سلامامروز 1 9 1390اسم من محمدیه معرفی کلی از داستاناین داستان رو واسه سکس نخونید1سال پیش دختری با من تماس کرفت سراغ یکی از دوستام رو به نام رضا گرفترضا 6ماه قبل ازدواج کرده بوددختره از یک شهر دیگه بود وزمانی که رضا تو اون شهر دانشجو بود با دختره آشنا شده بوداسم دختره فاطمه بود و 6سال عاشق رضا بود و رضا هم همچنینرضا بخاطر رسیدن به فاطمه سختی زیادی کشیده وحتی مریض شده بود ولی بهم نرسیدن و رضا با یکی دیگه ازدواج کرددلیل نرسیدنشون مخالفت مادر دختره بود که فهمیده بود علی با 2تا از دختراش رابطه دارهالبته من به عشق این 2تا حسودیم میشد)بریم سر اصل داستانهمونطوری که گفتم 1سال پیش دختری با من تماس گرفت وبا گریه زاری سراغ رضا رو گرفت و شماره جدیدش رو میخواست…اون فاطمه بود که موضوع عاشقیشون رو با رضا میدونستمفاطمه با برداشتن شماره خانواده رضا و همچنین دوستای رضا به همشون زنگ میزد تا رضا رو پیدا کنهبه گفته خود رضا شماره ها رو از داخل گوشیش در زما با هم بودنشون برداشتهو رضا همیشه میگفت گول اشکاشو نخوری شماره منو بدی ابروم جای خانمم بره بفهمه(البته ی اشتباهی کردم و فاطمه شماره رضا رو گیر آورد و دوستی چندین ساله من و رضا هم برای مدتی به هم خورد که قصد توضیح دادنش رو ندارم)من فقط شدم مرحم دل دختره واینکه رابط بین اون و رضا و اینکه گریه زاری هاش رو گوش کنم ونصیحتش کنم که دیگه اون ازدواج کرده وخیلی حرفای دیگه…زنگ میزد و فقط میخواست برم پیش رضاو تلفن رو وصل کنم وبا رضا حرف بزنم و اون صدای رضا رو بشنود…ببخشید میخوام برم سر داستان خودم این تلفن هاادامه داشت تا اینکه قرار گذاشتیم هم رو ببینیم در کل چون مثل رضا خوشتیپ نبودم ی ترسی تو وجودم بود وبهش گفتم اگه ازم خوشت نیومد فقط بگو برم…اونم گفت قیافه واسه من مهم نیستمن بیلیت قطار گرفتم و رفتم شهرشون فاطمه رو دیدم زیبا بوداولش منو دید خندید بهش گفتم به من میخندی که برمگفت نهبلاخره 2 ساعتی با هم بودیمبعدش به رضا زنگ زدم رضا گفت ارزش اون همه سختی که کشیدم داشتدر جوابش گفتم ارزش مردن داشتدر یک کلام عاشقش شدم(عاشق زیبایش شدم از نظر من)هر چند وقت ی با بلیت میگرفتم ی شب تو راه بودم واسه اینکه 2 الی3 ساعت باهاش باشم و باز ی شب دیگه تو راه تا برگردمدر این بین لب و مالوندن هم بین ما تا حدودی طبیعی شدولی هربا سنگینی رضا رو حس میکردم با اینکه میگفت میخوامت .میگفت ولی انتظار نداشته باش جای رضا رو بگیریعذاب میکشیدم ولی واقعیت این بود که دوستش داشتم و تحمل میکردماین رو هم داشته باشید هربا که قرار بود برم ببینمش میگفت باید واسم کادو بخری ومن از ترس اینکه نکنه که ناراحت بشه بهش باج میدادم با 1000بدبختی واسش میخریدممیگفت اگه منو میخوای باید واسم خرج کنی میگفت آدم باید واسه زنش خرج کنهپول اورتودنسی دندوناش رو هم ازم گرفت میگفتم ندارم میگفت قرض کن و به من قرض بدهمنم ….کار به خواستگاری کشیدمامانش قبول نکردبعد از اون رابطمون ادامه داشت میگفت مادرم آخرشم قبول نکنه فرار میکنم میام پیشت نمیزارم قضیه رضا تکرار بشه منم حس غرور میکردم که یکی بخاطر من حاضره از خانوادش بگذرهیروز قهر بودیم ی روز آشتی بیشترم سر انتظارات و خواسته های بی جای اون بودبعضی وقتا که قهر میکرد میگفتم منو فقط بخاطر خواستههات میخوای(پول)….باورتون نمیشه پایان لحظاتم رو به کسی فکر میکردم که منو واقعا بخاطر خودم نمیخواستولی من همه اینارو میدونستم و عاشقش بودم شایدم … بودمولی از غم عشقاز دوری عشق لذت میبردم و فقط خدا میدونست چقدر دوسش داشتم و دارم وبهشم میگفتم فقط خدا میدونهتا 1ماه پیش رفتارش بدتر شدبهم بی احترامی میکرد میگفت اس نده زنگ نزن ولی من گوشم بدهکار نبوداونم نامردی نکرد شروع کرد به بی احترامی کردنکلماتی مثل نفهم ؛ خفه شو ؛ گمشو…منم میگفتم این جواب خوبیام جواب دوست داشتنام نیستگفتم پولم رو بده گفت میخواستی ندی بعد این همه بی احترامی ها مشخص شد خواستگار دارهمنم بهش گفتم کاش بی احترامی نمیکردی میگفتی خواستگار داری منم میرفتم مثل ی مردودیگه زنگ و اس رو قطع کردمتا اینکه بعد 2هفته زنگ زد گفت فردا عقد میکنه خواست واسش دعا کنم خوشبخت بشه و ببخششمش بخاطر اذیتاش بازی دادناشمنم گفتم چاره ای ندارم بخشیدم و خوشبخت شی ؛آرزوم خوشبختیت بود حالا یکی پیدا شده دوسش داری من دیگه چی بگم؛ چی دارم بگماون رفت واسه همیشه من موندم و ی دنیا خاطره ی دنیا آ رزو که واسش داشتماون الان شاد و کنار یکی دیگه ومن در حسرت دوباره دیدنشیعنی ممکنه اون روز بیاد که دوباره ببینمشبهش بگم چقدر غصه خوردم وقتی که رفتتمام لحظاتم رو به اونی فکر میکنم که واسش ارزشی نداشتم حتی همین الانچقدر بدبختمو هنوز دارم به خاطراتی که باهاش بودم فکر میکنمفقط میتونم بگم خدا من که عاشقش بودم پس چرا رفتدر کل به اینای که این داستان خوندن میگم ببخشید واسه دل خودم نوشتم تا شاید آروم بشمنوشته محمد
0 views
Date: November 25, 2018