پلیس های خوش قدم

0 views
0%

سلام من امیر علی 20ساله هستم و دوست دارم اتفاقی که چند وقت پیش واسم افتاد اون رو واسه بچه های گل سایت داستان سکسی در میان بگذارمیکی دو سال میشه که خونمونو اوردیم توی یک ساختمان 10 واحدی تو ملک اباد . از همون روز اسباب کشی یکی از زنهای همسایمون رو دیدم کف کردم چون بی شرف عجیب خوشگل و خوش هیکل بود اسمش سمیرا بود بهش میخورد 30 سالش باشه و بعدا فهمیدم بیوه ی با یک پسر 10 ساله که اونم خیلی ناز بود.خلاصه چند وقتی گذشت صبح یکدفه ای دادشم با صدای بلند بیدارم کرد گفت امیر پاشو که مامورا اومدن دارن ماهواره ها رو جمع میکنن .سری پریدم تو تراس دیدم هنوز سر کوچه اند و به ساختمون ما هنوز نرسیدن با دو دلی رفتم بالا پشت بوم با هول و ولا سیمشو کشیدم دیشو برداشتم که برم پایین که یکدفه ای سمیرا با یک لباس خواب بلند صورتی در واحدشونو باز کرد و همدیگه رو دیدیم .دوستان این سمیرا خانم که میگم یک چیزی میگم شما یک چیزی میشنوید.خلاصه جفتمونو خشکمون زد . من که خشکم زده بود گفتم اومدن ماهوا ره ها رو میبرن .سمیرا هم که فهمید با چه لباس سکسی بیرون اومده سریع خودشو جمع کرد گفت الان بالا پشت بوم اند گفتم نه هنوز دو تا ساختمون اونورترند با حالت ملتمسانه گفت میشه برید دیش ما رو هم بیارید منم با خودم گفتم این بهترین موقعیته .با انگیزه ای بیشتر رفتم و 2 تا دیششو برداشتم فقط یادمه اونموقعه که دوباره رفتم بالا سربازا ساختمون بغلی بودن و من رو داشتن نگاه میکردن اما دمشون گرم بچه های باحالی بودن پاچمو نگرفتن . رفتم پایین .دم در بود سری در رو باز کرد و من دیشا رو با دیشه خودمون بردم تو خونشون و سری در رو بستم .صدای پای سربازا و دیشهایی که روی راه پله ها کشیده میشد خیلی نگرانم کرده بود .سمیرا گفت بیا بشین تا برن بعد برو خلاصه منم با خجالت نسبی رفتم رو مبلشون نشستم پسر 10 سالش تازه از خواب پاشده بود و وقتی منو دید کمی تعجب کرد تا دیش ها رو دید و سمیرا گفت پلیسا اومدن تو ساختمون کمی از تعجبش کاسته شد و من هم سعی کردم باهاش گرم بگیرم تا کمی از ترسیدنش از پلیسا کم بشه و حواسشو پرت کنم. سمیرا لباسشو عوض کرده بود یک دامن بلند سفید و یک پیراهن سفید بدن نما تنش بود من سعی کردم خودمو مودب سر سنگین بگیرم یک وقت ضایع نشه اومد نشست رو مبل و یکم حرف زدیم و مامورا که رفتن رفتم بالا پشت بوم دیشهای خودمون و سمیرا شونو نصب کردم که البته پدرم در اومد تا تونستم درستشون کنم خلاصه چند روزی گذشت.خانواده رفتن تهران خونه یکی از اقوام منم طبق معمول خونه موندم چون درس داشتم یک روز ظهر زیر باد کولر نشسته بودم و با کیرم ور میرفتم معمولا تو خونمون کسی نیست لخت میگردم بدن بی مو و نسبتا لاغری دارم کیرمم 16 سانته که وقتی تو اینه نگاه میکنم انگار کیر مال یه ادم غول باید باشه و این حس خوبی به ادم میده بدن سفیدم با کیر نسبتا کلف و سیاه .خلاصه همیینطور که داشتم با خودم ور میرفتم و واسه اینکه ابم نیاد اسپری لیدوکایین زده بودم که زنگ خونمون رو زدن سری شلوارک سفیدمو پام کردم و رفتم از تو چشمی نگاه کردم دیدم سمیرا با یک ظرف اش در خونمونه موندم برم تی شرت تنم کنم یا نه ولی اونقدر حشری بودم که گفتم بزار ببینم عکس العملش چیه.در رو باز کردم سمیرا یک صحنه جا خورد ولی بعد خودشو ریلکس کرد کاسه اش رو داد یه چادر سفید تنش بود که زیر تاپ ساهش مشخص بود چون یقه اش رو باز گرفته بود. اش رو گرفتمو تشکر کردم در رو بستم .تپش قلبم کمی تند تر شده بود.اش رو خوردمو بعد از 1 ساعتی کاسه اش رو بردم بدم که در رو باز کرد تاپ مشکی تنش بود .کاسه اش رو دادم دستش و تو چشماش نگاه کردم خواست کاسه رو از دستم بکشه ولی یه نیروی غریبی بهم میگفت کاسه رو ول نکن اون یکدفعه ای با حالت تعجب بهم نگاه کرد به چشمای هم خیره شدیم تنم میلرزید یکدفعه دیدم داره عقب عقب میره تو خونه اشون و منم که کاسه رو ول نکردم باهاش رفتم تو خونه گفت در رو ببند تا اینو گفت گفتم دیگه تموم شد.در رو بستم کاسه رو از تو دستش کشیدم گذاشتم رو جا کفشی دم درش. دستمو انداختم دور کمرش و بغلش کردم خیلی بدن داغی داشت سینه هاشو تو بدنم فشار میدادم .تو چشماش نگاه کردم خودشو تسلیم من کرده بود.منتها یک صحنه یادم اومد پارسیا پسرش ؟ گفت ظهر خالش اومده دنبالش بچه همسن وسال دارن باهاشون رفته .تا اینو گفت و خیالم یکم راحت شد.ناخداگاه لبامو به لباش چسبیدم و مثل حریصا لبای همدیگه رو میخوردیم .کیرم که رو به بالا شق شده بود رو به شکمش میمالوندم اونم داغ شده بود و صورتش قرمز شده یود.همینجور که لبهای همدیگه رو مثل وحشی ها میخوردیم عقب عقبکی رفتیم رو مبل وافتادم روش شاید 15 دقیقه فقط لبهاشو میخوردم .تاپش رو در اوردم بدن سفتی داشت و سوتین سفید و نازکش را در اوردم سینه هاش کامل از بدنش جدا بود با سینه های قهوه ای و کوچکش و سینه هایی سفت و تو پر مثل سنگ .اونم سریع تی شرتمو در اورد نشسته روی مبل دوباره لب گرفتیم انگار به اون چیزی که میخواستم رسیده بودم تا همین مرحله هم پیشرفته بودم واسم کافی بود.همین که داشتیم لب میگرفتیم و بدن همو نوازش میکردیم دستش رو گذاشت روی کیرم و نوازشش میکرد.لبهامو ازش جدا کردم و پا شدم ایستادم جلوش. اونم همینطور که تو چشمام نگاه میکرد شلوارکمو اروم اروم داد پایین تا اینکه کیرم ولو شد جلوش با دستش شروع کرد به جلق زدن برام .احساس کردم دهنشو بیش از حد نزدیک کرده ترسیدم که بخواد بکنه تو دهنش منم که میخواستم تا قیامت ازش لب بگیرم سریع درازش کردم و شلوار و شورتشو پایین دادم اینقدر که سینه هاش منو حشری کرده بود کسش این حس رو بهم نداد.داشت به لحظه ی سرنوشت ساز نزدیک میشدم بدن سفت و برنزش با موهای قهوای بلندش با چشمهای درشتش و از همه مهمتر قدش بلندش که خدا قسمت همتون تا بفهمین سکس یعنی چی.روش دراز کشیدم و کیرمو گرفتم تو دستم و به کسش مالیدم .صورتش سرخ شده بود و چشماشو بسته بود تا اینکه خیلی اروم کیرمو سر دادم تو کسش دیگه من هم داشتم دیوونه میشدم هم اون اه و ناله جفتمون بلند شده بودوکم کم تلمبه زدن رو سریع کردم بعد پاشدم و لنگاشو دادم بالا و دوباره شروع به تلمبه زدن کردم رونهای ماهیچه ایش تو دستام گرفته بودم و کیرمو مثل وحشی ها عقب و جلو میکردم داشت همینجور از پیشونیم عرق میریخت پاهام خسته شده بود وقتی کیرمو کامل در اوردم بیرون حس کردم از همیشه بزرگ شده خیسه خیس بود .از زیر بغلش گرفتم و بلندش کردم چسبوندمش به دیوار رو به روش ویسادم و خواستم همینطور که جفتمون ایستادیم کیرمو بکنم تو کسش اول گفت اینجوری که نمیشه اما من گفتم چرا میشهدوباره کیرمو با دستم گرفتم و به کسش میمالیدم اروم سر دادم توش. سرشو گذاشته بود رو شونه هام و سفت بغلم کرده بود حدود 5 دقیقه تلمبه زدم دیدم بله واقعا نمیشه چون قدش بلنده یکم سخته دستشو گرفتم و نشستم رو مبل اومد و نشست رو کیرم تا ته رفت توش یکم بالا پایین شد دیدم اینجوری فایده نداره بدنشو دادم سمت خودم خودم دوباره شروع کردم به تلمبه زدن با سرعت مرگباری تلمبه میزدم حس کردم داره ابم میاد سریع درازش کردم و چند چندتا تلمبه دیگه زدم تا خوست ابم بیاد از تو کوسش کشیدم بیرون و دستمو گرفتم زیرش تا نریزه رو فرش .رفتم دستامو شستم و برگشتم سمیرا هم همونجور لخت روی تخت افتاده بودو نای تکون خوردن نداشت رفتم کنارش نشستم گفت امیر دوستت دارم از این حرف خیلی جا خوردم و یک حس جدید در وجودم شکل گرفته بود انگار از ته قلب منم دوستش داشتمنوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *