هور (‍‍1)

0 views
0%

تمام خاطراتی رو که از کودکیم یادم میاد تو جزیره بودیک سال داشتم که به همراه مادرم رفته بودیم اونجا پدرم چند سال جلوتر رفته بود سال های جنگ.تو کوچمون 4 تا خونه دقیقا مثل هم بود خونه هایی با دیوارهای سفید و نخل های زینتی و روی دیوارها خرده شیشه های رنگی.روزی که اومدن تو خونه کناری ما رو دقیقا یادم هست صبح زود روز 10 مهر ماه از زمین و زمان شرجی و گرما می باریدمن در خونه ایستاده بودم منتظر سرویس مدرسه بودم .از ماشین به همراه پدر و مامانش پیاده شدن .از قیافش خوشم نیومد من به دیدن بچه های سبزه جنوبی عادت کرده بودم اون پوست سفید و چشم آبیش تو ذوقم زد.سرویس اومد من سوار شدم رفتم . یک هفته بعد شب با پدر و مامانش اومدن خونه ما همکار پدر و مادر من بودن .اسمش پدرام بود . به ماه نرسیده کلی رفیق شدیم باهم از من پنج سال بزرگ تر بود اما تو اون کوچه غیر از ما دو تا هیچ بچه اینبود.مامان من نمی زاشت تو کوچه بازی کنم چون تو خونه روبرویی چند تا مهندس مجرد زندگی می کردن.خیلی بد چشم بودن به قول مادر یه دفعه به من گفتن چه دختری ، فسقلی بزرگ بشی چی می شی…خوشم نیومد به مادر گفتم مادر هم تو کوچه رفتن رو ممنوع کرد.واسه پدرام هم ممنوع کردن پس یا من می رفتم خونه اونا یا اون میومداکثر مواقع هم تنها بودیم چون شیفت پدر و مامانامون یکی بود . بهم خیلی عادت کرده بودیم . من از مدرسه که مرخص می شدم.می رفتم خونه منتظر تا پدرام بیاد واسم غذا گرم کنه با هم بخوریم تو درسام کمک می کرد بازی می کردیم و…..و وقتی همه چیز خوبه روزگار رو دور تند می گذره .من رسیدم دوم راهنمایی پدرام سال آخر دبیرستان بود . زمزمه هایی می شنیدیم که نرو پیش پدرام اینقدر نیاد اینجا مادر هی زنگمیزد از سر کار که تنهایی یا پدرام پیشت هست و شیفت هاشون یه جور کردن که یکی از مامانا حتما خونه بود.پدرام هم از بالکن اتاقش گاهی میومد تو اتاق من اما سخت مشغول درس خوندن واسه کنکور بود.منم کمتر میدیدمشتو مدرسه هم فیلمی داشتم هر وقت پدرام میومد دنبالم بچه ها می گفتن دوست پسرت هست ؟؟؟؟؟نه نه نه پدرام فقط دوستم هستبرو خودت رو خر کن خب رفیقت نیست شمارش رو بده به مامنم به پدرام می گفتم پدرام می گفت این کا رو نکنی ها حالم بهم می خوره از این جنده لاشی هاپدرام جنده لاشی یعنی چی؟ببخشید از دهنم پرید ببخشید حرف خیلی بدی هست به کسی نگی هاباااااااااااشه اما یعنی چی؟فحشه ، به خانم های بد می گن خانم هایی که با مردهای زیادی رابطه دارنیه بار یکی از بچه ها پرسید سکس هم داشتی تا حالا؟من هیچی نفهمیدم خودم رو زدم به اون راهاومدم خونه از پدرام پرسیدم سکس یعنی چی؟خودش رو کشت تا بهم حالی کرد جریان چیه و چی به چیه اصلابعد از اون کم کم درک می کردم چرا باید از پدرام فاصله بگیرمهمون سال هم پریود شدم خیلی خجالت می کشیدم پدرام بفهمه هر ماه که پریود می شدم از ترس اینکه پدرام بفهمه ازش فاصلهمی گرفتم از بزرگ شدن سینه هام خجالت می کشیدمسال بعد اون دانشگاه تهران قبول شد من سوم راهنمایی بودم هیکلم داشت شکل می گرفتحس های زنانه م بیدار شده بودنیکی از دوستام دائم تو گوشم می گفت حالا دخترای طناز و شیطون تهرونی رو تو دانشگاه می بینه کجا تو یه الف بچه رو تحویلمی گیره. همه اینا باعث شد هی من از پدرام فاصله بگیرمبیچاره ترم اول که برگشت تعطیلات میان ترم از اینکه من اینقدر خودم رو می گیرم تعجب کرده بودرفت چند باری هم زنگ زد من بازم تحویل نگرفتم زنگ هم نزدم ، اونم دیگه زنگ نمی زد .تیر ماه بود برگشت خونه یک هفته ای می شد اومده بود تلفن نزد منم نزدم مادرم شام دعوتشون کرده بود ، خیلی رسمیدست دادم و برخورد کردم اونم همینجور موبایلش زنگ خورد رفت بیرون رو با لکن 15 دقیقه ای حرف زد با اینکه همیشهمی گفتم خب ما فقط دوست بودیم اون حق داره دوست دختر داشته باشه اما یه چیزی قلبم رو فشار می داد . یه ده روز بعدشهم که مامانش شام ما رو دعوت کرد من نرفتم . تو همون دوران بود که پای مهرداد به زندگی من باز شد معلم موسقیم بودیه پسر خوشگل ، خوش هیکل بود ، کارش حرف نداشت خیلی معروف بود و مادرم و پدرم اصرار داشتن من موسیقی یادبگیرم ، با شروع کلاس های موسیقی کلا پدرام از ذهنم رفت دنیای منم یه جور دیگه شده بودکم کم فهمیده بودم از دید پسرا هم خوشگل و جذ ابم و این فقط تعارف های زنانه دوست های مادرم نیستمهرداد هم خیلی پدر سوخته بود کاملا پی به خامی سادگی من برده بود و سوء استفاده می کرد و زیر گوشم حرف هایی می زدکه واسه دختری تو اون سن و سال جذاب بودفهمیده بود از راه عشق و دلبری و دوستی راه به جایی نمی بره به دو دلیل اول اینکه من اینقدر پدر و مادرم بهم توجه می کردن و لوس و نازپروده بودم که یه عشق بزرگ و واقعی می تونست قلبم روتکون بده می فهمید چندتا هدیه ریزه میزه و چند تا جمله رومانتیک راه به جایی نمی بره و به چشمم نمی یاد.دوم اینکه من پایان دوران بچه گی و قسمتی از نوجوانیم با پدرام گذشته بود هیچ کنجکاوی راجب جنس مخالف نداشتمو تنها یک چیز می موند که می تونست باهاش به من نزدیک بشه اونم مسائل جنسی بود چون نه تو خانواده نه با پدرام واسشجوابی نمی گرفتم ، تو مدرسه گاهی بچه ها حرفش رو میزدن اما اونقدر مغرور و متکبر بودم که گاهی قاطی حرفاشون نمی شدمیادم هست خیلی راجب پدرام ازم می پرسید می خواست بدونه رایطمون در چه حد بوده و هست؟بیشتر منظورش سکس بودتا اینکه یه بار بهش گفتم با توجه به سخت گیری های خانواده هامون پدرام شب از بالکن میومد تو اتاق منخندید چشماش یه برق شیطنت آمیزی زددو هفته ای گذشته بود از اون جریان ما داشتیم تمرین می کردیم که مادرم اومد گفت بیمارستان تماس گرفتن یه مورد اورژانسیهست من میرم . و ما رو تنها گذاشت البته یه خانم بود که واسه ما کار می کرد اونجا بود اما خب اون معمولا خیلی مشغول بود وحواسش به ما نبود تو اون خونه به اون بزرگی سرگرم کار خودش بود.دوباره حرف رو کشوند به پدرام خوشم نیومد هی حرف پدرام رو میزداخمام رو کردم تو هم اومد کنارم نشست گفت رزی آخه باورم نمی شه حرفات روشونه هام رو انداختم بالا گفتم کجاش رو ؟اومد نزدیکتر باهام هنوز تماس نداشت اما گرما و بوی تنش رو حس می کردمگفت مگر می شه یه پسر یه دختر رو اونقدر دوست داشته باشه که شب دزدکی بیاد دیدنش اونوقت وقتی اومد بهش دست نزنهبغلش نکنه؟؟؟؟نبوسد ش؟؟؟؟گفتم وااااااااااای من خیلی کوچولو ام این حرفا مال آدم بزرگاستموهام رو از رو صورتم رو کنار زد و گفت اما خیلی خوشکلی هیکلت هم قشنگ هست و وسوسه کنندهو همین جور که حرف میزد دستش رو می کشید رو گونه من پایان تنم داغ شده بود حس عجیبی بود پیشونیش رو چسبوند به پیشونیمبقیه حرفاش رو یادم نیست چون نمی شنیدم و پایان حس هام تبدیل شده بودن به حس لامسهدستش رو آروم رو بازوهام حرکت می دارد یه تی شرت رکابی آبی تنم بود داغ داغ بود دستشبهم گفت عزیزم سردت هست چقدر یخ کردی اما گونه هام داغ شده بودندست گذاشت زیر چونه م و سرم رو آورد بالاگفت خوشکلم بیا کنارم گرم بشیاون دستش رو حلقه کرد دور شونه هام و من رو کشید تو بغلشقلبم اونقدر تند میزد که می گفتم الان هست که بمیرماما یه حس عجیب و دوست داشتنی تو پایان تنم پخش می شددستش رو از زیر چونه م برداشت و گذاشت رو کمرم و آروم انگشتاش رو حرکت می داد نگاهمون تو همدیگه قفل بودصورتش رو نزدیکتر آورد لباش رو روی گونه هام حس کردم دیگه پایان تنم داشت از گرمای تنش می سوختاصلا نمی دونم داغی تن اون بود یا خودملب هاش رو گذاشت رو لبم و شروع کرد به خوردن لب پایینیم با دستش هم شکمم رو نوازشش می کرد خیلی ناگهانیفشار لبش رو بیشتر کرد و دستش رو گذاشت رو سینه سمت چپم منم غیر ارادی دستم رو گذاشتم رو بازوهاش ایناولین باری بود که تو این دو یا سه دقیقه تکون می خوردم نمی دونم از حرکت دستم رو بازوهاش بود یا لمس سینه هامکه خیلی هات شدم ویه جریان داغ رو تو شرتم حس کردم فکر کردم جیش کردم و مردم از خجالت.گفت چی شد عزیزم چرا یهو یخ کردی دوباره ؟چیزی نگفتمبیشتر به خودش فشارم داد با سینه هام بازی می کرد به نفس نفس افتاده بود منم همینطورگفت بریم رو تختگفتم نهگفت چرا؟روم نشد بگم جیش کردمگفت باشه پاهات رو دراز کنهمزمان دستش رو کرد زیر پاهام که پاهام رو دراز کنه رو کاناپهگفتم نکن سرم رو انداختم پایین با شرم گفتم من جیش کردمگفت چی و ناخود آگاه دستش رو گذاشت وسط پام نفس جفتمون حبس شدمحکم فشار میداد و می مالید و انگشت کرد منم دیگه داشتم بی هوش می شدم که حس کردم دوباره جیش کردمدیگه بغض کرده بودمگفتم دوباره جیش…نزاشت حرف بزنم لبش رو چسبوند به لبم ایندفعه با خنده لب می گرفتتا بخودم اومدم خیلی راحت بغلم کرد بردم رو تخت و خودش هم خوابید رومگفت دیوونه این که جیش نیستگفتم پس چی شد با خودم گفتم نکنه پریود شدمگفت دستت رو بده به مندستم رو گرفت گذاشت وسط پاهامگفت ببین چقدر کم خیس هستخودم هم تعجب کردم چون فکر می کردم کلی جیش کردمگفت وقتی خانما به اوج لذت جنسی می رسن یه مایعی از اینجاشون میاد تو با جیش اشتباهش گرفتیبعد دستش رو گذاشت رو سینه م و شروع کرد به مالیدنبا او دستش هم پاهام رو از هم باز کرد و آلتش رو چسبوند به وسط پاهام با وجود اینکه لباس تنمون بود کامل آلتش ر و حسمی کردمدوباره جفتمون به نفس زدن افتاده بودیمگفت از اون چیزی که نشون می دادی و فکر می کردم صفرتریبعد گفت کوچولوی خوردنی بزار تاپت رو در بیارمگفتم نه نمی شهاونقدر با وحشت گفتم نه که اصرار نکردلبش رو گذاشت رو لبم و شروع کرد آلتش رو وسط پاهای من کشیدنو ایندفعه بدون اینکه اجازه بگیره دستش رو برد زیر تاپم و سینه هام رو چنگ میزددیگه کم کم داشتم می ترسیدم کسی بیادبهش گفتم بسه الان هست که یکی بیادگفت نترس عزیزم کسی نمی یاداز روم بلند شد کنارم خوابید دستم رو گرفت گذاشت رو لبش بعد آروم دستم رو برد پایین گذاشت وسط پاهاش رو آلتشمثل اینکه دستم به جریان برق وصل شده بود سریع دستم رو کشیدم اما نزاشت دستم رو بردارم دستم رو روی آلتش فشار می دادو ناله های خفیفی می کرد و آه می کشیدخودم هم داشت خوشم میومددوتامون خیس عرق بودیمکمربندش رو باز کرد خواست دستم رو ببره تو شلوارش که گفتم مهرداد نه بسه خواهش می کنمبا شیطنت نگام کرد گفت باشه پس بیا دستت رو بزار از رو شلوارگفتم نه بسه دیگه نمی خوام یه بوسه طولانی از لبم گرفتگفت باشه عزیزم هرجور تو بخوای بیا بغلم بخواب آروم تر بشیم جفتمون بعد میرمیه 10-15 دقیقه کنارم خوابید و همینجور من به خودش فشار می داد و میبوسیدمبعد هم بلند شد لباسش رو مرتب کرد به من هم گفت یه کم خودت رو مرتب کنبعد گفت رزی به کسی درباره امروزز نگی باشه؟؟؟؟گفتم باشهگفت هیچ کس حتی تو مدرسه به دوستاتگفتم خب نمی گم خنگ که نیستم یه لب دیگه ازم گرفت و رفتمنم رفتم دوش گرفتم و شام خوردم اما از فکرش در نمی اومدماحساس های متضاد عجیب و غریبی داشتمتمام وجودم دلم می خواست مهرداد هنوز هم تو بغلم بود و از طرف دیگه عذاب وجدان داشتماون شب تا صبح چندبار دیگه تو خیالم با مهرداد سکس کردم و همدیگه رو کامل لخت کردیمجلسه بعد هم که کلاس داشتیم مادرم خونه بود و فقط چند بار ازم لب گرفت و سینه هام رو فشار داد اصلا نفهمیدیم درس چی شدهفته بعدش قرار شد بریم شمال ما و خانواده پدرام اینا من دلم می خواست بمونم و با مهرداد باشم نه اینکه عاشقش شده باشمفقط دلم می خواست باهاش سکس کنم یه بار دیگه و اینبار بچه بازی در نیارم و کامل سکس کنم .اما از محالات بود مادر اجازه بده تنها بمونم منم به ناچار همراهشون رفتماما مرتب مهرداد بهم تلفن می زد منم به اونچند بار متوجه نگاه های مشکوک پدرام شدم اما اهمیت ندادماصلا دیگه حوصلش رو نداشتم و زیاد ذهنم رو درگیرش نمی کردم به همین خاطر کمتر از گذشته خودم رو می گرفتم واسشاونم فکر کرد مثل سابق شدم باهاش اما بعد متوجه شد که نه بی تفاوتی هست(این رو خودش بعد ها گفت)یه شب مهرداد تلفن زد گفت کاش اینجا بودی تو رختخوابم پیش منبعد گفت دوست داری امشب با هم باشیمگفتم چه جوری ؟گفت تلفنیمگر می شه؟چرا که نه فقط چشمات رو ببند و هر چی رو من می گم تصور کنبرو یه جایی هم که کسی نباشهساعت 3شب بود مادر و بابای من و پدرام خواب بودنحدس زدم پدرام تو اتاقش خواب باشهمنم رفتم تو ماشینچشمام رو بستم و هر چی رو مهرداد می گفت تصور می کردم از گرفتن دستام تا مکیدن لب هامانگار پشت تلفن همه چیز راحت تر و بهتر بود چون تا در آوردن شلوار و شرت همدیگه هم پیش رفتیماون سرش رو گذاشته بود وسط پاهام و می لیسید و می مکید منم دستم رو گذاشته بودم وسط پاهام و خودم رو می مالیدمکه یک لحظه چشمام رو باز کردم دیدم پدرام پیشونیش رو تکیه داده به شیشه ماشین و نگام می کنه…ادامه داردنوشته رزی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *