمون من ، چون خودمم لذت بردم ازت و بعد هم لبام رو مکید و بوسید و رفت.خسته بودم و نایی برای حرکت نداشتم ، دلم میخواست بخوابم روی تخت خواب ول شدم و کم کم چشمهام گرم شد.توی خواب ، افشین اومده بود خونه ام ، انگار هنوز به سکس با افشین نیاز داشتم ، با طنازی رفتم سراغش ، اما پسم زد ، خیلی سرد و خشک ، انگار که اصلا منو نمیدید ، به سمت مخالفم رفت جاییکه پشت سر من پریسا با همون لباس تور ایستاده بود و به محض اینکه بهم رسیدند افشین مثل وحشیا پریسا رو بغل کرد و جلوی چشم من پایان لباس توریش رو تو تنش پاره کرد و بیرون کشید و به اطراف انداخت ، و بعد روی تخت من خوابید و پریسا با ناز و عشوه شروع به خوردن کیرش کرد.داشتم از بغض میترکیدم ، با صدای بلند جیغ میزدم وازشون میخواستم که از خونه من گورشون رو گم کنند اما انگار این من بودم که اصلا دیده نمیشدم.با صدای جیغ خودم از خواب پریدم ، صورتم خیس اشک بود و البته به شدت میلرزیدم. بلند شدم و روی تخت نشستم ، کابوس مسخره و تلخ تموم شده بود ، اما اثرش روی روح من مونده بود ، حالم از خودم بهم میخورد ، برای چی باید اصلا به اون مرده فکر میکردم ، با دستمال کاغذی صورتم رو پاک کردم و ساعت رو نگاه کردم ، حدود دو و نیم نصفه شب بود ، گرسنه ام شده بود ، بخاطر همین بلند شدم و به سمت یخچال رفتم.حس عجیبی داشتم ، انگار از سکس با مردها متنفر شده بودم ، دلم بدن لطیف پریسا رو میخواست ، اون سینه های بزرگ و بدن نرم ، لبهای خوشرنگ و ناله های شهوت انگیز ، اون کس تمیزی که فوق العاده خوشرنگ و نرم بود، خوب که فکر میکردم ، میدیدم ، بخاطر سکس افشین با پریسا نبود که ناراحت شده بودم ، بیشتر بخاطر این بود که پریسا در برابر افشین مقاومتی نکرده بود.تلخندی به خودم زدم و تو دلم گفتم گور بابای جفتشون…. فردا هزارتا کار داشتم که باید انجام میدادم.موقعی که مننتظر بودم تکه پیتزای شب قبل تو مایکروفر گرم بشه ، یه سر به تلگرام زدمو عکسهای پروفایل پریسا رو دیدم و دوباره هوس کردم زیر بدنش باشم و بلرزم.با صدای بوق مایکرو ، به خودم اومدم ،گوشی رو روی میز گذاشتم ، فکرهای متناقضی تو ذهنم رژه میرفتند ، چرا منکه برام خوابیدن با همجنس خودم ،چندش اور بود و سکس کثیفی میدونستمش ، الان به شدت از فکر کردن بهش لذت میبردم و تو فکر تکرارش بودم.با اولین لقمه ای که تو ذهنم گذاشتم ، پیامکی برای پریسا فرستادم سلام ، شمیم هستم ، عزیز دلم ، مشتری امروزت ، یه سوال دارم در مورد برنامه دو نفره ای که داشتیم ،میخواستم بدونم این برنامه رو گروهی هم انجام میدی ؟مثلا سه نفره؟و در کمال تعجب دیدم که فورا تو اون وقت شب پیامم سین شد و شروع به تایپ کرد…ادامه دارد….نوشته دکتر استرنج

Date: February 28, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *