دانلود

گی تری سام همسایه ها

0 views
0%

گی تری سام همسایه ها

طنز
۱۴سال و ۶۹ روزم بود که از دیجی کالا ، هنذفیری سفارش دادم و به حول قوه ی الهی و تدابیر رهبر مسلمین جهان ، ترم دوم دانشگاه را که به اتمام رساندم ، مرسوله به خانه رسید !
آیفون عر زد ، درب خانه را که گشودم ، یک دختر مو بور خشگل لب پروتزی با پر و پاچه تپل را در چهارچوب در دیدم !

کمرم داشت از نواحی فوقانی به آفساید میرفت ! آه خدای من یعنی شاه برگشته بود ؟!!! الا ایحال افاضه کردن این چنین شر و ور هایی ، فی الحال مالیات ندارد ، چه بسا خاطر خواه نیز کم ندارد …

پکیج را از دستش گرفتم ، کاغذش را امضا کردم و یک لبخند ژکوند دخترکش نیز تحویلش دادم که منتهی با ذکر یک گوز بلبلی ، تبدیل به عن مایع شدم و دخترک راهش را گرفت و رفت ! در پس زمینه ی غروب ، به غرب می رفت و من هم فی الفور به جنوب رفتم از برای جنب …
اوووف پروردگار من عجب تیکه ای بود ! پارتنر الهی من …
از آن روز به بعد ، تمام مخارجی که از پدر اخذ میکردم و همه ی شیتیل هایی که از نسوان حول محور پیرامونم تیغ میزدم را تماما ، از دیجی کالا ، جنس سفارش می دادم …
ظرف چند ماه ، همه ی امکانات و تسلیحات لازمه برای افتتاح یک نمایشگاه بین المللی تلکامپ را در خشتکم داشتم !!!
دخترک هر بار می آمد … بسته ها را می داد … امضا میگرفت و مرا محل سگ ولگرد هم نمی داد و در افق به گا می رفت …
رفته رفته ، قدری از بودجه ی محصنه ی خودم را صرف خرید صابون کردم و حالتی رفت که گلنار لازم شدم
پارتنر الهی من ؛ هر بار بیش از دو کلمه نمیگفت ؛ سلام بای

فقط یکبار گفت : اوه فاک ، جوهر خودکارم تمام شد … و به نظر من این اروتیک ترین جمله ای بود که در این دنیای وا نفسا وجود داشت
تا صبح ، هشت هزار بار این جمله را تکرار کردم ؛ حس میکردم سکسی شدم !
سالیان بعد که فرزندم یک روز از من پرسید که عاشقانه ترین جمله دنیا چیست ، اینطور جلویش در آمدم که : اوه فاک ، جوهر خودکارم تمام شد … فکر میکرد کسخل شدم :))))))

آن روزها ; سایز همه چیز 85 بود ! درختان … میوه ها و حتی سایز دهن در و داف خیابان !
آه که چه حس شگرف و بی بدیلی ; تا شعاع 20 کیلومتری حول محور دایره ای به مرکز منزل فکستنی ما , بوی تستوسترون همه را خفه می کرد !
این خاصیت عشق بود ! باید بلدش باشم …
فی الفور پریدم و طی یک حرکت ستون فقرات شکنانه , هارد کامپیوتر را فرمت کردم ! صبح به صبح چهارچنگولی بیخ آیفون می خزیدم و گوش به زنگ دخترک می ماندم … صدای عر و گوز آیفون دخترک , از نوای آه و ناله همه ی دفوفی که تاکنون زمین زدم , اهورایی تر بود !
نصف در آمد دیجی کالا ماحصل حشر لا یتناهی من بود ! طوری شده بود که از مادر برد دسته 2 گرفته تا شورت هوشمند بلوتوث دار مجهز به لوله مکنده کنترل از راه دور را حداقل یک دفعه از سایت سفارش داده بودم !
به پدر و مادرم گفته بودم که می خواهم برای پروژه ی دانشگاهی , ربات درست کنم که منتهی پدرم اینطور جلویم در آمد که : تخم سگ تو تا الان با این حجم از عات و اشغال هایی که درون کونت اینستال کردی , می توانستی به ازای هر شهروند چینی , 4 تا فاکر و مفکور بسازی …
یک روز طلایی پاییزی که دخترک مثل همیشه بسته ی مربوطه را برایم آورد , یک ساپورت گورخری تنگ و بیکینی مارک پوشیده بود و سوتین اسفنجی 95 پف دار به پستان داشت که وقتی در فاصله ی 5 متری من ایستاده بود , نصف میدان دید زاویه ی رو به رویم را پوشانده بود !

دهانم تا کف زمین باز شد …
چشم انداز تیپ و اندامش حالتی رفته بود که پشه را در هوا جنب می کرد ! آه خدای من … پارتنر الهی من عجب کسی ( کس = شخص ; فرد , تن …….. باب ج الف / لغت نامه دهخدا ) شده بود !!!

در همین حین بود که یکی از جوجه فوکولی های کوچه بغلی از پشت دخترک در آمد و تیکه پراند : خواهرم ; از جلو خاکی از پشت جاده خاکی !!!
تا به خود آمدم , لنگ پای راستم را در کونش دیدم ! منی که سالیان آزگار سرم داخل خشتکم بود و در هر مکتبی با بیضه هایم بیلیارد می کردم ,طوری ماتحت پسرک را سفره کردم که هورمون های جنسی دخترک پستچی فی المثال کف و گاز شامپاین از هر درزش بیرون زد !
لوند ناک جلو آمد و با قر و فر گفت : اینستاگرام هستی ؟

دخترک رو اینستاگرام ادد کردم ! اوه خدای من … 3500 تا دنبال کننده داشت و
فقط 37 نفر رو دنبال میکرد !!! تازه دلیل فروش های میلیاردی دیجی کالا به اینجانب محرز شده بود
قسمت بیو رو که دیدم حسابی خایه کردم ! یه تیر ماهیه شیطون … فتوگرافر … مدل …. مهندس آرشیتکت دانشگاه شریف … نویسنده … رقاص و آوازه خوان و آگنوستیک !
خدای من ! منه حمال رو بگو که عینهو یک تن لش , شب تا صبح رو دست به خایه سر میکنم و توی تلگرام کسشر تفت میدم !
پستای اینستاگرامش که دیگه وجوده بی وجودمو کعن لم یکن کرد ! فی الواقع اونقدری که این پرنسس از غذاهای لاکچریش از بالا عکس گرفته , من تا به الانش همونقد غذا نخوردم !!!
سه چهار تا پست از مرحوم شاملو و صادق خان هدایت , یه عکس از کودک بادکنک فروش توی بک گراند یه غروب پاییزی با این کپشن انسان خوب , در ملا عام نمی گوزد ……. ساموئل بکتل

چند تایی هم عکس از پا و دست و لب های غنچه و گردن و کمر !
دیدگاه های دنبال کنندگانش هم جالب بود که ذکر چند نمونه از آنها خالی از لطف نیست
پریسا جوجو : یه شبه خوووووب
مرسی عشقم .. کلی خوش گذشتید
رویا ماکارونی : عشقموووو
گو _ صالح : سلام خوبی ؟
آرمان ایرانی : درود داری عزیزم

فروش پشم خایه ی راکون استوایی : دوست عزیز از پیج من هم دیدن فرمایید

فی الفور بهش دایرکت دادم ; زیاد طول نکشید که جوابمو داد … یه نیم ساعتی با هم حرفیدیم که جنب شدم !
ـ بعد عملیات پاکسازی و غسل جنابت و …. کسشر چت رو از سر گرفتم ! 20 سالش بود و پدرش توی بانک کار میکرد … مادرش هم مهماندار هواپیما بود ! البته خودش دلیل اینکه مامور پست شده رو علاقه ی وافرش به پستچی بودن , گشت و گذار توی شهر و جنبه ی مفرح ذات بودنش تعریف کرده بود
پارتنر اهورایی من ; احساس میکردم که نصفه ی گمشده ی خودمو پیدا کردم
بحث به بیراهه رفت و به قسمت های تحتانی و فوقانی بدن کشیده شد ! اینطور میگف که فی الحال یک رکابی صورتی و شلوارک تنگ برمودایی سفید پوشیده بود و یک جفت صندل پاشنه بلند به پا داشت

حالتی رفته بود که پشه ی ماده در هوا رویت میکردم , جنب می شدم !
فیلم میدیدم , جنب میشدم ! هنگام ناهار و شام , ناشتایی , چاشت و نیم چاشت , جنب می رفتم !
پدرم می گوزید , دوبل جنب میشدم
گویی دخترک , لوله کش مسلکانه , این پیچ و مهره ی آلت فکستنی مارا شل کرده بود !
لب کلام اینکه هیچ راهی برایم باقی نمانده بود جز اینکه همه ی حرف و حدیثم را برایش بریزم وسط …
آه پارتنر الهی من ; حتما اگر حرف هایم را میشنید و از حس اهورایی من به خودش مطلع میشد , به ارگاسم عظما می رسید !
دیگر طاقت نداشتم … از شوق وصال به این حور العین الهی , فی الفور به شبکات اجتماعی اتک زدم … همه ی نسوان لکاته ی پیرامونم را از هر درگاه مجازی بلاک کردم , حفره ی ماتحت ام را به سمت شان نشانه رفتم و به بالا و پایینشان ریدم
وقتی کثافت را تا خرخره در حلقوم فاحشه های اطرافم کاشتم , خوش و خرم از این حرکت معشوق پسندانه , یک پی ام اهورایی و کمر شکن از برای دخترک سند کردم !
یک پست +18 که چروک تن پیرزن 90 ساله را اتو می کشید و سُر می کرد با یک کپشن عذرخواهی من باب اشتباه در ارسال کردن آن به دخترک که در اثنای فوروارد کردن آن , طوری جنب شدم که شتر در فصل جفت گیری
خود نیز کنجی به کمین نشستم و بعد از یکی دوبار جنب دم دستی و سر پایی , منتظر ماندم تا از واکنش های وی فید بک بگیرم و با اولین چشمک چراغ سبز وی , خشتک از پا بدرم و کون به سنگ زنای محصنه با پارتنر الهی ام بزنم
آن شب ; دخترک کمی دیرتر آنلاین شد ! الا ایحال پی ام مرا ندید … فی الواقع وقتی ساعتی چند از پهن شدن تن لش دخترک در تلگرام گذشت , پی ام من سین نشد ! علی الحساب یک جنب حسادتی – غیرتی شدم چون کمی از خون دیاثت مابانه پدرم در خونم بود و دیوث بودم !
تعجب کردم و پیاپی به وی مسیج زدم ! ناگاه دخترک از کوره در رفت و هر چیزی که از دهانش بر می آمد به اهل بیت ما حواله ومقدمات رفت و برگشت ماه عسل از برای پدرش و ننه ی ما فراهم کرد
الحق که در لجارگی و بی ناموسی , نوک عالم و آدم را چیده بود ! من نیز نامردی نکردم و سه چهار تا فحش ملس و آبدار به کونش پیوست کردم !
در همان بحبوحه ی گه پراکنی که با طیب خاطر در حال بارش دُر و گوه ـــــــــــــر بر سر دخترک بودم , به ناگاه Last seen along time agoدخترک به داخل پاچه ام رفت که عر و گوزم را به هوا برد …
پارتنر الهی من ; مادرتو گاییدم

بعد از به اتمام رسانیدن شب لیلِة البلاکه که با شکوه هرچه تمام تر به همراه چند صد دست سلف جنب و آه و عر و گوز به روی صحنه رفت , عرصه ی روزگار وانفسا به مثابه ی شرمگاه دخترک پستچی به رویم تنگ و تنگ تر گشت !
آه که هم وزن خودم منی در کمر انباشته داشتم به سان آذوقه ی شتر در کوهان …
فلذا در شبکه های مجازی پهن شدم و چونان فاکیدگان درگاه عشق معاصر , شروع به منگنه کردن چس ناله و عجز و لابه به ماتحت عوام الناس کردم :

ـ آمد …
رید …
رفت ..
من ماندم و تنها یادگاری اش ; تفاله ی گوهش

هیچ می دانی با رفتنت , عین از عشقم ربودی ؟

ـ حال این روزهای من , حال خوبی نیست !
حس میکنم به گا رفتم

ـ همه جارو گشتم , کجایی عزیزم ؟! بیا تا رگامو تو خونت بریزم !!
به شدت حال و هوایم نم برداشته بود و از هر درزم نم پس میزد ! چشمم به هر کدام از وسایلی که از دیجی کالای حرام زاده سفارش داده بودم میخورد , یاد دخترک پستچی در ذهنم تداعی شده , از این رو بغضم را قورت می دادم و جنب می شدم …
حالتی رفته بود که عنان عورت از کفم بیرون رفته بود ! لاجرم دو عین ام به نور ماتحت هر جنبنده ای اعم از جاندار و حیوان و اشیا روشن می شد , چنان به سوی جنوب می رفتم که پرندگان به هنگام کوچ …
فصل جفتگیری بود ; خلق الله بصورت ضربدری و ریتمیک مشغول به دادن ترتیب همدیگر بودند و آیین زنای محصنه را به اهورایی ترین شکل ممکن به منصه ی ظهور رسانیده بودند !
من نیز وقتی مشاهده نمودم که به شدت از قافله سالار عشق جا مانده ام , لختی با خود اندیشه کردم که جدای از انصاف است که جفای دخترک سلیطه ی کاغذ باز را به پای کوچولو بنویسم !
از این رو دعوت به طرح افزایش جمعیت دولت را لبیک گفته , شروع کردم به کردن عام و خاص
در ابتدا تمام نسوان مبلوک در شبکات مجازی را آنبلاک نموده , آنها را به وادی پی وی کشانده و زبانم را در حالات مورب , بالا – پایین و لیسشی به دستگاه تناسلی آنان کشیدم !
وقتی تمامی دستگاه های تناسلی نسوان پیرامونم را با تمامی بذاق و شیره ی دستگاه گوارشم پیوند زدم , قرار ملاقاتی با یک به یک آنان ترتیب داده تا از سنت نیک و پسندیده ی صله ی رحم به صله ی دهانه ی رحم اتصال کوتاه بزنم
به هیچ موقعیتی نه نمی گفتم و همه ی فرصت ها رو تبدیل به گل می کردم
قدری سرم شلوغ بود که شبانه روز حتی فرصت جنب شدن هم نداشتم ! فقط سر قرار میرفتم , میکردم و برمیگشتم … حتی طوری شده بود که بعضا وقت نمیکردم چهره ی شرکای جنسی خویش را نظاره کنم ! فقط یک چیز وجود داشت و آن هم فاک بود

روزی در اثنای انجام عمل خیر با پارتنرم ناغافل آلتم رگ به رگ شد , فلذا آنتراک داده تا تجدید قوا کرده و شومبول خویش را تیمار کنم …. از این رو که از اول نگاهی به چهره ی دخترک نکرده بودم , مادامی که صورت بر گرداند و با من رخ به رخ شد , آمپرم سوخت و فیوزم پرید
آه خدای من ; حین عمل دخول با دخترک پستچی بودم ….

Date: January 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *