شايد خيلي ها بگن خر شدم

0 views
0%

زياد ميومد پيشم دوستش داشتم زيــــــــاد ، ولي هميشه دوست داشتن كافي نيست…طول كشيد تا با هم صميمي بشيم ، مثل اين داستانا يه روز دوست نبوديم و فردای اون روز اس ام اس بديـم ُ پس فردای اون روز اون بگه مكان جور شُـد بدو بيا من ديگـه طاقت ندارم، منــم از اين دختراي اوكي بدو ام برم حال كنيم بعد اونم ٥،٦ بار ديگه هم ، مثلا حال كنيــمُ از اين شــــِر و وِرا نــــه اصلا اينجوري نبود هنوزم اولين شبي كه ســـَرِ لج ولجبازي پيشم موندو خوب يادمه … هر فكري كه پيش خودش كرده بــــود رو نقش بر آب كردم و خودم تو اتاق خودم خوابيدم و اونو بردم تو اتاق مادر پدرم خوابوندم …. تازه از ترسم در اتاقمم قفل كردم …دفعه بعدي كه شب خونمون بود تا دير وقت بيدار بوديم و ويلاي من ميديديم نميذاشت از بغلش جـــُم بخورم سرم همش رو سينش بــود البته اين عادته هميشــگيش بود نه فقط اون شب و صداي قلبشو كه محكم تو سينش ميكوبيد رو ميشنيدم و كلي ذوق مرگ بودم كه اينجوري تو بغلشم ولـــي نميذاشتم كه بفهمهُ باهاش سر سختانه سر جنگ داشتم… چون اون موقع نميخواستم قبول كنم كه دوستش دارم و از اينكه دوستش داشتم حـــِرسم ميگرفت چون واقعا خودشو راحت تو دلم جا كرده بوده … خلاصه داشتيم ميرفتيم هر كدومــمِــون توي اتقي كــه دفعه ي پيش خوابيديم بهم گفت- بازم داري ميري ؟ ازت خواهشم كنم نميموني پيشم؟ – نه ، واسه چي بايد بمونم؟؟- بمون ديگه امشبُ…..- خــِـيلِ خوب…بريم ولـــي نميخوابم اونجا ها از الان بگَــــم نگي نگفتي – باشــــه ، بفرماييد….رفتيم تو اتاق، دراز كشيد رو تخت خودشو رفت زير پتو ، منم نشستم كنار تختُ تكيه دادم به بالاي تخت ، گفت؛ – مياي بغلم؟؟- نه بيام كه چي؟ من راحتم همين جوري..- بيا ديگه….دراز كشيدم پيشش ولي اون زير پتو بود من روي پتو.- پاشو پتو رو از زيرت در بيارم..-نميخواد حال ندارم… ولش كن همينجوري خوبه-اِِِِاِاِاِاِِ … پاشو ديگه جونِ من…- باشــــهرفتم زير پتو و طاق باز دراز كشيدم و خودمو كاملا جــَم كرده بودم و ميترسيدم و استرس داشتم كه ثانيه فرصت نداد و دستشو دورم حلقه كرد و يه پاشو هم انداخت دور پاهام ، يه جورايي قفل بودم تو بغلش نصفه تــَنــِش تقريبا روم بود و قشنگ حس ميكردم كه ضربان قلبش هر لحظه تند تر از قبل ميشه ، ولي فقط بغلم كردخ بود و منم منتظر كوچك ترين حركت از سمتش بودم تا براش قاطي كنم ، كه تو همون لحظه ها كه من داشتم فكر ميكردم چطوري ضايعش كنم بهم گفت -همينجا بخواب بمون پيشم … تو اولين دختري هستي كه دارم كنارش ميخوابم….-حالا كه خوابيدم بعدشم، همچين ميگي انگار تو مثلا صدمين پسري هستي كه من دارم پيشـِش مخوابم، خوب تو ام اولين پسري ديگهبعد جفتمون خنديديم و همونجوري تو بغل هم بوديم. ساعات ها پشت هم ميگذشت من خوابم نميومد اصلا و استرس زيادي كه شايد خوابم ببره و بهم تجاوز كنه ( بهش كاملا اعتماد داشتم ولي اون لحظه هر فكري از سرم ميگذشت ) و خيليم گرمم بود اينم دليل ديگه اي بود كه خوابم نميبرد ( چون يه لباس استين بلند تنم كرده بودم با يه تونيك روش و اونم سفت منو چسبيده بود ) البته خودشم وضعش بهتر از من نبود و هر ١٠،٢٠ دقيقه يه بار ميپريد از خواب، بلاخره من داشت چشام گرم ميشد كه دستش كه تو دستم بود تكون خورد و باز من از خواب پريدم كه گفت -ميخواي جدا بخوابيم اذيت ميشي؟-ارههر كدوممون يه ور تخت خوابيديم نزديكاي ٣٣٠ صبح بود. ولي بازم نشد تقريبا ساعت ٥،٥٣٠ بود از خواب پريديم دوباره هوا گرگ وميش بود و نور كمي تو اتاق سرش كناره سرم بود اما يكمي پايين تر كه شروع كر گوشمو خوردن حالم يكم بهم ريخته بود مخصوصا كه يه جورايي تو خواب و بيداري بودم يكم هلش دادم عقب ولي نه گوشش بدهكار نبود كه نفهميدم چي شد كه يهو اومد روم داشتم ايست قلبي ميكردم و كاملا تحريك شده بودم اولين باري بو كه رو خودم حسش كردم اونم حالش خراب بود ولي نه به اندازه من حسش ميكردم ولي اونقدري سفت نشدن بود خودشو روم تكون ميداد و من براي يه لحظه چشام ناخوداگاه بسته شد كه اون با ديدن اين حاله من شروع كرد لبامو مكيدن جوري كه نفسم داشت ميرفت كه يه لحظه به خودم اومدم و از شونه هاش يكمي به سمته عقب هلش دادم كه جدا شه و به سختي خودمو جمع و جور كردمُ گفتم ؛-برو پايين …اونم بدون مكس همين كارو كرد و دوباره بغلم كرد كل شب پشتم رو بهش نكردم كه همچين اتفاقي نيوفته … خيس خيس بودم طوري كه پایان ابم شُــرِ كرده بود و شورتمو خيس كرده بود ولي چون نميخواستم بفهمه به روي خودم نياوردم و دوباره خوابيديم ،من ساعت ٨ از خواب بيدار شدم و صبحانه براش اماده كردم و بعدش صداش كردم و صورتشو ناز كردم تا بيدار شد و جفتمون جوري برخورد كرديم كه انكار هيچ اتفاقي نيوفتاده….[ از همگي عذر ميخوام اگه خيلي طولاني بود ، نميگم راست يا دروغه هر جور دوست داريد برداشت كنيد ؛)اگه خوشتون اومد بازم خاطره دارم با عشقم ،همينو ادامه دار ميكنم و بقيش و تا به امروز ميگم واستون اگر نه هم كه هيچي راستي غلط املايي ها رو هم بيخشيد من با گوشي نوشتم داستان رو و واقعا سخت بود دي]نوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *