شهر بازی و خاطره های سکسی من (1)

0 views
0%

سلام به همهمیخوام چند تا داستان سریالی براتون تعریف کنیم این یکی از داستانهامه که کاملا واقعیه البته تو هر داستانی کمی اغراق وجود داره ولی همه دیگه براشون قابل فهمه که کجای داستان واقعیه و کجاش اغراق شده . من چون میخوام داستان هام جذاب به نظر بیاد کمی اغراق قاطیش میکنم امیدوارم خودتون حدس بزنید کجاهاش اغراقه کجاهاش واقعیت .بخش اولمن دوم دبیرستان بودم که پسر داییم قصد باز کردن یه شهر بازی تو شهرمون به سرش زد . اون موقع که این فکر به سرش زد همه خانواده و فامیل و آشنا موافق این تصمیم شدند و منم تو سنی بودم که آرزوم بود یه همچین کاری فامیلامون داشته باشن که بریم تو فاز مخ زنی و جوونی کردن . سنمون هم که دیگه تو اوج لذت های نوجوانی بود و شهوت از سر رو رومون میبارید . البته نمیخوام بگم نوجوان خیلی شهوتی بودم چون از همون اولش هم کمی خجالتی بودم هیچ وقت بروی خودم نمی آوردم که خیلی شهوتی هستم . زد و شهرداری با کار پسر داییم موافقت کرد . آقا ما از مدرسه فرار میکردیم و میرفتیم که کار پارک زود تر تموم بشه که بتونیم چند تا دوست دختر خوشگل و مادر واسه خودمون پیدا کنیم . البته ناگفته نماند که قبلا تجربه های زیادی در امر سکس و شیطنتهای کودکانه داشتیم ولی الان سنی بود که واقعا نیاز داشتم خودمو ارضا کنم . ( داستان سکسی قبل از سن بلوغم ( بزودی اضافه میشه) )خوب این شروع داستان سکسی که ناکام موند ( البته بیشتر عشق ناکام تا سکس ناکام ) اینجا گفتم که بعد خوندن از دستم شاکی نشیدما برای اینکه بتونیم مواظب وسایل باشیم تو همون مرحله ی اول نگهبانی رو ساختیم . یه اتاق کوچیک که فقط یه بخاری برقی و یه تخت به زور تو جا میشد ساختیم و قشنگ توش رو مرتب و تزئین کردیم . خوب حالا واسه شبا نوبتی میموندیم پارک .یه روز صبح که شد ، پا شدم و رفتم سر شیر آب که مسواک بزنم دیدم یه خانم با دو تا دخترش اومدن واسه پیاده روی یکی از دخترا چادر سرش بود و اون یکی مانتو رنگ سال ( آبی ) و کمر باریک و خوشگل و …. . مادرشون کمی اونور تر موند و دخترا با هم اومدن طرف شیر آب . چادریه سرش رو آورده بود پایین که آب بخوره اون یکی رو دیدم که داره بهم نگاه میکنه . منم که دندونام همیشه خدا بیرونه بهش با همون دندونای خمیری یه لبخند زدم و خندش گرفت و این خنده آغازی شد برای داستان الان من .من زود دست و رومو شستم و عمدا جلوتر از اونا رفتم تو نگهبانی که بفهمه من اونجام . راستش رو بخواین اون موقع به خیال خودم کلاس میزاشتم که شهر بازی مال ماست . اونم منو دید کجا رفتم با مامانشون رفتن پارک پایینی منم از پشت پرده دارم دید میزنم که ببینم میاد یا نه که یه ربع بعد دیدم تنهایی داره از پایین میاد پتوم رو برداشتم و به بهانه تمیز کردن زدم بیرون و منتظر موندم که بیاد از جلوی نگهبانی رد بشه بازم داشتم بهش میخندیدم که اومد گفت چرا هر وقت میبینمت میخندی . منم کمی خودمو جم کردم و گفتم نخندم چیکار کنم ( دلیل اینکه زیاد به حاشیه میرم رو بعدا میگم ) بعد از پشت نرده ها با انگشتم بهش اشاره کردم که بیا تو شهر بازی ولی سرش و برگردوند و اعتنایی نکرد و رفت پیش خواهرش . بعد ده دقیقه دیدم دارن میرن دستمو به امید اینکه بازم میان بالا کردم و یه بای بای کوچولو بهش کردم و رفتن . دیگه چون اونجا بی صاحب بود نتونستم برم دنبالش . به امید روزی نشستم که بیاد . دو سه روزی گذشته بود که دیدم ایندفعه فقط با مامانش اومد . خوشبختانه دستشویی عمومی اونم قسمت زنونش درست ده ، بیست متری نگهبانی بود . مامانش رفت تو دستشویی و تنها اون تو اون قسمت از پارک موند و من . ( من همیشه مواظب بودم که کسی منو وقتی مخ میزنم نبینه چون نمیخواستم بعدا برام درد سر بشه . ساعت 6.30 بود و دیگه یواش یواش خانوما داشتن واسه ورزش میاومدن پارک اون موقه هیچ پسری حق نداشت از پارک استفاده کنه چون واسه خانوما وقت تعیین کرده بود . ) خوب حالا بهترین موقعیت بود که مخ زنی کامل بشه بهش گفتم بیا نزدیک تر اونم بدون اینکه فکر دیگه ای بکنه خیلی سریع اومد پیشم اسمش رو پرسیدم یه چیزی پروند ( مونا ) بهش گفتم من روزهای زوج صبح ها همیشه تو نگهبانی هستم اگه دلت خواست میتونی بیای پیشم . گفت نمیتونم ما دو سه روزی اومدیم خونه پدر بزرگم ممکنه فردا پس فردا بریم در ضمن من با مادرم میام یه وقت ما رو میبینه .گفتم مامانت رو ببر اون ور پارک بعد به بهانه دستشویی بیا اینور من درو باز میزارم تو بیا تو نگران نباش این دورو بر کسی نیست ما رو ببینه . گفت ببینم چیکار میتونم بکنم و رفت . من یه یک ربعی منتظر موندم تا اینکه آقا چشتون روز بد نبینه نگهبان کل پارک که تازه باهم دوست شده بودیم و هنوز رو مون به هم باز نشده بود اومد پیشم نشست و شروع کردن به گلایه از شهرداری که دو ماهه حقوقم رو نداده و اینجور حرفا دختره اومد اونو دید و رفت دستشویی رفت یه دور دیگه زد و اومد دید نه پدر این ول کن نیست بازم رفت و منم خجالت میکشیدم بهش بگم پاشو برو دیگه اون روز هم اینطوری از دست رفت .ظهر که پسر داییم اومد بهش گفتم صبحها هوا اینجا خیلی خوبه و میتونم به درسام نگاه کنم فردا رو هم من بجات میام میمونم اونم قبول کرد بازم یه روز تو کف موندیم و شب و تا صبح فقط به این فکر کردم که فردا که اومد باید چیکار کنم . همون اول کاری که نمیتونم بهش بگم ممکنه ناراحت بشه و بره دیگه پشت سرش رو هم نگاه نکنه .صبح شد دیدم اینبار یکم آرایش کرده و بازم همون مانتوی خوشرنگش رو پوشیده و دارن میان طرف دستشویی رفت درست نشست سکوی جلوی دستشویی و مامنش رفت تو زود دور و برو نگاه کرد و گفت ایندفعه دیگه نزار کسی بیاد پیشت هر طور شده میام بهش گفتم پس میرم تو نگهبانی که کسی منو نبینه تو به دور و برت نگاه کن بعد زود بیا تو . گفت باشه .از پشت پرده نگاه کردم دیدم رفتن اونور پارک منم خودمو آماده کردم به سر و روم رسیدم و منتظر که الان یه حوری میاد تو میگیرم چنان دق و دلی این چند سالی که سکس نداشتم و به کف دستی قناعت کرده بودم رو سرش خالی میکنم .دو سه دقیقه دیگه یهوی در باز شد و اومد تو ولی کاش نمی اومد پاشو تو اتاق نذاشته گفت دستت به من بخوره دیگه منو نمیبینی با همون یه جمله چنان دست و پام بسته شد که حتی به یه متریش هم نرفتم . ولی اون اومد و روی تخت جلوم نشست و گفت از اون روزی که دیدمت خیلی ازت خوشم اومده و دو سه روزه که میای به خوابم . تا حالا این طوری نشده بودم و از این حرفا منم چون اولین دختری بود که بعد یکی . دو سال میخواستم باهاش دوست بشم ( احتمالا برای خیلی ها پیش اومده که وقتی به سن بلوغ نزدیک میشن کل فامیل دختراشون رو از پسرا دور میکنن . چون اون موقع هر دو جنس آتیششون خیلی محکمه و ممکنه هم دیگه رو بسوزونن ( ما هم از این قائله مستثنی نبودیم )) از ترس اینکه از دستش بدم بهش نزدیک هم نشدم . یکم از خودش گفت و از شهرشون و وقتی شهرشون رو گفت خیلی پکر شدم . چون خیلی با شهر ما فاصله داشت ( ساوه کجا …. کجا ) پدرش اهل ساوه بود و مامانش همشری مون اینجا هم خونه پدربزرگش میموندند . بهم گفت ما نمیتونیم باهم دوست باشیم . ( اون موقع هنوز موبایل بنود که بشه راحت رابطه داشته باشی ) خیلی از هم دوریم من نمیدونم تو اینجا چیکار میکنی و تو هم از من نمیتونی خبر داشته باشی پس دوستی رو از سرت بنداز بیرون . با گفتن این حرف کمی جرات پیدا کردم و بهش گفتم پس بهتر نیست همین الان کمی نزدیکم بیای . گفت زیاده روی نکنی اره میام . گفت من جلو خودمو میتونم بگیرم . اومد و کمی بهم نزدیک شد منم یکم به اون و خلاصه دستم و دراز کردم و دستش رو گرفتم یکم نازش کردم و با اون یکی دستم کمرش رو گرفتم ولی دستم رو زد کنار و فاصله گرفت گفت مگه نگفتم زیاده روی نکن . گفتم ببین تو که تا اینجا اومدی الان کنارمی من تو همین دو روز بد جور عاشقت شدم و بجز تو کسی رو ندارم همون موقع بود که گفت من دوست پسر دارم . ( آخه به لحاظ جنسی و فکری دخترا خیلی زود تر از پسرا روشن میشن ) یه لحظه غرور و عصبانیت باعث شد سرش داد زدم تو غلط میکنی دوست پسر داری و اومدی پیش من . شاکی شد و گفت خوب من الان پیشت نشستم فرض میکنم که با همکلاسیم تو آموزشگاه موسیقی نشستم من که نذاشتم دستت به من بخوره . الان هم که میبینی اینجام فقط بخاطر تو بود که یهو عاشق نشی بعدا یه عمر بشینی نفرینم بکنی . نا خودآگاه گریه زاری م گرفت و بهش گفتم نامرد من تو این دو سه روزه عاشقت شدم چرا این قصه رو شروع کردی وقتی پایانی نداشت . اومد نزدیک تر و گفت منو ببخش که کاری کردم که این حس رو بکنی . خنده ت به دلم نشته بود و فقط میخواستم کمی باهات حرف بزنم . بهش گفتم من نامرد نیستم که بخوام دوست دختر کسی رو از دستش در بیارم ولی بخاطر این دو سه روزی که فکرم رو بد جور قاطی کردی لا اقل حالا که اینجایی یکم بهم حال بده خندید و گفت مثلا نامرد نیستی گفتم اگه اینکار رو نکنم تا آخر عمر فکرت ولم نمیکنه اینطوری کمی سبک تر میشم گفت فقط میتونم از روی شلوار بهت حال بدم من منم نقد و ول نکردم که بچسبم به نسیه گفتم من به اینم قانعه اومد رو تخت کنارم دراز کشید و گفت هر کاری میکنی فقط زود باش که مادرم الان دیگه میاد دنبالم اومدم و بغلش کردم و یکم بالا پایین کردم و کمی سینه هاشو از همون بالای مانتو فشار دادم که دیگه خدا اون روز رو نیاره 30 ثانیه نکشید که خودمو خیس کردم . ( با اینکه از روی شلوار بود ولی الان که 13 سال از اون موقع میگذره هنوز هم که هنوزه تا حالا حتی با خانومم هم اونطور که اون روز حال کردم . حال نکرده بودم و همیشه خاطرم میمونه . ) خلاصه گفت خودتو خالی کردی گفتم الان ازت راضیم و کمی خندیدیم و پا شد بوسم کرد و گفت با اینکه راضی نبودم و از روی شلوار بهت حال دادم خودمم کم حال نکردم و یه بوس دیگه کرد و خداحافظی کرد و رفت . من ده سال تو اون شهر بازی منتظرش شدم و اون نیامد یا اینکه اومد و خودش رو نشون نداد .امید وارم با اینکه خیلی طولانیش کردم و به حاشیه رفتم براتون جالب بوده باشه . ممنون که وقت گذاشتین .نوشته حامد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *