شکلات داغ (۱)

0 views
0%

صبح روز یکم مهر ماه سال ۱۳۹۵ بود که بیدار شدم و بی حوصله به سمت حموم رفتم.به زمین و زمان فحش میدادم.سوار تاکسی شدم تا برسم دانشگاه.دانشگاه تهران.جایی که همیشه حسرتش رو داشتم و بالاخره بهش رسیدم یکم امید وار تر از وقتی که بیدار شدم بودم و وارد محوطه شدمکلی ادم اونجا بود.دختر.پسر.رل.سینگل.جوون.میون سال.میدونستم باید کی و کجا باشم تا اون موقع یک ساعتی وقت داشتم.یه نیمکت پیدا کردم و نشستم.عینک افتابی که اون برای تولدم خریده بود رو از کیفم در اوردم یه پوزخند همراه با یه قطره اشک زدم و روی چشمام گذاشتمشهندزفیری رو توی گوشم کردم و نه اونی که دوست داشتمش……(محسن یگانه.نه)توی فکر بودم داشتم به پایان خاطراتی که باهم داشتیم فکر میکردمچقدر خوش بودیمبهترین لحظات زندگیماما حالا چیبعد خودکشی اومدم دانشگاه تا از فکرش در بیام اما نمیشد.چطور تونستم اونو توی لباس عروس تحملش کنممهم این بود الان خوشبخته و زندگی قشنگی دارهجالب بود برام.منو به عروسیش دعوت کرده بود و وقتی هم که منو دید بغض کردبه قول پدرم زندگی رو به تخمت بگیر پسرباید همین کارو میکردم و کردماستارت یه زندگی تازهبا تیپ مشکی.ته ریش.سیگار و ادکلن شنل بلوبعد از تموم شدن کلاسام به خونه برگشتم و پدرم با یه مرسدس بنز ابی مات که رنگ مورد علاقم بود اومدیه بوق زد ترمز کرد و گفت کادوی دانشگاته مبارکت باشهالکی یه لبخند زدم و تشکر کردم ازشراستش خیلی خوشحال بودم خودمونیم با این ماشین میشد خیلی کارا کرد اما من اهلش نبودمیکم کسچرخ زدم و برگشتمداشتم از پله ها پایین میومدم که برای اولین بار دیدمشو به نام عشق….منتظر شدم تا کلاساش تموم شهدیدمش و بهش گفتم میرسونمتاول یکم تعارف کرد اما بعد سوار شدتوی راه بهش سیگار تعارف کردم که گفت اهلش نیستمخودم روشن کردم و مشغول حرف زدن شدمدر مورد خودش و خانوادش سوال کردممیشد فهمید که صادقانه جواب میدههر دقیقه که میگذشت بیشتر علاقه مند میشدم بهش نه بخاطر سکس و کثافط کاری.اصلا اون موقع توی این فازا نبودمبرای شام دعوتش کردم اما قبول نکردخیلی اصرار کردم تا گفت برای فردا که جمعست میتونیم باهم ناهار بخوریمصبح فردا تا میتونستم به خودم رسیدمدیگه نمیدونستم باید چیکار کنمماشین رو بردم کارواش و رفتم دنبالشمن بچه شمال شهر بودم و اون غربراهی نبود اما خب یکم ترافیک داشترسیدم سر همون جایی که قرار گذاشته بودیماونم به خودش رسیده بود.فراتر از اونی که فکر میکردمرفتیم نایب ولی هیچی از غذام نفهمیدم پایان حواسم روی لب هاش جمع شده بود چقدر قشنگ حرف میزدچشماش و فرم لبش جوری بود که دلم نمیخواست برای کسی جز من باشهرسوندمش برای غذا ازم تشکر کرد و رفت………دلم رو زدم به دریا و براش نوشتممیدونم شاید برات عجیب باشه اما باید بهت بگم من عاشقت شدم و تا اخرش هستم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشهسین شد اما جوابی نیومد یک ساعت بعد زنگ زدگریه میکرد اما میشد حدس زد که هیجان داره و گفت که منم همین حس رو بهت دارمدنیا رو بهم داده بودندانشگاه رو تقریبا ول کرده بودیم و هرروز باهم بودیم نمیشد از هم جدا بشیم عین قطب های مخالف اهن ربا همو جذب میکردیم گرچه از همه نظر موافق بودیممیدونستیم که برای بهم رسیدن باید از ایران میرفتیم اما سخت بودتوی دوره بدی بودیم اما دلو به دریا زدیم و شبونه بلیط گرفتیم و رفتیمتوی هواپیما سرش رو روی شونم گذاشت و اروم خوابش بردنزدیک اتاتورک بودیم که بیدارش کردم و گفتم دیگه برای هم شدیم.و زیبا ترین لبخند هستی بهم هدیه شد.وقتی رسیده بودیم هوا تقریبا روشن شده بود و خسته هم نبودیم برای همین چمدون هارو توی اتاق گذاشتیم و رفتیم بیرونتاحالا نتونسته بودم ببوسمش اما جلوی دریا و با ویوی طلوع خورشید برای اولین بار طعم لبهاشو چشیدمنگم براتونموقع خواب که رسید با برای اینکه راحت باشه اتاق دو تخته رزو کرده بودم اما با کمال میل به تخت من اومدخودش رو توی بغلم جا کرد و فقط نوازشش میکردم.نفس هاش روی پوستم می نشست و زیبا ترین حال دنیا رو بهم میدادصدام کرد و در جواب صداش کردمبهم گفت عاشقتم.توی بغلم فشردمش و اروم بوسیدمشدنیا رو با اون سکانس از زندگیم عوض نمیکردم.استانبول رو به مقصد انکارا ترک کردیم تا به وقت سفارتمون برسیمجلوی سفارت المان دستاشو گرفتم و وارد شدیم.خوشبختانه موافقت کردن و برای ازدواج بهمون اقامت دادنشب شامپاین و شراب گرفتم تا یه جشن دو نفره کوچیک داشته باشیمتو حال خودمون نبودیم و می خندیدیم.خنده های از ته دل.نشسته بودم روی تخت و اومد جلوی صورتم.چشمامو با اون دستای نرمش گرفت و لبام رو بوسیدبوسه ای از ته دل سمت گردنم رفت و شروع کرد(با توجه به داستانای سایت داستان سکسی این قسمتش رو میدونید)اولین سکس من رقم خوردتا خود صبح بیدار موندم و نوازشش کردمخط هامون رو توی فرودگاه ایران شکونده بودیم برای همین خانواده هامون هیچ اطلاعی ازمون نداشتن.زندگی جدید میخواستیمیک ماه بعد….ادامه دارد.نوشته ماهور

Date: March 3, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *