عشق خواهرزاده خوشگلم

0 views
0%

با سلام اول بايد بگم كه در دوران دانشجوييم با دختران و زنان زيادي بودم تا اينكه فارغ التحصيل شدم و نزديك خونمون كار پيدا كردمشهر ما سنندج اكثرا همديگرو ميشناختن و من بخاطر موقعيت كاريم بيخيال عشق و حال شدم و چسبيدم بكار تابستان فرا رسيد و گرما بشهر ما هم سر زد خواهر زاده ام شیوا كه دانشجوي همدان بود برگشته بود و من يك همدم خوب پيدا كرده بودم برخلاف مردان متعصب و اخموي فاميل من با شیوا خيلي صميمي بودم هر حرفي بود راحت سفره دل رو باز ميكرديم و ساعتها باهم دردودل ميكرديم اين راحت بودن طبعا شامل پوشش هم ميشد اين رويه طبيعي ادامه داشت تا يكشب كه شیوا بخاطر جروبحثش با مامانش خيلي دلشكسته بود وسط حرفاش يهو بغضش تركيد و خودشو انداخت تو بغلم من باتجربه هم ريلكس و مشتي نازش كردم گرماي تن خوشگلش از زير تاپ نازك مست و مدهوشم كرد كه يهو گفت دايي جونم خابم گرفت برم خونه و من هم طبق معمول رفتم زير پتو كه فردا اول وقت برم دنبال زندگي سگيم همينكه چشامو بستم اندام خوشتراش و تپل شیوا تداعيم شد همه قواي غريزيم كه آنهمه وقت سركوبشان كرده بودم بيدار شده بودند فهميدمتمام زنان و دختراني كه زيرم خوابيده اند اندازه يك انگشت شیوا نبوده اند و اي دل غافل يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم آنشب بالاخره خوابيدم دوماه ديگر هم گذشت ولي شیوا شده بود ملكه جلقهام در اين مدت كلي باهم راحت شده بوديم هر روز تيري از كمان عشوه به قلب بيمارم شليك ميكرد وقتي دكمه ممه هاي سكسيشو عمدا باز ميكرد يا باسناي نازشو ميجنبوند كيرم عين تيرك ايرانسل خود نمايي ميكرد شیوا ميديد ولي گويا قصد جانمو كرده بود تابستون داشت تموم ميشد اگه شیوا نداده ميرفت از غصه دق ميكردم خيلي فكر كردم تا يه نقشه توپ كشيدم و يه جمعه كه خونه خلوت بود بهش اس دادم بيا كارت دارم وقتي بهش گفتم پايه مشروبي لباموبوسيد وگفت دايي خيلي باحالي داغي مشروب كه ميره تو تن ها آدم خدا ميشهاز مرزهاي قراردادي و چرنديات زميني رها ميشي هماني ميشوي كه هستي شیوا مياي بغلم جواب داد هميشه تو بغلت بودم و نديدي گفتم هر وقت بخايم ميتونيم ازهم لذت ببريم و طبعا تا آخر عمر اين راز زيبا بينمون ميمونه ممه هاش داشتن سوتينو پاره ميكردن از گرماي مشروب نيمه خيس بودن سوتينشو بازكرد ممه هاي سفت و درشتش رو چند تكون داد منم پيك مشروب رو ريختم روشون و از گوش و زيرگردن ليسيدن روشروع كردم تا به نوك ممه هاش رسيدم عين قحطي زده ها ميك ميزدم شیوا خوشگلم دستشو گذاشته بود رو كير علمشده ام و ميماليد يهو گفت دايي ميذاري بالاخره اينو ببينمشلوار و شرتمو با هم در آوردم كيرم عين فنر پريد جلو چشاش بوسيدش بعد كرد تو دهنش گفت دايي خيلي بزرگه ولي خيلي خوشگله گفتم كون تو هم خيلي خوشگله ماي لايو اينو كه گفتم اونم كه انگار قبلاسابقه شيطنت داشت يه بالشت داد زير شكمش و كون تپليشو قلمبهشده داد جلوم كونسفيد و نازش بيشتر خوردني بود تا كردني قمبلهاي كونشو رو باز كردم و زبونمو كشيدم رو كس ناز و كوچولوش بهشتش خيس شد و دهنم پر از آب حياتشد گفت دايي گفتم چيه ماي لايو گفت خيلي خوبه حال ميده گفتم كجاشو ديدياينبار سوراخشو با زبون ليسيدم تا خوب خيس شد بعد سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش با يه فشار سرش رو دادم داخل گرمايي كه تن شیوا به كيرم داد هيچ كسي نداشت از پله هاي لذت بالا و بالاتر رفتيم تا اوج گفتم شیوا جون ميخام كونتو پر از آب داغ كنم هنوز جواب نداده بود كه كيرم داخل كونش پمپاژ كرد و من بياد روزاي خوب آينده غرق بوسه اش كردم.نوشته حمید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *