ندا همسرم شد

0 views
0%

سلام دوستان خسته نباشید . لطفا اگه غلط املایی داشتم ببخشین و فحش ندین و اگه از داستان خوشتون نیومد فحش بدین .من علی هستم 22 ساله اونیایی که تو کافه سایت داستان سکسی هستن میدونن که من همین اسفند ماه گذشته به اجبار از عشقم مینا بعد از 4 سال دوستی و نامزدی جدا شدیم . برم سز اصله مطلب تا وقتی مینا رو داشتم حس نکرده بودم که ندا برادر زاده ی شوهر خالم چقدر به من علاقه داره . من همیشه تو مهمونیا ساز میزنم و میخونم و شاعر هم هستم و به خاطر زیبایی خدا دادی موهای بلوند وچشم های عسلی و پوست سفید خیلیا تو محله کارم بهم پیشنهاد دوستی می دادن که من رد میکردن . دو ماهی بود که مینا رفته بود . یه روز ددیدم موبایلم زنگ میخوره . آره ندا بود شمارمو از پسر خالم گرفته بود . ندا 2 سال از من کوچکتر بود . بخاطره شکسته عشقی بد اخلاق شده بودم . چند باری بی محلش کردم که یک بار زنگ زد و با گریه زاری گفت آخه تو آدمی ؟؟تو دل داری ؟؟ همیشه فکر میکردم دله اونایی که اهله هنر هستن نازکه ولی دیدم که اینجور نیست ازت متنفرم اینو گفت و گوشیو قط کرد . خدای خیلی دلم واسش سوخت . آخه یجورایی بی محلی های من داشت به غرورش سدمه مید . 1 ساعت بعد بهش زنگ زدم برداشت و با سردی گفت بفرمایی آقای علیه یعقوبی ، گفتم سلام ندا جون . واسه یه شاعره خسته تو دلت جا داری . با گفتن کلمه آخ جون گوشیو قط کرد . ندا انضافا خوشگله و هر پسری آرزوی داشتنشو داره . یواش یواش رابطم با ندا بهتر شد . تا جایی که تو فامیل همه فکر میکردن من و اون میخوایم باهم ازدواج کنیم . چون من با هرکی که دوست بشم همون روز به مادرم میگم . ندا هم به خواسته ی من به پدر مامانش گفته بو د . دلیل راحت بودن من این بود که اکثر فامیلای به دین اعتقاد ندارن یا مذهبی معمولین و این باعث شده بود فامیلا به دو گروه تقصیم بشن منم تو گروه بی دینا بودم . تو این گروه تو مهمونایا آواز داریم رقصیدن با زنای فامیل رو داریم و دوستیه دختر پسرم آزاده . یجورای از این باد گلو ها روشن فکرانه میزنیم کم کم قرارامون از کافیشاپ و رستوران به خونه ی همدیگه تغیر کرد . ولی بهم دست نمیزذیم و رابطمون از لب گرفتن هم جلوتر نمیرفت به خواسته ی هردومون .دوری مینا و اینکه چهار ماه سکس نداشتن به من خیلی فشار آورده بود تا این که به ندا پیشنهاد سکس دادم و گفتم حاظری باهم سکس داشته باشیم پرید تو بغلم و یه بوسه آبدار از لبم کرد و گفت دیونه من از اون وقتی که با مینا هم بودی این آرزو رو داشتم چه برسه به الان که عزیز ترین کسمی . قرار شد فردا بیاد خونمون چون فردا جمعه بود . و همه قرار بود برن ویلای شوهر خالم من آهنگ سازی رو بهونه کردم که نرم . ندا هم به بهونه ی مریضی نرفت . من غروب به اقدس خانوم خدمت کار مون گفتم بره آپارتمانم رو مرتب کنه . خودم فردا صبح رفتم تمامه پردها رو کشیدم که خونه تاریک بشه تو وان حموم آب سرد وگرم ریختم و روی آب هم گلبرگ های رز ریختم و تو خونه هم شمع و عود روشن کردم . و تو اتاق خواب هم کلی شمع روشن کردم و اتاق رو با گلهای مختلف تزئین کردم . یه تک نوازی پیانو هم روی سیستم گذاشتم . خیلی فضای خونه شاعرانه شده بود . چند دقیه بعد ندا زنگ زد درو واسش باز کردم . اومد تو با دیدن ندا خیلی سورپرایز شدم رفته بود آرایشگاه کلی به خودش رسیده بود وقتی پالتوش رو از تنش در آورد این سوپرایز دو برابر شد یه تاپ نارنجی پوشیده بود با یه دامن کوتاه نارنجی ( من عاشقه رنگ نارنجیم ) . تعارفش کردم تو خونه اومد تو پذیرای و اون فضا رو که دید پرید تو بغلم و گردنمو محکم فشار داد . گفتم کجاشو دادی ؟ امروز بهترین روزه عمرته . رفتیم کنار بار یه پیک شراب سفید بهش دادم گفت پس خودت چی گفتم تو که میدونی به یکی قول دادم که نخورم . ناراحت شد و گفت مگه اون نرفته ؟؟ پس چرا خودتو اذیت میکنی ؟؟ باینکه مینا الان چهار پنج ماه که رفته ولی من هنوز اون رو بین خودمون حس میکنم . اگه منو دوست داری یه پیکم برای خودت بریز . گفتم باشه چشم هرچه باشه الان تو بانوی من هرچی تو بگی یه پیکم واسه خودم ریختم و خوردیم و رفتیم با همون موسیقی آرام رقصیدیم . بعد از چند دقیقه آروم در گوشش گفتم وقتشه مال من بشی . گرفتمش تو بغلم و آروم بردمش سمته اتاق خواب روی تخت خوابوندمش رفتم کنارش دارز کشیدم یه دستم زیر سرش بود و دسته دیگم روی قلبش بود . و هر دو به سقف خیره بودیم گفتم ندا خیلی دوست دارم تو بودی که نذاشتی من تو این شکسته عشقی سختی بکشم . همونجا بهش گفتم که عاشقتم و میخوام به مادر بگم وقتشه عروس دار بشه . تا این حرفو زدم دیدم قلب کوچیکش داره تالاپ تالاپ میزنه برگشتم تو چشمای آبیش نگاه کردم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم . و هر دو چشمامون رو بستیم و واقعا رومانتیک از هم لب میگرفتیم . من بعد از چند دقیقه تاپش رو از تنش درآوردم شیطون سوتینشم نارنجی بود آروم درش آوردم و شورع کردم بخ خوردن سینهاش آروم آروم آهش بلندش و رفتم پاین دامنش رو هم درآوردم از روی شرتش که کمی خیس شده بود کسش میخوردم و بازی میدادم تا جایی که گفت علی بسه منم بلند شدم اومد ازم یه لب گرفت و تیشرتم رو از تنم درآورد و بعدش دوباره لب گرفت و شلوار و شرتمم در آورد با لبایقشنگ و بچگونش آروم سز کیرم رو یه بوسه کوچیک کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای نبود ولی حسه عشقی که بین من و اون بود باعث میشد بهترین لحظه ی عمر هر دومون باشه . بعد از چند دقیقه گفتم ندا میخوام از پشت بکنمت گفت عشقم هرکاری که میخوای بکن . از تو کشوی کنار تختم یه کرم نرم کننده درآوردم و به کیرم و به سوراخ کون ندا زدم اروم سر کیرم رو فشار دادم تو که یه آخه بلند کشید گفتم در بیارم گفت نه عزیزم . الان بهتر میشه وقتی یکم دیگه فشار دادم گفت علی درش بیار . من با خودخواهی گفتم عسلم یکم تحمل کن الان بهتر میشه بیشتر فشار دادم هیچی نمیگفت سرش رویه سینم بود و داشتم موهاش رو نوازش میکردم کیرمو تو سوراخش عقب جلو میکردم که یدفه یه قطره اشک چکید رو سینم فورا کیرمو درآوردم دیدم داره بی صدا گریه زاری میکنه محکم به خودم فشارش دادم و هی میگفتم ببخش عشقم ببخش عمرم نمیخواستم درد بکشی . اون لحظه از خودم بدم اومد که برای خود خواهی من یه دختر داشت از درد گریه زاری میکرد . منم زدم زیره گریه زاری که اومد با دستای نازش اشکامو پاک کرد یه لب ازم گرفت و گفت چیزی که نشده عشقم من خوبه خوبم . باز تو بغلم عاشقنه گرفته بودمش و سکوت به اتاقم حاکم بود . ندا گفت راست گفتی میخوای با من ازدواج کنی گفتم آره عشقم . گفت میخوام یه چیزی بگم ولی خجالت میکشم . گفتم بین خانم و شوهر هیچ خجالتی نباید باشه . گفت باشه میگم سرخ شد و سرش رو پایین انداخت و گفت میخوام همین امروز زنت بشم . آروم سرشو بلند کردم و به چشمای معصومش نگاه کردم و گفتم چشم همین امروز عروست میکنم . رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش گفتم ندا برا اینکه درده کمتری بکشی هر وقت نزدیک ارضا شدن بودی بهم بگو . گفت باشه منم دوباره به خوردن ادامه دادم بعد از چند دقیقه گفت علی دارم ارضا میشم منم سریع بلند شدم و پاهاشو بالا دادم و با یه حرکت تمامه کیرم رو تو کسه کوچیکش جا دادمو یه لب ازش گرفتم خیلی اون لحظه معصوم شده بود عزیزه دلم داشت از درد لباش میلرزید . بهش گفتم مبارک باشه خانمم شدی یه لبخند از سر رضایت زد و گفت علی تلنبه بزن که دارم میمیرم از درد . منم شروع کردم به عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه حس کردم آبم داره میاد سریع درش آوردم و آبمو رو شکمش خالی کردم و بغلش کردم و اینقدر نوازشش کردم که خوابش برد . منم اومدم بیرون ساعت رو که نگاه کردم دیدم ساعت دو نیمه رفتم حموم دیدم آبه وان سرد شده باز آب گرم رو باز کردم تا آب وان ولرم شد . اومدم نازگلم رو با یه بوسه از خواب بیدار کردم . و بغلش کردم و بردم تو حموم تو وان گذاشتمش و شروع کردم به شستنش . ولی دیگه تو حموم به خودم اجازه ندادم کاری بکنم که فکر بکنه من فقت اون رو واسه سکس میخوام . از حموم که برون اومدیم ساعت سه و نیم بود زنگ زدم رستوران و یه میز کامل سفارش دادم . و میز رو چیدیم و مشغوله غذا خوردن شدیم . بعد یه دو ساعتی استراحت کردی ساعت شش و نیم بود که از خونه زدیم بیرون . رفتیم طلا فروشی و دوتا حلقه خریدم یکی واسه اون و یکی واسه خودم . گفتم اگه دوسم داری ندا هر کاری که میگم میکنی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت بله سرورم حلقمو بهش دادم و حلقش گرفتم و گفتم الان سوار ماشینت میشی میری سمت ویلای عموت منم با ماشین خودم میام وقتی رسیدیم من حلقمو به مادرم میدم دستت کنه و توم حلقه ی منو بده مامانت دستم کنه . یکم جا خورد ولی قبول کرد گفت فکره خوبیه . و رفتیم بعد از پنج دقیقه که من رسیده بودم ویلا اونم رسید با یه اس ام اس هماهنگ کردیم و رفتیم طرف مادرامون من حلقه رو دادم به مادرم و گفتم اینو بدین به عروستون ندا . اونم رفت و گفت اینو بدین به دامادتون علی . سکوت حکم فرما شده بود همه داشتن من و ندا رو نگاه میکردن که با دست زدن خواهرم بعدش دختر خالم سکوت شکسته شد . اون روز همه ی حرفامون رو برای آینده ی مشترکمون زدیم فرداشم رفتی آزمایشگاه و بعد از اومدن جواب که مثبت بود عقد کردیم قراره بعد از ماه رمضان عروسی کنیم .این داستان واقعی بود هیچم برام مهم نیست که کسی باور کنه یا نه . تنها چیزی که برام مهمه اینه که من ندا عشقم رو دارمنوشته علی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *