سینا و ویدا

0 views
0%

سلام.داستان ليلي و مجنون نيست كه بگم واستون….روز 16 مهر ماه امسال بود كه جواب تكميل ظرفيت ارشد اومد و من علوم تحقيقات همدان قبول شدم.خلاصه بدو بدو رفتم تو سايت و ديدم نوشته ثبت نام از 20 تا 22 بصورت اينترنتي و 24 بصورت حضوري…اها يادم رفت بگم من اسمم سيناس و با وصف اينكه شهرستاني هستم اما دوره كارشناسي رو تهران بودم و اينجا كار ميكنم.خلاصه ما هم خوشحال خوشحال رفتيم سايت علوم تحقيقات و آدرس رو ورداشتيم و 23 شب را افتاديم سمت همدان واسه ثبت نام.تو اتوبوس ساعت 10 سوار شدم ازين VI ها بود.خلاصه ما افتاديم دو نفري و بغل دستم تو صندلي يك نفره ي دختره نشسته بود.چندان خوشگل نبود اما خوب بدك هم نبود.نگين نگفتم من اصلا خوشگل و اينا نيستم.تا دلتون بخواد ساده پوشم و يادم نمياد تاحالا اتو مو زده باشم به موهام.خلاصه ما با ي قد بلند 181 سانتي و لاغر نشستيم تو اتوبوس.چند دقه بعد اينكه اتوبوس شروع كرد به حركت گوشيم زنگ خورد.مامانم بود پرسيد كجايي اينا؟منم گفتم كه دارم ميرم همدان واسه ثبت نام و خلاصه توصيه هاي مادرم و اينكه حواست باشه و خبر بدي.منم به مادر گفتم صبح برسم زنگ ميزنم تازه شهرم بلد نيستم و باس بگردم اگر دير زنگ زدم يا جواب ندادم نگران نشه.تلفنم تموم شد خانم بغل دستي ازم پرسيد دانشجو همداني؟گفتم تازه دانشجو شدم و براي ثبت نام ميرم.پرسيد چي قبول شدي منم گفتم ارشد علوم تحقيقات قبول شدم…خلاصه سر صحبت ما وا شد و آشنايي،اسمش ویدا بود و 28 ساله كه 3 سال از من بزرگتر بود.خلاصه ما با ویدا خانم دوست شديم و آشنايي ما شكل گرفت…وقت پياده شدن گفت كه از كجا برم و شمارشو داد كه اگر مشكلي پيش اومد بهش زنگ بزنم.خلاصه ما رفتيم ثبت نام و تموم كه شد گفتن كه از شنبه بعدش كلاسا شروع ميشه.من هم تا حوالي ساعت 2 كارم تموم شد و گفتم قبل رفتن ي دوري تو همدان بزنم و با ویدا تماس گرفتم كه من دارم ميرم تو شهر اگر خسته نيستي و دوس داري بريم بيرون اينا. گفت باشه ميام شهر رو نشونت ميدم و …سرتونو درد نيارم و اينكه دوستي من و ویدا خانم كامل شكل گرفت.داشتيم تو شهر ميگشتيم كه ویدا پرسيد واسه خوابگاه اينا چكا ميكني …اونوقت بود كه فهميدم اي داد بيداد خونه از كجا گير بياريم.قرار شد بهم كمك كنه خونه بگيرم و تا قبل اينكه خونه پيدا بشه ترددي بيام و برم.خلاصه بعد از دو هفته خونه پيدا شد و ویدا خانم زحمت كشيد واسه خونه پيدا كردن من…اين وسط ي چيزي خيلي تعجب آور بود اينكه اون بيشتر از من اصرار به خونه پيدا كردن داشتبله ديگه ما خونه گرفتيم و وسائل دانشجويي با ما اومد همدان…روز اول باهام اومد خونه رو مرتب كرد و خلاصه انگار خانم خونه بود و من آقاي خونه…خدايي از بس بهم خوبي كرده بود كه هيچ فكرم سمت سكس و استفاده جنسي نبود.تا اينكه ي روز اومد خونه و شروع كرد به حرف زدن اينكه دوس دختر داشتي و … ما هم هر آنچه كرده بوديم گفتيم…از كار كردن تو شيراز كه با ي دختره باسم ستاره آشنا شدم و باهم سكس داشتيم و تهران با دو سه تا و …اونم شرو كرد به حرف زدن كه با ي مرده ازدواج كرده و طلاق گرفته…اي داد بيداد …. ویدا خانم مطلقه و ما بي خبر…خلاصه تا جا داشت و تونستم از زندگي هاي امروزي باهم حرف زديم و بهش قول دادم كمكش كنم و …فرداش دوباره اومد خونه ديدم اين دفعه ي جوري عجيب غريب ميزنه…ديد متفاوت تري داشت(كاري نكرده بودم حس كنه دارم ازش سو استفاده ميكنم.) گفت سينا ميشه باهم كمي حال كنيم.من گفتم من مشكلي ندارم اما دوس دارم تو خودت دوس داشته باشي نه اينكه من بخاطر خودم بخوام باهم حال كنيم…بله ديگه لب گرفتن ما دوتا شروع شد…ي چي بگم اما جدا بنده خدا بلد نبود اصلا لب بگيره…فقط لبمو ميگرفت نه زبوني هيچي…ديدم داره خودشو عقب ميكشه…-چي شد؟چرا عقب كشيدي؟خوشت نيومد؟گفت نه ولي من بلد نيستم لب بگيرم….فهميدم پدر اين بنده خدا گير ي معتاد افتاده در طول مدت ازدواجش دوبار هم سكس درست حسابي نداشتن.من گفتم اگر اجازه بدي ي بار باهم ي سكس كامل داشته باشيم…قبول كرد…خلاصه قرار شد كه سكس داشته باشيم اما باصرار اون گفت فردا….صبح بعد كلاسم رفتم داروخونه و كاندوم گرفتم و امدم دوش حسابي گرفتم و خودمو بالكل تر تميز كردم…تو دلم فقط اينو ارزو ميكردم بتونيم ي حالي بهش بدم تا عمر داره يادش نره…ساعت 2 ظهر بود اومد پيشم ديدم خيلي ناز شده بود.يعني من بهش خيلي علاقه داشتم.هم خانم بود هم خوش برخورد.هم مودب گفتم محاله بذارم امروز بهت تلخ بگذره….لخت شديم و من اجازه گرفتم و رفتم رو بدنش و شرو كردم به لب گرفتن…اول لباشو حسابي خوردم و زبون كشيدم رو لباش و بعد بوسيدمش و شرو كردم به خوردن گردن و لاله گوشش…اصلا حال و هواش عوض شده بود…چشاشو بسته بود و داشت حال ميكرد…رفتم پايين شرو كردم به ليس زدن سينه هاش و بوسيدن ومكيدنش…داشت با خوردن سينه هاش حسابي حال ميكرد…بعد اينكه حسابي سينه هاشو خوردم دوباره اومدم بالا و لباش بوسيدم و گفتم كه با ليس زدن مشكلي نداره…انقد تو حال خودش بود با چشاش اشاره كرد كه نه…منم وسط سينه هاشو بوسيدم و اروم اروم با بوس رفتم پايين و نافشو بوسيدم و آروم آروم رفتم پايين سمت كسش…اولش بخاظر اينكه زياد تحريك نشه يا بدش نياد يواش يواش ليس ميزدم واسش و آروم آروم لباشو وا كردم و ليس ميزدم و ميمكيدمش…ديدم دستشو گذاشته رو سرم و داشت سرمو فشار ميداد كه بيشتر بخورمش…منم تا جون داشتم خوردم واسش و بعد حس كردم ارضا شده…اومدم بالا پرسيدم ارضا شدي گفت آره…من ديدم اگه اصرار كنم كه ساك بزنه يا چيزي ممكنه ناراحت بشه…اما خودش اصرار داشت كه ساك بزنه منم گفتم باشه…خلاصه كمي ساك زد ديدم گرم نيس و داره با زور ساك ميزنه….منتظر قسمت بعدي داشتان باشيدنوشته سینا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *