من و فرهاد و زهرا

0 views
0%

این داستان در مورد من و فرهاد و زهرا خانوم كه من یكی قربونش برم هست .اول من خودم رو معرفی بكنم . من پیمان ۱۹ سالمه و فرهاد هم هم سن منه ، فرهاد هم رفیق فاب منه كه تو همه كار ها پشت هم هستیم .داستان از اینجا شروع شد كه فرهاد می خواد به یه شماره ای زنگ بزنه و ازش كارت شارژ بخره ، راستش ما تو كار خرید و فروش كارت شارژ و سیم كارت های ایرانسل و همراه اول هستیم . حالا از داستان فاصله نگیریم ، فرهاد می خواست یه شماره ای رو بگیره كه اشتباهی به جای شماره آخری ۸۷ زد ۷۸ یه خانمی گوشی رو برداشت كه فرهاد فكر كرد كه حتما خواهر اون برداشته و خانمه هم وقتی می گفت اشتباه گرفتی فرهاد باورش نمی شد بلاخره كم كم فرهاد دختره رو اورد تو راه …شب كه می شد به هم مسیج می دادند و با هم صحبت می كردند . بعد كه با هم صحبت كردند فهمید كه دختره معلمه و ۲۲ سالشه و اومده تو شهر اطراف ما درس بده . اون شهر هم تا شهر ما یه ۱۵ دقیقه ای با موتور راه است .بعد از اینكه فهمیدیم اسمش زهرا هست و ۲۲ سالشه و از این حرفا ، من نمی دونم چطور تو ۳ روز دختره رازی شد كه با هم سكس كنن . فرهاد هم كل ماجرا رو برای من تعریف كرد كه هم اكنون من دارم برای شما می نویسم .این قدر با فرهاد جور شده بود كه قول و قرار هایی با هم گذاشتن كه مثل شب جمعه كه هم اتاقی اون روفته بود سفر ۲ روزه به یه شهر دیگه و خودش تنها بود به فرهاد زنگ زد و قرار امشب یعنی شب جمعه رو گذاشتند . من و فرهاد هم شال و كلا كردیم بریم سراغ دختره تو راه چون هوا هم خیلی خیلی سرد بود داشتیم یخ می زدیم ، ولی به دروغ به دختره گفته كه با ماشین اومدم .خوب رسیدیم شهری كه دختره بود ، سر كوچه فرهاد رو پیاده كردم و بقیه راه رو خودش خواست بره چون به دختره گفته بود كه با ماشین میاد به همین خاطر نمی خواست ۳ بكنه . ن هم چون تو اون شهر كار داشتم و چون تو كافی نت كار می كنم رفتم پیش مسئول اون كافی نت و یه ۲ ساعتی رو به سختی گذروندیم چون نامرد فرهاد رفته بود حال بكنه و فقط سر من بی كلاه مونده بود .بقیه داستان رو فرهاد میگه رفتم تو اون كوچه ای كه پیمان منو پیاده كرده بود زنگ زدم به دختره گفتم كجایی گفت من الان دارم تو رو می بینم ولی من اونو نمی دیدم وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه دختره با شلوار مشكی و لباس صورتی در یه خونه ای ایستاده و داره به من نگاه می كنه و به من گفت فرهاد تو هستی من هم كه حول شده بودم گفتم اره ، رفتم جلو و با هم دست دادیم و روبوسی كردم . اینقدر حوس برم داشته بود كه همون جا یه لب ازش گرفتم كیرم داشت شرتمو پاره می كرد كیرم بزرگتر از همیشه شده بود . زرا یه خنده ای كرد و گفت بزار برسیم تو خونه بعد . بعد با هم خندیدیم .از راه پله رفتیم بالا رسیدیم به در خونه من همش نگام به پستوناش بود . رفتیم تو نشستیم رو مبل و كمی در مورد خودمون و همین كسو شرا تعریف كردیم واسه هم . رفتم نزدیك تر و دستام رو انداختم دور گردنش و دست دیگم می كشیدم و پاهاش كه اجب پای نازی داشت . زهرا گفت كه لباسامونو در بیاریم من هم قبول كردم زهرا اومد لباس منو از تنم در بیاره ، لباسمو اورد بیرون شلوارم هم كشیدم پیین و یك شرت پرتقالی پوشیده بودم زهرا دست كرد كیرمو از تو شرتم مالیدن و لیس زدن ، دیگه كیرم داشت می تركید به زهرا گفتم هر ۲ تامون لخت باشیم راحت تریم من هم دست كردم دكمه های پیراهن صورتیش رو باز كردم زیرش یه تاپ زرد رنگ پوشیده بود اون كمكش كردم از تنش بیرون اوردم دیدم یه چیزی مثل حلو اومد طرفم یه سینه هایی داره كه نگوووووووو .از رو كرستش یه كام با پستوناش بازی كردم و كرستش رو بیرون آوردم و شروع كردم به خوردن پستوناش این كار ۱۰ دقیقه طول كشید ، كم كم شروع كردم لیس زدن از گردنش تا رسیدم به اصلیه وایییییییی چه كسی داشت سفید و ناز مامانی دیگه داشت آب از لب و لوچه هام پایین می اومدم مثل وحشی ها و كس ندیده ها خوابیدم رو كسش و اینقدر زبون زدم كه خسته شدم ، بهش گفتم بیا یه كم ساك بزن اول قبول نمی كرد بعد با اصرار زیاد قبول كرد اول خوشش نمی اومد بعد ولكن این كیر ما نبود پیدر كیرم و در اورد .بعد از گذشت ۱۵ دقیقه ساك زدن خودش خسته شد و ولش كرد كیرمم اینقدر سرخ شده بود و داشت منفجر می شد ، خوابوندمش رو تخت و بهش گفتم از جلو پلم هستی یا نه گفت پلمم و من هم می ترسیدم رو دستم بمونه از جلو نكردمش ، پاهاشو رو هم گذاشتم و كیرم رو دادم بغل پاهاش كه دیدم داره نفس نفس می زنه و همش میگه آه اه آه . و یك مرتبه آب زهرا اومد و ریخت رو كیرم من هم از اب های كه از كس زهرا زده بود بیرون علیه خودش استفاده كردم و از بر عكسش كردم و بر علیه كنش رفتم جلو ، كیرم رو زدم تو آب های كه از كس زهرا خارج شده بود و رها كردم تو كنش واییییییییییییییی ،،، چه كنی داشت تنگ و داغغغ ، كم كم و با جون مرگی تونستم كیرم رو تا ته بكنم تو كنش و زهرا هم همش داد می زد و شروع كرده بود به آ ه آه آه گفتن من هم شروع كرده بودم به تلمبه زدن این قدر زدم تا آبم داشت می اومد بهش گفتم داره میاد گفت بریز رو سینه هام من هم به گفته ی اون عمل كردم و ریختم رو سینه هاش اونم آب منو می كشید به پستوناش و با خودش حال می كرد چون آب كیر م داغ بود و به همین دلیل خیلی خوشش اومده بود ازش من هم دیگه از حال رفته بودم و تو بغل زهرا یه چند دقیقه ای خوابم برده بود .وقتی بلند شدم زهرا رفته بود شربت آماده كرده بود و با هم خوردیم تا حالمون بیاد سر جاش بعد زهرا پتو رو كشید سرش و گفت بیا زیر پتو تا سردت نشه من هم یه زنگی زدم با پیمان و بهش گفتم كه ۱۰ دقیقه دیگه بیاد سر كوچه تا من هم بیام من هم فقط ۲۰ دقیقه فرصت داشتم كه ۱ حال دیگه بكنم رفتم زیر پتو و دوباره یه لب ازش گرفتم و افتادم به جونم و وقتی دیگه آب خودم اومد دیگه جون در بدن نداشم و استخون خای بدن و كمرم داشت خورد می شد و هر ۲ تاییمون از حال رفتیم و وقتی بلند شدیم ۳۰ دقیقه گذشته بود و به زهرا گفتم كه بیا بریم حموم هر ۲ تاییمون رفتیم حموم تو حموم هم یه شیطونتایی با هم كردیم واومدیم بیرون لباسمو پوشیدم و با یه لب از زهرا جانم جدا شدم . طفلی پیمان كه تو سرما یخ زده بود ۴۰ دقیقه بود كه منتظر من ایستاده بود در كوچه ازش معذرت خواهی كردم و سوار موتور شدیم و رفتیم به شهر خودمون . انشاء الله دوشنبه هم یه سفر دیگه می خوایم بریم پیش زهرا جون البته ایندفعه پیمان هم باهام میاد كه خدا می دونه پیمان چه به روز زهرای عزیزم میاره . منتظر داستان بعدی باشید .نوشته پیمان و فرهاد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *