من و پاهای مرمری سحر

0 views
0%

سلام به دوستاران سایت سایت داستان سکسی و دستندرکاران این سایتداستان من و پاهای مرمری سحرراستش من 16سال دارم و اسمم هومن هست از 15 سالگی که به بلوغ رسیدم این حس شهوت به من خیلی فشار میاورد به همین دلیل من دنبال یک دختر خوش استیل،سکسی برای کاهش این فشار بودم.چه کسی بهتر سحر(دختر همسایمونه) اون یک سال از من کوچیک تر بود اما باید اعتراف کنم از لحاظ قیافه و قد از من سر تر بود…کونی بسیار زیبا،سینه هایی بسیار خوش فرم در کل همون دختری بود که من دنبالش میگشتم.چون چند سال بود که با هم همسایه بودیم،خانواده ما و آنها با هم رفت و آمد داشتند و بعضی وقتها که کامپیوتر سحر اشکالی براش پیش میومد میرفتم خونشونو براش درست میکردم(دانش کامپیوترم خیلی خوبه) ولی خجالت میکشیدم با هاش یک رابطه قوی و پر و پا قرص برقرار کنم.تا اینکه یک روز یکی از دوستام یک دی وی دی فیلم سوپر توپ بهم داد و من موقعی نگاش کردم خیلی شهوتی شده بودم به همین دلیل سعی کردم ..به همین دلیل تصمیم گرفنم به طور جدی رومخ زدن سحر کار کنم.یک روز که سحر زنگ زد خونمون که بیا کامپیوترم را درست کن موقعی که کیسشو باز کردم و درستش کردم(فنش کار نمیکرد) از عمد حلقمو انداختم داخل کیسشو در کیسشو بستم.تا یک روز که شانس من زدو یکی از همسایهامون تصادف کرده بود خانواده من وسحر به عیادت همسایمون رفتند و من وسحر نرفتیم. من از وموقعیت استفاده کردمو تلفنو برداشتم به سحر زنگ زدم گفتم حلقم موقعی که داشتم کیستو درست میکردم از دستم افتاده تو کیست میخوام بیا برش دارم اونم قبول کردم .موقعی رفتم در خونشو زنگ زدم دیدم بایک شلوارک کوتاه بود که در و باز کرد یک لحظه رنگ از صورتم پرید گفتم میشه بیام تو گفت بفرما.وقتی حلقمو برداشتم از عمد اونو پیش پای سحر انداختم و دولا شدم و وقتی میخواستم برش دارم ساق پاشو مالیدم هیچی که بهم نگفت بماند گفت چه دستهای نرمی داری((از همینجا فهمیدم که آب در کوزه ما تشنه لبان میگردیم)) من بهش گفتم از پاهای مرمری شما که نرم تر نیست.خندید وگفت قابل شما را نداره.تا این حرف رو زد پریدم تو بغلشو ازش یک لب حسابی گرفتم بعد بهم گفت اینجا خوب نیست بیا یریم تو اتاق من.با سحر رفتم تو اتاقشو کیرم دیگه داشت میترکید لباسشو در آوردم و بعد هم لباس خودم هم در آوردم افتادم روش سینه هاشو خوردم ،بعد هم گششو خوردم نفسش داشت تند تند میزد صورتش عرق کرده بود میگفت((دوست دارم هومن)) من رفتم سراغ کسشو شروع به خوردن کردم دیگه نفساش تبدیل آه آه شده بود.گفت دیگه دارم ارضا میشم گفتم پس دیگه نوبت تو که به من حال بدی گفت چشم .کیرمو گرفت کرد تو دهنشو شروع کرد برام ساگ زدن .راستش چون اولین سکسم بایک دختر بود فکر نمیکردم سکس این همه حال بده.بعد کیرمو در اوردم که بکنم تو کسش که گفت نه هومن من پرده دارم تو کسم نکن گفتم باشه به پشت خوابوندمشو وای چه بچه کونی خدا نصیب هر مومنی کنه سفید،نرم،قلمبه خیلی سوراخش تنگ بود اول با انگشتم کردم تو کونشتا یه خورده گشاد بشه بعد کیرمو تف زدم با هزار بدبختی کردم تو کون سحر بیچاره یک جیغ بلند زد وگفت درش بیار گفتم عزیزم آروم باش شروع کردم به تلمبه زدن وای که چه حالی میداد کاش میشد حالشم میتونستم تو این داستان براتون توصیف کنم در حال کردن سحر بودم دیدم خیلی داره جیغ میزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش تا همسایها نفهمند که من تو چه بهشتی هستم دیگه بدنم داشت میلرزید داشت آبم میومد کیرمو در اوردم گذاشتم لایه سینه های سحر ابم بافشار ریخت رو سینه هاش.بعد سحر کیرمو گرفت و کرد تو دهنش اروم اروم برام ساگ زد دیگه نفسم بالا نمیومد چه حالی میدادبعد کیرمو در اوردم و چند تا لب ازش گرفتمو خودم جمع و جور کردم از سحر تشکر کردمو گفتم امیدوارم بازم از این حالا بکنیم و ازش خداحا فظی کردمو گفنم برم که الان خانوادهامون برمیگردن…بعد از چند روز سحر بهم زنگ زد و گفت(هومن حلقت تو کیس کامپیوترم جا مونده)(دوستان از اینک اینکه انشا نویسیم خوب نیست عذر خواهی میکنم .امیدوارم از خاطره سکسی من راضی بوده باشید)نوشته‌ هومن

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *