سکس کودکی با دختر خاله

0 views
0%

سلام دلم میخواد برگردم به دوران بچگیم یادم میاد همه رو انگولک میکردم از دختر دایی بگییر تا دختر دایی پسر دایی پسر دایی قوم وخویش آشنا ومخصوصا دختر خاله هام هفت هشت ساله بودم که با بچه ها مادر بازی میکردیم با همین بهونه ها انگولکشون میدادم آمپول میذدیم آمپول میزدن خلاصه اون قدر تو عالم بچگی بودم که اصلا نمیدونستیم کسوکون چی هنست فقط میدونستم ما بول داریم دختر ها ندارن راستی به کیر میگفتیم بول یادم میاد یک روز با دختر خالم با پسر خاله وداداشم داشتیم مادر بازی میکردیم من با دختر خالم که دو سال از خودم بزرگتر بود خانم وشوهر بودیم اون ها هم با هم برای اولین بار دستم رو کردم لای پای دختر خالم دیدم چیزی نیست حسابی باهاش ور رفتم دیدم یه چیزی داره مثل گوشت اضافه گفتم این چیه گفت دودولم هست گفتم یعنی شما دودولتون با ما فرق میکنه گفت آره اینو هم بگم که زیر پتو بودیم و من چیزی رو نمیدیدم بعد هم اون مال من رو دستمالی کرد کیف میکردم خودم رو میمالوندم بهش اونقدر کیرم کوچیک بود که لا پاش نمیرفت ما مدتها این شده بود کارمون پدر زیر تخت پشت مبل زیر پتو هرجایی که کسی نبینه میمالوندمش یک روز زیر پتو بودیم بهش گفتم چرا تو کاری نمیکنی گفت من به سن تکلیف رسیدم تو هنوز نرسیدی هر کاری میخوای بکن ما هم نامردی نمیکردیم فقط سراغ کسش که میرفتم دستم رو میگرفقت یک روز به من گفت برام میخوریش گفتم نه تواز اونجا دیش میکنی گفت بشورمش چی گفتم باشه رفت شست اومد برای بار اول بود که طاق باز میدیدمش یک نگاه کردم مو داشت چندشم شد ولی مچبوری سرم رو بردم لای پاش بو کردم بدم اومد طاقت نیاورد سرم رو فشار داد گفتم وی نمیخوام بو گه میده التماس کرد هر کاری کرد قبول نکردم گفت بولتو میخورم ها گفتم مگه الکی هست گفت از خدات باشه همه التماس هم میکنندگفتم برای چی که گفت باید خودت مزشو بچشی خلاصه اومد سراغ منو شرتو پایین کشید که سیخ کرده بودم همین که کرد تو دهنش حس داغی دهنش رو هنوز حس میکنم داشتم میمردم از خوشی اگه بار اول ساک رو یادتون باشه میفهمین کارش تموم شد که گفت حالا تو گفتم نه که گفت اگه نخوری نامردی من هم باهات قهرم نفسم رو حبس کردم همین که لبم رو گذاشتم رو کسش دیدم داره میلرزه گفتم چی شد گفت کارتو بکن با اکراه میخوردم که دیدم باسنشو داد بالا دو سه بار اینکارو کردو آروم شد گفت بسه مردم گفتمش عجب حالی داد امروز ازاین به بعد اینو اضاف کنیم قبول کردو تامدتها این شده بود کار ما تا این که ده دوازده ساله شدم یک روز که داشت کیرم رو میخورد یک آبی از ما اومدریخت تو دهنش حالش بهم خورد رفت دستشویی گفت شاشیدی تو دهنم گفتم نه به جون خودم نمیدونم چی شد خودش اومدهیچی نگفت ای موضوع پایان شد تا یک دفعه که خواستم بهش دست بزنم شاکی شد و گفت تو دیگه به سن بلوغ رسیدی ما با هم نامحرم هستیم گناه داره هر چی کفتم فاییده نداشت فقط میگفت اگه منرو دوست داری باهام ازدواج کن از اون حرفا بودچون وقتی که من سرباز بودم شوهرش دادنداون دو تا بچه داشت واین تفاوت سنی باعث شد دختر خالم رو از دست بدم نفرین به اون کسی که سربازی رو اختراع کرد و باعث شد تا جوانهای مملکت دو سال از بهترین روزهای عمرشون رو تلف کنن واتوماتیک وار مارو چهار سال عقبتر از دختر خالمون قرار بده تا هم فکر ازدواج هم از سر من پرید هم اون ببخشید اونچنان سکسی نبود اما صد درصد واقعی و برای من ماندگار بود راستی به این خاطر اسم مستعاری نبردم که شیرینی داستان رو برای خودم حفظ کنم اگه خواستید بازم براتون از خاطراتم بگم.نوشته نیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *