عاشق هووی خودم شدم

0 views
0%

سلام من حوا 19 ساله هستم . سال پیش دانشگاهی هستم همه چی توزندگی من خوب پیش می رفت .از سال دوم دبیرستان بایه پسرخیلی خوب وخوشتیپ و مهم ترازهمه خوش اخلاق اشنا شدم اولاش رابطمون زیادجدی نبود اما سال 91 پیام بهم پیشنهاد داد تا با پدرم اشنا بشه اما من سخت ذهنم مشغول کنکور وکلاس هام بود وازش خواستم این مسئله روبذاره واسه یه وقت دیگه پیام خداییش خیلی پسرخوبی بود و واقعامنو تواین دوسال عاشق خودش کرده بود ازهرلحاظ خوب وکامل بود وازاین که دوست پسر خوشتیپ وخوش قیافه وخوش اخلاق و پولداری مثل پیام داشتم واقعا به خودم افتخار می کردم.من همه اتفاقای کوچک وبزرگ روزمره ام رو توی دفترخاطراتم می نوشتم ولی شرم مانع می شد تا احساسات و علایق سکسی خودموهم بنویسم اما میخوام خاطره ای رو بنویسم واسم مهم نیست که شما درموردش چی فکرکنید وفحش بدید و هرحرفی دلتون خواس بگید واسم این مهمه که خاطرات سکسیم هم نوشته شدند.همه چیز ازیه روز تومدرسه شروع شد.راستش من دخترخیلی شلوغی هستم وناظم و معلم ها همه ازدستم شاکی هستند اونروز هم مثل همیشه بابچه ها توحیاط خلوت مدرسه امون سروصداراه انداخته بودیم تااینکه در بازشد و یه دختر قدبلند وخوش اندام همراه پدرش وارد مدرسه شدند دختره زیاد خوشگل نبود وابروهاشوهم کرده بود توهم ومعلوم بود خیلی عصبانیه ازمقابلم که رد شد برای چندثانیه نگاه هامون توهم خیره موند درست برعکس من بود چشم وابروهاش مشکی بود.باپدرش وارد اتاق معاونت شدند ومن روی صندلی نشستم که از دور دوستم صبا بدوبدو اومد طرفم گفتمهان چته صبا؟درحالی که نفس نفس می زد گفتحوا این دختره روشناختی؟اسمش دناست.توی مغزم اسم دنا رو سرچ کردم وبا نفهمی توی چشمای دنا زل زدم که گفتخره این همون دنا دوست دختر قبلیه پیام هس همون که پیام ازش بهت گفته بود…لبخندی زدم وگفتمپس این دختره همون دناست…….یک ماه گذشت و دنا هم فهمید من همون دختری هستم که پیام به خاطرش اونو ول کرده مدرسه دیدنی شده بود چون میدونستم دنا هنوز هم عاشق پیامه از هیچ گونه اذیتی دریغش نمی کردم اونم عفریته تراز این حرفابود و عقب نمی کشید ومتقابل منواذیت میکرد اما از اذیت هاش عصبانی نمیشدم وخنده ام می گرفت توی بوفه مدرسه که مینشستیم دوستای من به اون تیکه ومتلک مینداختن و برعکس دوستای اون هم به من اما ما دوتا فقط خیره همدیگرونگاه میکردیم .کار منو پیام هم شده بود خنده ومسخره کردن دنا..اونروز یادمه وقتی توی کلاس سرم پایین بود ومشغول حل کردن مسئله فیزیک بودم چشمم افتاد به در کلاس که دیدم دنا داره منونگاه میکنه یکدفعه جریان برق بادیدن چشماش بهم وصل شد وسرموانداختم پایین ازاون روز به بعد نمیدونم چه اتفاقی درون من افتاد که تازنگ تفریح زده میشد زود میرفتم بوفه تاببینمش حتی یه روز که نیومده بود تاشب کسل وبی حوصله بودم وپیام هی مسخره ام میکرد که چته همه چشم دیدن هوو شونو ندارن تو یه روز دناروندیدی ناراحتی؟راست میگفت ناراحت بودم دلتنگ بودم دلتنگ اون اخماش وچشمای سیاهش بودم تااینکه دلموزدم به دنا وازصباشمارشو گرفتم وبهش اس ام اس زدم کهسلام دنا من حواهستم .این اولین باری بودکه باهاش حرف میزدم.سریع جواب دادکاری داشتی؟گفتمدنا دلم واست تنگ شده بود امروز ندیدمت.اونم فکرکرد من دارم مسخره اش میکنم که جواب دادگم شو جنده لاشی برو پیامتو مسخره کن.نمیخواستم اینجوری فکرکنه دلم براش تنگ شده بود شب که چشماموگذاشتم روهم فکر اندام دنا اومد توفکرم..نه دیگه این من نبودم داشتم به اندام دختری فکرمیکردم که همه مدرسه حتی مدیر مدرسه امون هم میدونست ماباهم دشمنیم به فکر کسی خودمو ارضا میکردم که چندماه هرروز با هم دعواکردیم واذیتش کردم ویه بارهم کارمون به دفتر معاونت کشید.فرداش که دیدمش انگاردنیا رو بهم دادند.خداچرامن اینجوری شده بودم من هیچوقت به فکر لز نبودم اما حالا…نمیتونستم توکلاس بشینم اجازه گرفتم و توراه پله هاقدم می زدم چشمم همش به درکلاس اونابود.رفتم کلاس ورزش .کلاس ورزش ما طرف دیگه حیاط بود وهمیشه خداهم درش بازبود تاوارد کلاس شدم بادیدن دنا که بدون مانتو ومقنعه درازکشیده بود خشک شدم دستشوگذاشته بود روچشماش نزدیکش که شدم صداش کردمدنا..دنااابابی تفاوتی نگام کرد وگفتهان چیه؟چرامن هرجامیرم تو باید عین عزرائیل پشت سرم باشیاینوگفت و بلندشد بره سمت در که صبرم سراومد ودستش وگرفتمو چسبوندمش رودیوار وسرموبردم توی گردنش و بوش کردم با تعجب بهم نگاه میکرد خواست چیزی بگه که لباموگذاشتم رولباش.چندثانیه بدون حرکت ایستادیم تقریبا هم قد خودم بود دستاموازدوطرفش گذاشتم رودیوار وباولع شروع کردیم به بوسیدن هم تاگردنش لیس زدمو سینه هاشوگرفتم تودستم ازم جداشد ورفت طرف در نه من بهش نیازداشتم که دیدم رفت درواز داخل قفل کرد ونگاهی بهم انداخت وگفتتازنگ بخوره سه ربع وقت داریموهمونطوری که به طرفم میومد تک تک لباساشودر میاورد وتارسیدبه من لباسای منوهم دراورد با لباس زیر بودیم تن من سفید بود وتن اون تیره وبا اون ست مشکیش حسابی سکسی شده بود افتادم روش وسینه هاشو تک تک لیس زدم سرشو به پشت گرفته بود وآه میکشید بایه نفس ازگردنش لیس زدم تانافش به کسش که رسیدم دیدم شورتش خیسه خیسه دستموکردم توشورتش وکس خیسشو بازی میدادم اونم دستشو کردتو شورت سفیدمن وشروع کردبه مالیدن دستش که به کسم خورد درجه حرارت هردوتامون رفت بالا چه لذتی داشت همونطورکه میمالیدیم همدیگرو لاله گوششومیبوسیدم وتوچشماش نگاه میکردم وتاانگشتم و بیشتر داخل فرومیکردم لبمو گازمیگرفت ومن حشری تر میشدم نمیخواستم زود ارضابشیم و تامیخواست بلرزه دستمومیکشیدم و بعددوباره فرو میکردم اون یکی دستم رو بدنش بود وسط سینه هاشو لیس میزدم لباشواونقدرخورده بودم که لب پایینش کبودشده بود نزدیک به ارضام بود بادستم موهاشوگرفته بودم واونم بادستش کونمو نازمیکرد تااینکه هردومون تو تن غرق عرق همدیگه لرزیدیم وارضاشدیم ودیدم یه باردیگه آب گرمش رودستم ریخت .رفتم پایین ترو شورتشوازپاهای خوش تراشش دراوردم و دوتاپاهاشو بردم بالا و بازبونم کس خیسشولیس زدم همه موهای طلاییم ریخته بود بین پاهاش وبادستش موهامومیکشید بدنش گرم گرم شده بود ازشونه هام گرفت وکشید منوبالا وبایه حرکت برعکسم کرد و اون روی من خوابید خودشوبین پاهام قرارداد و نگام کرد بهش گفتمدنا عاشقتم..لبخندی زد و نوک سینه هامو می مکید اولین باری بود خنده اشومیدیدم روم درازکشید وقتی کس خیسشوبه کس خیس من میمالیدداشتم ازشهوت منفجرمیشدم بالبخندگفتفقط پیاموکم داریم که هردوتامونوبکنه…سرشوبغل کردمولباشوبوسیدم راست میگفت یه جای سکسمون باهم پیاموکم داشت..دوباره دستش روبردتوی کسم ومنم گردنشولیس میزدم که کم کم ابم اومد و دنا لیسش زد ازبین پاهام به طرفم شکمم میومد که صدای زنگ تفریح بلندشد زودازهم جداشدیم و لباسامونوپوشیدیم ودست تودست هم از کلاس بیرون رفتیم اون روز هرکی مارو باهم خندون و دست تو دست هم دید چشماش گشاد میشد حتی ناظم با دیدن ما چند بار پلک زد و هیچکس نفهمید ما چرا از اونروز به بعد بهترین دوستای هم شدیم…..نوشته‌ حوا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *