منشی شمال

0 views
0%

خلاصه مطلب اینکه من در شهرهای مختلف ،از جنوب تا شمال ، شرکت داشتم و در هر شرکت یک منشی . داستانها را هم بر اساس شهر به یک ، دو و سه و… نامگذاری کردم که راحت تر باشه .در شمال یک دفتر داشتم که منشی شرکت خانم یکی از شرکاء بود که بلاخره رفتنی شد و ما یه اطلاعیه زدیم واسه استخدام منشی در همون روز اول سی تا چهل نفر ثبت نام کردند اما دو تا خواهر اومده بودند که یکیشون خیلی خوشگل بود اما دستخط و سواد صفر ، در هر صورت اصلا با دیگران قابل مقایسه نبود اولا سگ مصب خیلی خوشگل بود ، قد و هیکل حرف نداشت ،وبلاخره یه 18 ساله بود که چند ماه ازدواج ناموفق داشته بود و حالا با مادر و خواهرش زندگی میکرد.چند روز اول بخاطر خوشگلی زیاد ، شرکت همیشه پر بود از شرکاء و یا ارباب رجوعی که الکی هرطوری بود اونجا بودند، بعد از دو هفته ، من از سر پروژه ساعت 12 رسیدم شرکت ، برای اولین بار از سرخر خبری نبود. او معمولا ظهر تعطیل میکرد و تا 3 میرفت خونه اما من که رسیدم نرفت ، تعارفی هم زدم که دوست داری برو اما قبول نکرد.من خیلی هم گشنه بودم ،پرسیدم بریم چیزی بخوریم ، خوشحال شد و قبول کرد ، رفتیم بطرف متل قو ، در راه من از ازدواجش پرسیدم و کمی گریه زاری کرد و داستان گفت بحدی جدی غمگین شد که من برای دلداری دستش رو گرفتم ، اما بعد از یک دقیقه که خواستم دستم را بکشم ، حس کردم با اکراه این کار رو کرد . بعد از من پرسید و زندگیم.کم کم شوخی کردیم و خندیدیم . در راه برگشت از این گفتم که از لحظه ورودش ، چقدر تاثیر خوبی به من داده ، او هم به من ابراز علاقه کرد. تو این نیم ساعت برگشت- ترافیک هم بود- ما حرفامون رو زدیم ، تنها ترسش از این بود که دوستانم از موضوع بوئی نبرند.در هر حال وقتی برگشتیم شرکت هر دو میدانستیم باید عجله کنیم چون ساعت 4 به بعد معمولا ارباب رجوع یا دوستانم سر و کله اشان پیدا میشد. چون من جای دیگری زندگی میکردم یه اتاق از شرکت رو که دوش و دستشوئی مجزا داشت را برای اقامت و یا استراحت آماده کرده بودیم . با چفت کردن دربها ، به آرزوی چند روزه ام رسیدم لباهائی که قابل تفسیر نبود و خدا با ظرافت آنها را ساخته بود ، و با پایان اجزای صورتش در تناسب کامل بود ، می بوسیدم و خسته نمی شدم . وقتی او را در آغوش داشتم تازه فهمیدم که قدش شاید دو یا سه سانت از من کوتاهتر است ، راستی خدا در بوجود آوردن این صورت و این اندام و هیکل ، حتما خیلی زحمت کشیده بود ، وقتی لختش میکردم هر لحظه از خدا بیشتر تشکر میکردم ،چون او را آفریده و بعد به من ارزانی داشته است.دوش ما تقریبا سرپائی و کوچیک بود اما هر دو سریع دوش گرفتیم ، اول او و بعد من ، تا من برگشتم یه ته آرایشی هم کرده بود ، زیبا بود ، حالا بی همتا شده بود. سینه هایش بهترین بودند دو لیموی سفت با نوکی سربالا و سکسی ، مثل سینه دختر بچه ها بود اما رسیده تر ، وقتی برای اولین بار یکی از آنها را مکیدم جیغی از ته دل کشید و بعد بدنش لرزشی خفیف اما خاص به خودش گرفت ، فهمیدم مدتها بوده کیر میخواسته اما یک خانم بیوه ،در شهری کوچک اگر بخواهد دوباره ازدواج کند ، نمی تواند بی گدار به آب بزند ، مخصوصا اینقدر زیبا و خوش هیکل ، خیلی جلب توجه میکنه.دوباره شروع کردم به لیس زدن او بدن مرمری ، نمی شد این سینه ها رو نخورد و این بدن رو نه لیسید ، خودم داشتم از شهوت میمردم ، دلم میخواست هر چه سریعتر به کس و کونش برسم اما باید مرحله ای عمل میکردم ، و تاثیری روش میذاشتم که هیچ وقت فراموش نکنهوقتی به کسش رسیدم ، غیر قابل گفتن بود ، شاه کس بود ، نه استخونی بود ، نه زیاد گوشتی و نه چیزی از اون آویزون شده بود – همیشه از کس هائیکه ضایعات اضافه از آنها بیرون زده بدم می آمد- و حالا یک کس دیدنی که وقتی با انگشت بازش کردم ، رنگ صورتی تیره آن مشخص شد ، آماده کردن ، چشمک میزد. طاقت نداشتم شروع به لیسیدن کسش کردم ، که بعد از چند دقیقه ارضاء شد .این دختر تنها مشکلی که داشت این بود که درساک زدن و لیسیدن کیر حرفه ای نبود ،شبیه بچه ای که بستنی کیم را تفریحی می لیسد بود. من هم اینقدر شهوتی بودم که بعد از چند ثانیه از خیرش گذشتم .با اینکه دو بار ارگانسم شده بود و تا سر زانوهاش خیس بود اما اینقدر تنگ بود که مجبور شدم در چند نوبت کل کیرم رو تا آخر بکنم توش .با همون یکی دو ضربه آروم اول دوباره ارضاء شد. من هم گذاشتم کمی حس آرامش بهش برگرده تا دوباره شروع کنم ، اما این بار تا آخر وحشیانه ضریه میزدم ،گرچه از اینکه صدای نعره هاش به بیرون بره کمی میترسیدم ، اما ارزشش رو داشتچند دقیقه بعد ارضاء شدم و چون دیر شده بود فقط کشیدم بیرون و پاشید رو هیکلش ، تقریبا شکم ، سینه ها تا چونه اش پر بود از اسپرم.چون دیر شده بود سریع بدنمون رو شستیم و لباس پوشیدیم . اما تا نیم ساعت بعد که اولین نفر وارد شرکت شد ،اون همش رو پاهام نشسته بود و لب میگرفت.چون داستان طولانی شد همینجا تمومش میکنم ، ادامه اینکه چه شد و حالا کجاست بعدنوشته داریوش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *