مدیر ساختمون

0 views
0%

سلام دوستاااااان ))))))))اسم من ژیلاست (همونی که میگن با ویلاست ) 26 سالمه. خیلی داغ و سکسی ام تا قبل از اینکه برم دانشگاه کلی دوست پسر داستم و بیشماااااااااااار سکس )) وقتی دانشگاه قبول شدم و اومدم تهران با کلی اصرار بابامو راضی کردم که واسم خونه بگیره ، اوونم با کلی شرط و شروط قبول کرد(بماند که به هیچ کدوم عمل نکردم ) . خلاصه من موندم و یه خونه و کلی فکرای شیطانی ))))) ولی خداییشو بخواین رسما هیچ گهی نخوردم جز مالوندن خودم ))) تو دانشگاه با چند تا دختر باحال آشنا شدم که به خاطر خونواده هاشون باید حتما تو خوابگاه میموندند واسه همین اکثر وقتارو باهم بودیم و اوونا فقط وقت خواب میرفتند خوابگاه .یه روز رویا و مریم و پریسا (دوستااامو میگم) به بهونه ی اردو، نرفتن خوابگاه و باهم رفتیم کلی گشتیم و بعدش اومدیم خونه ی من و شامو که خوردیم تخته و پاسور بازی میکردیم و آهنگ گوش میدادیم (اووونم آرمین با صدای زیاد) . خونه ی من تو یه آپارتمان هشت واحدی تو چهار طبقه ست (اینو گفتم که بدونین واحد من چسبیده به واحد همسایه مون که در ضمن مدیر ساختمونم هست) به خاطر همین ساعت ده شب من آهنگو قطع کردم که واسم شر نشه تو ساختمون. چون صبح کلاس داشتیم بنابراین رفتیم تو اتاق که بخوابیم اما یه صدایی نذاشت بخوابیم و اوون صدایی نبود جز التماسهای مدیر ساختمون به زنش واسه سکس ))))اولش کلی با بچه ها ریزریز به این مسئله میخندیدیم ولی کم کم واقعا دلمون واسه مدیر ساختمون سووووووووووزید ولی خلاصه اوونا که ساکت شدند ماهم بیخیال شدیم و خوابیدیم.صبح که میخواستیم بریم دانشگاه ،من داشتم درو قفل میکردم و بچه ها هم داشتند هرهر میکردند طبق معمول که یهوووووو آقای مدیر ساختمون با یه قیافه ی خسته و گرفته اومد بیرون از خونشون. حالا فکر کنین ما چهارتا فتنه این بدبختو دیدیم و داریم تو موقعیت دیشب تصورش میکنیم و نمیتونیم جلوی خنده هامونو بگیریم. بیچاره بی خبر از همه جا سرشو انداخت پایین و رفتش و ما به مانند هیروشیما منفجر شدیم..(اینجا جا داره که آقای مدیر رو واستون توصیف کنم یه مرد 35-36 ساله ،قدبلند،خوش اندام،یه چهره ی مردونه و فوق العاده جذاب)بعد از ظهر که از دانشگاه اومدم خونه وقتی از آسانسور اومدم بیرون دیدم آقای مدیر جلوی درشونه،سلام کردم و عذرخواهی به خاطر دیشب و اوونم گفت ایرادی نداره راحت باشید و قدر این روزاتونو بدونید، راستشو بخواین دلم واسش سوخت. تو همین حال و هوا بودم که یهو یه صدای بنفش منو به خودم آورد، سرمو گرفتم بالا که دیدم یه خانمی شبیه خانم تناردیه بود که با همون صدای بنفش گفتسعید بریم دیگه. سعید (آقای مدیر) خودشو جمع و جور کرد و گفت خانم ستوده پدر خیلی سفارش شمارو به ما کرده و ازاین حرفا که مثلا به خانم تناردیه بفهمونه داشتیم راجع به این مسائل حرف میزدیم و رفتند. منم رفتم تو خونه و همش داشتم به تناسب این دوتا فکر میکردم.. سریع زنگ زدم به پریسا- سلام پری چطوری؟؟- سلام ژیلی جون ، دلت هوای مارو کرده؟؟- نه دیوونه شمارو کی میخواد آخه؟ زنگ زدم یه موضوع مهمو بهتون بگم- خاک بر سرتتتت بالاخره بهت تجاوز شد؟؟؟؟؟ با اوون اندامی که میندازی تو مانتوهای تنگ کمترین کاری که میشه باهات کرد تجاوزه والااااااا چه دخترایی پیدا میشن…- وااااااااااااااااااااااای پری امون بده.. زرزرووووو..- بنال جانم.- الآن آقای مدیر و دیدم..- آخی بیچاره ی در کف کس مونده رو؟ خوب؟؟؟؟- آره.. زنشم بود باهاش. چه زنی….. بگو ان- دروغ میگی ژیلی به اوون ان التماس میکرد دیشب؟؟ خاک عاااااااااااااااالم تو سرش..- آره .. پری دلم میخواد یه کاری واسش بکنم. گنااااااه داره بیچاره. عین سگم میترسه از خانم تناردیه.- من قربووون اوون قلب رئوفت برم ژیلی جونم.. میخوای تو خودتو اذیت نکن من میام میدم بهش. این برد پیت لیاقت تورو نداره- خفه شو من یه برنامه دارم.. بیا چهارتایی یه حالی بهش بدیم.. چطوره؟؟- چی بگم والا.. من واسه شاد کردن دل یه جنتلمن هرکاری از دستم بربیاد میکنم… اینجوووور آدم نیکوکاری ام من.- باشه فکراتونو بریزید روهم ببینیم آقای مدیرو چطوری بیاریمش توراه. تماس فرت.- فرت.همش داشتم به این فکر میکردم که چطوری با وجود خانم تناردیه آقای مدیرو بیاریمش توراه.. خلاصه شب شد بازم نوای التماس کلی خودمو میمالوندم و آقای مدیر رو پیش خودم حس میکردم تا خوابم برد.صبح باصدای زنگ بیدار شدم. شب با شورت و سوتین خوابیده بودم و موهای فرفریم ریخته بود دور و برم.. همونجوری رفتم از چشمی نگاه کردم دیدم آقای مدیره.. یهو باخودم گفتم الآن وقت زدن جرقه ی اوله.. پس با یه قیافه ی خوابالود که مثلا نفهمیدم با چه سر و وضعی دارم درو باز میکنم ، در رو باز کردم و با یه صدای خوابالووووو گفتم – جاااانممم؟؟- س س س س سلام … خانم ستوده از خواب بیدارتون کردم.. واقعا شرمنده.یه جوری نشون دادم که تازه فهمیدم کیه و خودمو جمع و جور کردم و لی هنوز ایستاده بودم جلوش..- بفرمایین آقای کمالی .. این موقع روز شما خونه این؟؟همونجووووووری خیره داشت به هیکلم نگاه میکرد و شاید تو ذهنش اندام منو با اندام زنش که عین بشکه بود مقایسه میکرد.- آقاااااای کمالی؟؟ امرتوون؟؟- ب ب ب بعلههه.. شرمنده.. حموم ما نم داده میخواستم ببینم دیواراتاق شما هم نم داره.. یه چک میکنین؟؟- آقای کمالی من که متوجه نشدم شما چیو فرمودید.. یه لطفی کنین خودتون بیاید یه نگاه بهش بندازید.- نه ..آخه خانمم نیستش میترسم در بسته شه پشت در بمونم..- آقای کمالی خوب کلیدتونم با خودتون بیارید.یه لبخند باحال زد که دلم هری ریخت. تا رفت کلیدشو بیاره منم رفتم یه پیرهن صورتی کمرنگ که از جلو دکمه میخورد و شبیه پیرهن مردونه بود و تا روی رونم می اومدو پوشیدم ورفتم تو آشپزخونه کتری رو گذاشتم رو گاز. یهو با دستش زد به در و گفت- خااانم ستوده؟؟؟- جانم؟؟؟ بفرماییییییییییییید تو آقای کمالی.یه نگاه انداخت تو آشپزخونه و ازم اجازه گرفت که بره تو اتاقو نگاه کنه. منم گفتم که بره. وقتی رفتش تو اتاق یه چند دقیقه بعدش با یه سینی که دوتا چایی و یه ظرف شیرینی توش بود رفتم دم در اتاق ایستادم و گفتم- نم داره؟؟؟یه کم خودشو جمع و جور کرد و گفت- نه خداروشکر نم به اینور نرسیده..- پس بفرمایید یه نمی به گلوتون برسونین.پا شد گچ دستاشو با چند بار زدن بهم پاک کرد ودر حالی که لبخند میزد گفت – مسخره میکنید منوووو؟؟؟- اختیاااااااااااااااااااااااااااار دارید آقای کمالی.. من کی باشم که شمارو مسخره کنم؟؟تعارفش کردم که بشینه خودمم روبروش نشستم.- شما رشته تون چیه؟؟درحالی که واسش چایی میذاشتم گفتم – من صنایع میخونم.- صنایع غذایی؟؟- واااااااااااااااااااااااای آقای کمالی شما دیگه چرا؟ مهندسی صنایع .- شرمنده خانم مهندس..- خواهش میکنم..فنجون چایی مو برداشتم و پاهامو انداختم روهم. چشماش با حرکت پاهام هماهنگ شد. چشم از پاهام برنمی داشت .- شما چجوری با خانموتون آشنا شدین؟؟ ببخشید فوضولی میکنمااااااا…- خواهش میکنم.. من کارمند پدرزنم بوودم این شد که به دامشون افتادم.- نفرمایییددد ))))))- والاااااا… شما که غریبه نیستید .. من اسیر شدم.- بله میدونم.- ببخشید از کجاااااااااا؟؟ یعنی انقدر تابلوئههههه؟؟؟با یه حالت تمسخر و با کلی عشوه گفتم- از التماسهاااااااااااااااااااااااااااااااااااای شبانه تون- چی؟؟؟- راستشو بخواین شبا صداتون میاد که دارید به زنتون التماس میکنین که….- میبینی بدبختیای منو ژیلا جان؟؟؟از ژیلا گفتنش یه جوری شدم و کلی ذوق کردم..و با عشوه گفتم- خوب چرا شانستونو جاهااااای دیگه امتحان نمیکنید؟؟- آخه کجا؟؟ اکرم همیشه هست..- الآن که نیست.یهو چشماش یه برقی زد و گفت- یعنیییییییییییییییی؟؟؟درحالی که دکمه هامو باز میکردم با ناز گفتم- بععععلهههههههههههههههههههه….یهو پاشد اومد پیشم نشست و تو گوشم گفت- باورت نمیشه که چند وقته که تو کف هیکلتمممم ژیلاااااااااااااااااااااا …- منم همینطوررررررررررررررررررر سعیدممم…- قربوون اوون سعید گفتنت عسلممم..دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کرد به خوردن لبام.. منم از خداخواسته خودمو چرخوندم به سمتش تا راحتتر بیفتم تو بغلش.لبامو خیلی آروم میمکید.. یه دستشو گذاشت روی کوسممم.. کوسمو از روی شورت میمالوند. با دست دیگه ش کمرمو ماساژ میداد. منم سینه هامو چسبیدم به بدنش.. هیکلش بهم آرامش میداد. یه کم خودشو ازم جدا کرد سینه هامو از روی سوتین گرفت توی دستاش. یه نگاه بهم کرد و گفت-چه سینه های خوش فرمی داری گلم…بعدش بغلم کرد و گونه مو بوسید و شروع کرد به درآوردن لباسام.. همرمان منم لباساشو درآوردم.. دائم قربون صدقه ی هیکلم میرفت … وقتی که جفتمون کاملا لخت شدیم دستمو گرفت و ازم خواست بایستم جلوش تا خوب نگام کنه.منم همینکارو کردم.واقعا داشت از دیدن اندامم لذت میبرد.. دستشو گرفتم بلندش کردم و باهم رفتیم تو اتاق. همینطوری که دستاشو گرفته بودم نشستم رو تخت و بعد خوابیدم و سعیدو کشیدمش که بخوابه روم. وقتی خوابید روم خیلی لذت بردم..کیر سفتش رفت لای پام.. شروع کرد به خوردن سینه هام.. خیلی خوب میخوردشون.. همش لذت میبردم و تو ذهنم به خانم تناردیه غبطه میخوردم که چرا قدر سعیدو نمیدونه؟سر سعیدو گرفته بودم تو دستام و موهاشو نوازش میکردم. رفت پایینتر و روی شکمم زبون میکشید.. خیلی کارشو خوب بلد بود میدونست چطوری دیوونم کنه…. دستشو گذاشت روی کوسم و گفت- حالا رسیدم به اصل کاری… دوست داری واست بخورمش عزیزم؟؟- به شرطی که بذاری منم به اصل کاری برسم..- یعنی میخوریش واسم؟؟؟ این اولین باره که میخوام این لذتو ببرم..- معلومه که میخورمش عزیزم..از خدامه..رفتم روش و به حالت 69 خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن کیرش بدجوری ناله میکرد.. الهی بمیرم خیلی لذت میبرد منم تا جایی که میشد کیرشو میکردم تو دهنم و اسش ساک میزدم تا نهایت لذتو ببره.. اوونم کوسمو کامل کرده بود دهنش و میک میزد و گاهی زبونشو میکرد تو سوراخ کوسم و حالی به حالیم میکرد. فقط اوووم اووووووووووم میکردم و اوونم با اینکه کوسم تو دهنش بود از لذت آه و ناله میکرد.. یهو حس کردم رو ابرااام .. بدنم لرزید.. بغلم کرد و منو خوابوند اوومد رووم..- قربون ارگاسم بدنت برم جیگرم..بیحال بهش گفتم- مرررررسییییییییییییییییییییی… حالا نوبت توئه که ارگاسم بشی عشقمممممممم…- چجوری بکنمت ؟؟ هرجور راحتی بگو..- هرجوری که حسرتشو داری منو بکنننننننن… فقط زود باش دارم میمیرممممم…سریع پرید و محکم ماااااااااااااااااچم کرد.. و کیرشو چندبار مالید و انگشت کرد به کوسم و حسابی خیسش کرد.. بعد پاهامو داد بالا و گذاشت رو شونه هاش و بهم گفت – جیگرم دفعه ی اول آبم زود میاد بذارمش تو کونت؟؟؟- آره ،ولی زنت که نمیذاره بکنیش ..از کجا میدونی شیطووون؟؟- آخه یه بار که بد زده بود بالا یه جنده لاشی آوردم خونه ))))))))))))))- بکنننننننننننن سعییییییییییییییییییییییییییییید.آروم گذاشتش دم سوراخ کونم و کم کم هولش داد تو.. واااااااااااااااااااااااااااااااااای چه حالی داد..- سعیییییییییییییییییییید تا ته جا کنننننننننننننن… جوووووووووووووووووووووووووووووونننن…- جووووووووووووووووووونممممممم…. چشششششممم **تند تند کمر میزد تا آبش اومد و ریخت تو کوونممممممممممم..- سعید مرسییییییییییییییی ..عالی بودددددد…لبامو بوسید و گفت- قابلتو نداشت….بعدش که حالش جا اومد دوباره کردش تو کوسم و تو چندتا استایل مختلف کوسمو کرد و انصافا خوب میکرد و کمر سفتی داشت… بهترین سکس عمرم بووووددد…وقتی آبش اومد ریخت روی شکمم و بعدش با دستاش مالوند روی سینه هامو بعد باهم رفتیم دوش گرفتیم..خیلی خوش گذشت به جفتمون.. از اوون روز هروقت خانم تناردیه نیست یه حالی بهم میدییییییییییییییییییییییییییییییممم..دوستان ببخشید خیلی طولانی شد… لحظه هاتون سکسی ))))))))))))))))))))))))نوشته ژیلا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *