آبمیوه تلخ

0 views
0%

سلام اسم من رهاست و 20 سالمه میخام اولین تجربه سکسی که داشتم برای شما بنویسم نمیدونم اسمش دقیقا چی باید بذارم ولی بدترین تجربه زندگیم بود17 سالم بود ولی حوصله هیچ پسری نداشتم چراش نمیدونم ولی هیچ وقت تمایلی نسبت به ادما نداشتم و بیشتر زندگیم با حیوانات میگذروندم بگذریم چند ماهی دختر داییم کلید کرده بود که با دوستش پرهام بریم بیرون.ان روز حالم اصلا خوب نبود مثل همیشه تو خانه دعوا شد منم که دیگه اعصاب سر و صدا نداشتم رفتم خانه داییم طبق معمول لیلا از من خواست باهاش برم من هم که دیگه از این همه اصرار خسته شده بودم قبول کردم راستش بیشتر کنجکاو بودم پرهام ببینم .ساعت 4 پرهام امد دنبالمون البته این باید بگم که خانواده ما خیلی راحتن بطوریکه پرهام راحت رفت و امد میکرد و داییم کوچکترین دخالتی نمیکرد خلاصه پرهام با یکی از دوستاش به اسم سعیدامد دنبالمون و رفتیم بیرون ان روز خیلی بهمون خوش گذشت.اخرای شب بود که گوشیم زنگ خورد هرچقدر نگاه کردم شماره نشناختم بخاطر همین جواب ندادم بعد از چند ساعت دوباره زنگ زد منم اینبار جواب دادم.وقتی صدای سعید شنیدم تعجب کردم ولی توضیح داد که شماره لیلا بهش داده.دوستی من و سعید شروع شد.هیچ وقت فکر نمیکردم سعید با من همچین کاری بکنه.یک روز تصمیم گرفتیم دوباره 4 نفری بریم بیرون ولی لیلا و پرهام بهانه اوردن و نیامدن من و سعید هم تصمیم گرفتیم یکم دور بزنیم.سعید جلو یک اب میوه فروشی نگه داشت و 2تا اب میوه خرید منم که خیلی تشنم بود همه ش خوردم.نمیدونم چرا ولی بعدش حس گیجی میکردم بعد هم چشمام بسته شد و…وقتی به خودم امدم سعید از پشت میکردم هنوز منگ بودم نمیفهمیدم کجام چرا به پشت خوابیدم سعید وقتی فهمید بهوش امدم برم گردوند و بوسم کرد من هنوزم گیج بودم که تو یک لحظه حس کردم درد عمیقی همه بدنم گرفت.انقدر این درد تحملش برام سخت بود که یک جیغ بلند کشیدم چند دقیقه بعد سعید یک داد کشید و روم خوابید.کم کم داشتم میفهمیدم چه اتفاقی افتاده .سعید از جاش بلند شد و وقتی پاهاش دیدم خونی بود واقعا ترسدم ولی کاری ازم بر نمیومد.نمیدونستم چکار کنم فقط با التماس نگاهش میکردم سعید با یک لبخند چندش اور بهم گفت پرده ات خیلی ضخیم بود بیچاره شدم تا زدمش حالا هم خودت تمیز کن تختم به گند کشیدی.دیگه حالم از خودم بهم میخورد فقط نگاهش کردم زبونم بند امده بود یکم که گذشت حالم کامل سر جاش امد لباسهام پوشیدم و فقط بهش گفتم هیچ وقت نمیبخشمت.سعید با همان لبخند چندش اور نگاهم کرد و گفت تازه باید از من تشکر کنی تازه بهت فهموندم زندگی چیه.از خانه ش که امدم بیرون منگ منگ بودم نمیدونستم باید کجا برم چیکار کنم .خوشبختانه وقتی رسیدم خانه کسی خانه نبود.همان شب رگم زدم دیگه دلم نمیخاست زندگی کنم فهمیدم راه خیلی اشتباه رفتم.نمیدونم چطوری ولی زنده موندم پدر فکر میکنه بخاطر دعواهاشون خودکشی کردم و از ان روز به بعد کمتر بحث میکنن.من هم چسبیدم به رویای که همیشه تو زندگیم داشتم و دنبالش گرفتم ولی هیچ وقت سعید نبخشیدم.داستان من کاملا واقعیه هرچی هم میخواین بگین ولی این اتفاقی بوده که افتاده میخوام از تون سوال کنم اگر شما جای من بودین پرده ترمیم میکردین یا نه؟ دکتر بهم گفت پرده خیلی ضخیم بوده و احتمال جوش خوردن هم خیلی زیاده.نوشته رها

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *