عاشق ديد زدن بودم

0 views
0%

امروز هم مي خوام يه داستان واقعي رو براتون تعريف كنم ، من 18 سالمه و پشت كنكوري ام جثه كوچيكي دارم طوري كه سيزده چهارده ساله به نظر مي رسم و از وقتي بچه بودم عاشق ديد زدن خونه همسايه ها بودم ، چون خونه ما نسبت به خونه هاي اطراف بلندتره و ديد خوبي هم به خونه همسايه ها خصوصا حياط و پشت بامشون داره ، اگه در و پنجره حياطشون هم باز باشه كه معمولا تو تابستون هم باز مي زارن يا پرده اتاق رو جمع كرده باشند كه نوره علي نوره ، بارها به خونه هاشون ديد زدم و عجب چيزايي ديدم كه باهاشون جلق هم زدم مثلا خانم همسايه روبرويي كه يه پنجره و در بزرگ شيشه اي رو به حياطشونه و هميشه پرده اتاقشون رو كنار مي زنند و يه خانم خوش هيكل و سفيد و قد بلنده رو ، تو لباس هاي مختلف از لباس خواب و كرست گرفته تا با تاپ و دامن و شلوار ديدمش و بعضي موقع ها هم در حال رقص و عشق بازي با شوهرش و… ديدمش و از زمان قبل از حاملگي تا بعد از زايمان و بچه شير دادنش رو هم ديدم و هميشه تو فكرم با حاش حال مي كردم و جلق مي زدم تا وقتي كه از اين محل رفتن كه خيلي ناراحت شدم البته خانم و دختر همسايه بعدي هم بدك نبودن ولي به حد اون نمي رسيدن .زن هاي همسايه هاي پشت خونمون و همسايه هاي بقلي هم با حال بودند و بارها تو حياطشون و تو اتاقشون كه پيدا بود توحالت هاي مختلف مثل لباس خواب ، شلوارتنگ توري ، لباس توري ، شورت و كرست ، در حال شستن لباس و پهن كردن اون روي بند لباس بودن كه فقط يه شورت به تن داشتن و سینه هاشون آويزون بوده و يا در حال شير دادن به بچه كه دكمه هاي لباسشون باز كردن و … ديدم و بعضي موقع ها هم در حال بازي كردن با شوهرشون ، سر تون رو درد نيارم در كل آدمي جماعت ، دوست داره در فضاي باز و با لباس راحتي و يا لخت باشه و از اون كاراي عشق بازي هم بكنه كه همسايه هاي ما هم همينطوري بودند و در فضاي باز خونشون اين جور بودند .خوب بريم سر اصل مطلب ، همسايه بقليمون كه يه خانم و شوهر جونند و چند ساليه كه با ما همسايه اند و از خونه ما هم به حياطشون و هم پشت بام خونه اشون ديد دارم و زنش اگه نگم از خانم همسايه قبلي خوشكل تره مي تونم به جديت بگم از قبلي كمتر نيست ، اسمش شهلاست يه خانم سفيد خوش هيكل با پستونهاي درشت و… و از همه مهم تر زيبا و تو دل برو . معمولا بيرون خونه كه مي ره يه مانتوي زرشكي با شلوار لي آبي و يا شلوار توري مشكي تنگ كه جديدا مد شده مي پوشه و نصف موهاشم كه رنگ مش زده بيرونه ، تو خونه هم هميشه لباس هاي راحتي و ناز و اكثرا با تاپ شورت و دامن كوتاه و با پاي لخت مي چرخه و معمولا هم شورت و كرست ست و يك رنگ مي پوشه البته اينو از زمان هايي كه در حال پهن كردن لباس روي بند هست فهميدم چون هميشه شورت و كرست هايي كه ميشوره و پهن مي كنه يك رنگه و با هم جفته و من هميشه دوست داشتم اونو تو شورت و كرست هاي خوش رنگش ببينم البته ابعاد بدن و سینه سفيدش رو بارها ديده بودم ولي با شورت و كرست چيزه ديگه ست و… خلاصه بدجوري تو كف و خماريش بودم .مادرم اينا يه نيمچه رفت و آمدي هم با اونا داشتند و من هم سلام و عليكي با شهلا و شوهرش داشتم (شوهرش كارمند بانكه) و هروقت مي ديدم دم درشو وايساده به يه بهونه اي مي رفتم تو كوچه و يه سلام بهش مي كردم (كه اونم خيلي گرم جواب مي داد و احوال مادرمو مي پرسيدو…) و رد مي شدم و يه نگاهي هم به بدنش از نزديك مي كردم چون هر وقت ميومد دم در يه چادر رنگي ناز مي انداخت روي سرشو بدون اينكه حجابش رو سفت بگيره ( طوري كه پاهاي لخت و لباس و تنش پيدا بود) وا مي ايستاد اونجا و با همسايه ها صحبت مي كرد .تابستون ها من بالاي پشت بام مي خوابم و هر شب ، سر شب و صبح كه از خواب بلند مي شدم يه ديدي به همسايه ها مي خانمم و به خاطر اينكه خونه ما از همه بالاتره و بقيه خونه ها همسطح همند كسي بالاي پشت بام نمي خوابه البته همسايه پشتي مون تابستونا توي حياط مي خوابند و معمولا صبح ها با ديد زدن به زنش كه توي رختخواب ( با لباس خواب و يا لخت و… ) ولو شده و شوهرش هم رفته سركار ، روز رو آغاز مي كنم و…يه روز كه از خواب بلند شدم طبق معمول رفتم و يه ديدي به همسايه زدم ديدم خانم همسايه پشتي شلوارشو در آورده و با شورت و كرست خوابيده و شورتش هم تا نصفه پايينه و غرق خوابه ، بد جوري حشري شدم مي خواستم از پشت بام بپرم پايين و برم سراغش ولي با خودم گفتم اگه لو برم براي هميشه از دستش مي دم و ديگه نمي تونم ببينمش ، بعد طبق معمول يه دوري هم به اطراف زدم و داشتم ميرفتم پايين كه به نظرم رسيد يكي رو بالاي پشت بوم شهلا اينا ديدم برگشتم دوباره نگاه كردم چي مي ديدم چيزي كه با اين همه قوه تخيلم ، تو فكر و خيال هم نديده بودم مي خواستم از ذوقش سكته كنم ، ببخشيد يادم رفت بهتون بگم چي ديدم ، شهلا بود لخت مادر زاد توي رختخواب خواب بود ، چه بدن سفيدي چه رون و سینه هاي تپل و بزرگي كه روي سينه اش ولو شده بود ، واي چه نوك پستوني داشت يه نوك تيز با يه حلال قهوه اي پر رنگ ، چاك كسش هم پيدا بود ديگه مي خواستم خودمو پرت كنم پايين و برم روشو… ولي جلوي خودم رو گرفتم و با جلق زدن خودم رو ارضاء كردم و به خاطر اينكه دلم آروم بشه چند قطره اش رو پرت كردم سمت شهلا ولي دلم طاقت نداشت و دلم مي خواست مستقيم بكنمش ، تو اين چند سال اينجوري نديده بودمش اصلا تا حالا براي خواب بالاي پشت بوم نيومده بودن ، البته فكر كنم چون همسايه پشتيشون امسال يه طبقه ساخته بود و ديد پشت بومشون رو از اطراف كور كرده بود و از اون طرف هم چون پشت ديوار بود ديد نداشت و فقط از سمت خونه ما روشون ديد داشت و از ما هم اطمينان داشتن امسال رو اومده بودن بالا پشت بوم بخوابن و با لباس هاي اطراف شهلا معلوم بود شوهرش موقع خواب لختش كرده و با بدنش بازي كرده و چون كارمند بود بيدار شده و رفته سركار ، رفتم تو فكر كه چكار كنم كه يه دور ترتيبش رو بدم خلاصه رفتم دوربين ديجيتالم رو برداشتم و يه چندتا عكس از شهلا و خانم همسايه پشتيمون گرفتم و ريختم پيش عكس هاي ديگه توي سيستمم .از اون روز هر وقت شهلا رو مي ديدم فكر اون صحنه لختيش مي افتادم و بيشتر تو دلم جا وا كرده بود ، با خودم گفتم بايد كم كم سر شوخي رو باهاش وا كنم تا بتونم نقشه هاي بعديم رو اجرايي كنم به خاطر همين از اون به بعد هر وقت مي ديدمش خيلي گرم تر باهاش سلام عليك مي كردم و جونم و عزيزم و از اين كلمات هم به صحبت هام كه با شهلا مي كردم اضافه كردم كه باعث تعجبش شده بود ولي معلوم بود بدش نمياد و اون هم با من گرم تر شده بود بعضي وقت ها هم از لباس هايي كه تنش بود تعريف مي كردم كه به من ميگفت بچه و اين حرفا ولي من ادامه مي دادم تا اينكه با من راحت تر باشه، از اون وقتي كه فهميدم بالاي پشت بوم مي خوابه زودتر از خواب بلند مي شدم و تا وقت بيدار شدن شهلا مي نشستم نگاهش مي كردم ، چون وقت خوابيدن هميشه با شورت و كرست و يا لباس خواب توري و نازك كه بدن لختش كامل پيدا بود و گاهي وقت ها هم لخت مادرزاد كه لباس هاش كنارش افتاده بود مي ديدمش ، يك روز صداي زنگ در خونمون امد، رفتم دم در ديدم شهلاست با يه سيني كه يه ظرف آش توشه ، گفت بفرماييد ، چون سيني رو گرفته بود نمي تونست چادرش رو خوب بگيره و از موي سرش تا چاك سینه سفيدش پيدا بود و من كه هنوز محوش بودم و از اين نزديكي تا حالا سينه اش رو نديده بودم گفتم چي رو ؟ گفت آش رو مي گم . من هم براي درست كردن سوتي ام گفتم منظورم اينكه به خاطر چيه؟ گفت نذريه ، من ديدم فرصت خوبيه گفتم بفرماييد تو ، اونم چون متوجه نگاه من شده بود و نمي خواست از همسايه ها كسي اونو تو اين وضعيت ببينه اومد تو حياط و من دستم رو به كاسه زدم و گفتم داغه شهلا گفت اگه داغه با سيني بردار ، من هم سيني رو جوري گرفتم كه مقداري از چادرش هم به دستم گير كنه و همين كه سيني رو كشيدم چادر از سرش در اومد و افتاد زمين ، چي ميديدم يه تاپ و دامن صورتي و نازك و كوتاه تنش بود قسمت هاي لخت بدنش از نزديك چه نمايي داشت با كمي تعلل نشست و چادرش رو برداشت و سرش كرد من هم با عجله معذرت خواهي كردم ، اونم با دستپاچگي گفت نه تقصير خودم بود محكم نگرفته بودم ، من گفتم تقصير من بود سيني رو بد گرفتم ، شهلا هم گفت تو همسايگي يه نگاه اشكال نداره عزيزم ، بعدش هم تو كه هنوز بچه اي و از اين چيزا سر در نمياري، ناراحت نشو، من هم خودم رو زدم به اون راه كه منظورش رو نمي فهمم و گفتم از كدوم چيزا؟ كه جواب داد بزرگ كه شدي مي فهمي كوچولو ، با اين حرف و منظره بيشتر عاشقش شدم . فردای اون روز و بعد از خالي شدن كاسه آش مادرم توي اون يه مقدار كيك گذاشت و مي خواست ببره در خونشون كه من فورا ظرف رو ازش گرفتم و گفتم من مي برم و سيني رو نبردم تا يه دفعه ديگه به بهونه سيني برم در خونشون ، رفتم بالا پشت بوم تو حياطشون رو نگاه كردم ديدم شهلا يه لباس بند دار و يه دامن كوتاه پوشيده و در حال شستن حياطشونه سريع دويدم و رفتم در خونشون و طوري كه فرصت نكنه بره چادرش رو بپوشه در و زنگشون رو زدم اونم داد زد كيه ؟ بلند گفتم منم فرشيد ، انگار كه خيالش راحت شده باشه در رو سريع باز كرد و پشت در ايستاد و گفت چيه عزيزم ؟ گفتم كاسه تون رو آوردم از پشت در يه سركي كشيد و دستش رو دراز كرد و كاسه رو گرفت ، خورد تو ذوقم كه چرا خودش رو قايم كرده ، بابت كيك تشكر كرد و گفت سيني رو نياوردي؟ گفتم ببخشيد يادم رفت الان مي رم ميارم ، رفتم و سيني رو آوردم و زنگشون رو زدم تو آيفون جواب داد كيه؟ گفتم منم ، در رو باز كرد و گفت فرشيد جون بيار تو خونه ، من دستم بنده ، من هم رفتم تو حياط و در رو بستم همونجا ايستادم ديدم صدا ميزنه عزيزم بيا تو خونه ، من هم كفشامو در آوردم و رفتم تو اتاق شون چي مي ديدم شهلا بدون چادر و با همون لباس ها كه گفتم اومد جلوم زير لباس بنددارش كرست نداشت و سینه هاي تپلش آويزون بود و پاهاشم از پايين دامن كوتاهش پيدا بود بدجوري محو تماشاش شده بودم ، گفت چيه ؟ تو فكري ، جن ديدي ؟ چادرم رو شستم هنوز خشك نشده ، گفتم نهههههه جن نه ، فرشته ديدم ، انگار خيلي از حرفم خوشش اومده بود ولي به روي خودش نياورد و گفت سيني رو آوردي عزيزم ، دستت درد نكنه مي موني يه چايي شربتي برات بيارم ، چون مادرم منتظر بود ترسيدم گندش بالا بيام علي رغم ميل باطنيم گفتم نه ، مادرم منتظره بعدا مزاحم ميشم ، شهلا هم گفت پس منتظرم و خداحافظي كرديم .ديگه صبر نداشتم يه نقشه كشيدم كه فردا به يه بهونه برم خونشون ، صبح قبل از اينكه آفتاب بزنه از خواب پريدم ، رفتم يه سركي به شهلا بكشم و ببينم در چه حاله تا نقشم رو امروز اجرايي كنم كه ديدم شهلا لخت لخته و شوهرش هم لخته و افتاده روي شهلا و داره ميكنتش و آخ و اوخ شهلا بلند شده ، ناكس چه حالي مي كرد بعد از چند دقيقه هم هر دو بي حال افتادن زمين ، يك دفعه شهلا متوجه حضور من شد ولي به روي خودش نياورد من هم از ترس اينكه به شوهرش بگه ديگه نگاه نكردم و رفتم اون طرف پشت بام و يه نگاه به حياط همسايه پشتي كردم ديدم اونجا هم دارن خانم و شوهري با هم سكس مي كنند تازه دوهزاريم افتاد كه امروز تعطيله و شوهراشون سركار نمي رن و به خاطر همين دارن سكس مي كنن و بعدش هم حتما مي خوان بخوابند و برن حموم ، بازم خورد تو ذوقم كه امروز هم كاري از پيش نخواهم برد با نگاه كردن به سكس همسايه پشتي يه جلق زدم و رفتم پايين كه ديدم مادرم لخت خوابيده كف اتاق و پدرم هم رفته حموم و صداي دوش آب مياد فهميدم اينجا هم يه خبرايي بوده ، رفتم اتاقم و از سيستمم عكس هايي كه قبلا از خانم هاي همسايه و شهلا گرفته بودم رو تماشا كردم .فرداش رفتم يه پتو روي ديوار خونمون كه به پشت بام شهلا اينا راه داشت انداختم و صبحش رفتم و يه ديد زدم به پشت بومشون ديدم شهلا با شورت و كرست قرمز رنگي خوابيده ، و شوهرش شورت خودش رو در آورده و شورت شهلا رو تا نصف داده پايين و خودش رو از پشت به شهلا چسبونده و كيرش رو گذاشته لاي كونه شهلا و دستشو كرده زير كرستش و مه مه هاشو فشار ميده ، يه دفعه صداي زنگ ساعت در اومد و شوهرش بلند شد و شورتش رو پوشيد و رفت پايين تا بره سركار ، من هم بعد از شنيدن صداي در خونه شون كه نشون از رفتن شوهرش و تنها شدن شهلا مي داد ، آروم پتويي رو كه آويزون كرده بودم انداختم بالاي پشت بام شهلا اينا ، بعد لباسم رو پوشيدم و رفتم در خونه شون زنگ زدم بعد از چند دقيقه شهلا به حالت خواب آلود جواب داد كيه؟ گفتم فرشيدم ، گفت چيه خوشكلم ؟ من كه از اين حرفش تعجب كرده بودم گفتم ببخشيد يه پتو گذاشته بوديم خشك بشه افتاده روي پشت بوم شما ميشه بديد؟ شهلا گفت خودت بيا بردار، من هم خوشحال اومدم تو خونه ديدم شهلا با چادرش و چشم هاي خواب آلود ايستاده دم پله هاشون و گفت بيا عزيزم از اين طرفيه ، من هم سلام كردم و اون جلو شد و رفتيم بالاي پشت بام ، نور كه از در پشت بام ميزد پایان ابعاد بدن شهلا مخصوصا لاي پاهاش رو از زير چادر نشون مي داد و كيرمو سيخ كرد بالا كه رسيديم رفتم كه پتو رو بردارم ديدم رختخوابشون پهنه و كرست قرمز شهلا كنارش افتاده ، شك كردم كه تا رفتن شوهرش سوتينش تنش بود پس چرا الان اينجا افتاده ، پتو رو كه جمع كردم اومدم كه برم ديدم شهلا چادرش رو باز كرده و فقط يه شورت قرمز پاش هست ، فهميدم به خاطر من كرستش رو در آورده ، بدن سفيد و زيباش با اون سینه هاي درشت و سفيدش و اون نوك پررنگش كيرم رو سيخ تر كرد با ديدن اين صحنه پتو از دستم افتاد و ديدم كيرم كه از لاي زيپ شلوارم بيرون زده و پيداست ، تازه فهميدم از حول اومدن يادم رفته شورت بپوشم و زيپ شلوارمم نبستم ، تا شهلا كيرم رو ديد بلند خنديد و مثل حشري ها اومد سمتمو گفت آخي چقدر نازه و كوچولو ، اين بزرگ شده كيرته قربونش بشم بعد دو تا ضربه بهش زد و گفت كوچولو موچولو بخورمت ، من هم كه داشتم از خجالت آب ميشدم و از طرفي هم مي خواستم كم نيارم گفتم قابل شما رو نداره ، منم سینه هاي نازت رو بخورم بعد يه دست به سينه هاش زدم و گفتم آخي چه نرم و داغه قربون پستونات و اون كس خوشكلت كه زير شورتت قايم كردي بشم ، بعد ديدم يه خنده ايي كرد و گفت اي شيطون ، دوستش داري؟پس چرا ديروز نموندي از اون بالا حال كردنشو ببيني ؟ بعد سريع شورتش رو در آورد و منو گرفت و انداخت روي رختخوابشون و خودش هم پريد روي منو بعد از اينكه لباسم رو درآورد شروع كرد به ليسيدن من ، با برخورد بدنش بخصوص پستوناش با بدنم داشتم از خوشي از حال مي رفتم ، ليسيد تا رسيد به كيرم شلوارمو كشيد پايين ، تا دست به كيرم زد آبم پاشيد بيرون و ريخت روي صورتش ، بعدش نشست و با كير كوچيك شدم و زنگوله هاش بازي كرد ، ظاهرا اون بيشتر از من حال مي كرد و دنبال همچين لحظه اي بوده ، دستمو گرفت و منو برد حمومشون و با هم حموم كرديم ، من از ديدن بدنش سير نمي شدم و تو حموم بازم سيخ كردم كه شهلا حسابي باهش بازي كرد و گفت چون بچه اي اشكال نداره و بازم آبم زد بيرون كه بيحال شدم ، بعد شهلا گفت ديگه جون نداري ولي دفعه ديگه ميزارم بكني تو كسم و منو مثل بچه ها بقل كرد و من هم از اين كه كيرم به بدن شهلا چسبيده خيلي حال مي كردم و سینه هاش رو دو دسته گرفته بودم و نوكش رو مي مكيدم و ….نوشته آرش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *