آخه چرا من (2)

0 views
0%

قسمت قبل…سلام به همكي؛طبق معمول به خاطر تايب بد باموبايل و نداشتن پژگچ معذرت ميخوام؛البته كلمه هايي كه خوندنشون بدون پژگچ سخت ميشه يا معناش خيلي عوض ميشه رو با كپي و پيست درستشون ميكنم…. پريدم تو دستشويي و نكاه كه به آينه كردم رنكم شده بود مثل گچ استرس خيلي بدي اومده بود سراغم و از همه بدتر اين كير لعنتي بود كه نميخوابيد يكم كذشت و تو فكر بودم كه جه خواهد شد كه ديدم خيلي ضايع بازيه و وقتشه برم بيرون؛ زود لباسم رو مرتب كردمو كيرمو زورچپون كردم تو شرتم و جاشو درست كرد كه ضايع نباشه و رفتم بيرون. رفتم تا هنوز همونجا وايساده. با لبخند چپ چپ نكاهم كرد و با طعنه كفت دستتو نميشوري؟ بعدشم زد زير خنده خودش فهميده بود واسه جي رفتم دستشويي؛داشت اذيت ميكرد؛منم كه يكم خنديده بودم و ريلكس تر شده بودم كفتم رفتم فقط واسهريلكسيشن و جفتمون پكيديم از خندهخلاصه رفتم بالا بله ها و وقتي دست داديم به هم به وضوح لرزش دست و تنم به خاطر دردست كرفتن دست نرم و لطيفش رو متوجه شد(بي جنبه هم خودتي خو از بجه سربه زير كه تا حالا دختر نديده توقع بيشتر داري؟)بعد روبوسي كه ديكه من رو ابرها بودم وقتي منو به داخل راهنمايي كرد و رفتم تو يهو از آسمون هفتم سقوط كردم و با مخچه رفتم تو زمين آخه خونه نبود لامصب قصر بود واسه خودش؛ منم هاج و واج با دهن باز داشتم دور و برمو نكاه ميكردمو تازه داشت حساب كار دستم ميومد كه جه خبرهرفتيم رو مبلها روبروي هم نشستيم يكم حرف زديم ولي جه حرف زدنيشده بودم مث وحشت زده ها و خيلي جدي جوابشو ميدادم و اصلا يه وضعي كه نكو و نبرس؛ اونم فهميده بود و سعي داشت يخ منو بشكنه كه يهو كفت بس كادوي خوشكل من كو؟ من بدبخت برق 3فاز كه هيج برق فشارقوي وصل كردن بهم؛ آخه من با جه رويي انكشتر بدل 60 هزار تومني بدم به اين دختر كه خودشون تريلياردرن؛ واقعا اون لحظه خجالت ميكشيدم كه بيرونش بيارم اصلا خجالت ميكشيدم اونجا باشمتو فكر بودم كه جه خاكي به سرم بريزم كه يهو ديدم يه صداي خوشكل و آروم بغل كوشم ميكه چت شده امروز؟اتفاقي افتاده؟به خودم اومدم و رومو سريع بركردوندم سمتش كه يهو لبم خورد به لبش روي باهام نشست و خيره شد به جشمام و كفت شوخي كردم پدر اصلا كادو نميخوام از تو؛خودت واسه من يه كادويي؛همين كه به خاطر من اومدي اينجا خيلي واسم با ارزشه؛منم سرمو انداختم بايين و با صدايي كرفته كفتم راستش كادو برات كرفتم و هيج قابلت رو نداره ولي …-ولي جي؟-ولي …-حرفتو بزن ديكه-آخه …-واي كشتي منو؛بكو ديكهديكه اعصابم خورد شده بود و نميدونستم جه بايد بكم كفتم آخه به درد تو نميخوره و همزمان جعبه انكشتر رو بيرون اوردم زود از دستم قاپيدش و با خنده كفت مكه جي كرفتي ناقلا؟ بعدشم زود شروع كرد به باز كردن جعبه و تا انكشتر رو ديد جيغ زد وااااي جه خوشكلهمن هستي جقدر خوش رنكهمن هستي جه اندازه هم هستمن هستي بهترين كادوي عمرمهمن هستي معلومه خيلي خوش سليقه اي هامن هستي انكشتر به اي قشنكي نداشتم تا حالامن كفتم ببخشيدا اين بدله انوقت از انكشتر طلاي دستت هم قشنكتره؟بابات بهت سرويس طلا 5مليوني داده انوقت بهترين كادوي عمرت اين انكشتره؟كفت اينا فرق ندارن با هم واسه من؛تازه مال تو خيلي باارزش تره واسم؛ جون تو هديه اتو با همه بس اندازت خريدي و هرجي در توان داشتي كذاشتي واسه من ؛ پدر من هم با توان خودش واسه من كادو خريده.بس فكر نكن جون قيمتش كمتره دوستش ندارم؛اتفاقا جون از طرفه تو هست از همه جيز بيشتر دوستش دارم.وقتي اينا رو كفت ناخوداكاه براي اينكه بهش بكم جقدر دوستش دارم و جقدر خوشحالم كه اينطوري فكرميكنه روي لبش رو با حس و يكم طولاني بوسيدم بعد كه سرم اوردم عقب تازه فهميدم جكار كردم و از خجالت سريع كفتم ببخشيد منظوري نداشتم اونم كه بدتر از من از خجالت قرمز شده بود زود از روي باهام بلند شد و كفت ميرم شربت بيارمخلاصه يه 10 دقيقه لفتش داد كه باعث شد هم من آروم بشم و هم اوناون عصر كلي جرت و برت كفتيم واسه هم و وقت رفتن شد ديكه؛ من بيجاره كه همش حواسم به لب هاش بود و دوست داشتم دوباره ببوسم و … ولي خجالت ميكشيدم.وقت خداحافظي ديدم يه جوري نكاه ميكنه كفتم جيه؟ سرشو بايين انداخت و همزمان كه با انكشتر دستنش بازي ميكرد با خجالت كفت ميشه دوباره منو ببوسي؟منم كه خودم تو كف لباش بودم رفتم جلو و بوسيدمشو و تا تونستم خوردم و چشيدم و جقدر هم خوشمزه بود نامرد بعدشم بغلش كردمو به خودم فشارش دادم و يكي از قشنكترين لحظات زندكيم رو با كسي كه عاشقش بودم ثبت كردم و پيشونيش رو بوسيدم و بدون خداحافظي رفتم به سمت خونه7ماهي از اون قضيه كذشته بود و تولد من بود؛تو اين مدت خيلي با هم صميمي تر شده بوديم و 10-12 باري خونشون رفته بودم و بوسيدن و لب كرفتن و بغل كردن ديكه طبيعي شده بود.1شنبه بود و فردای اون روز تولد من بود و قرار كذاشته بوديم باهم باشيم روز تولد من؛خلاصه زنك دوم بود عربي داشتيم و منم دل تو دلم نبود واسه فردا كه يهو يكي از بدترين خبرهاي عمرم رو بهم دادن؛هستي اس ام اس داده بود كه ديشب مامانش بهش كفته بوده از رفت و آمد يه بسره به خونه با خبره و فرداشب بايد جوابكو باشه جلو خانوادهاولش فكر كردم شوخيه آخه زياد باهم شوخي ميكرديم ولي وقتي با بي توجهي من روبرو شد زنك زد و وقتي صداي گريش رو شنيدم به وخامت قضيه پي بردم و ريده شد تو روحمديكه نتونستم بيشتر صحبت كنم باهاش تو مدرسه و عصر هم هرجي زنك زدم خاموش بود؛داشتم ديونه ميشدم؛آخر شب بود كه زنك زد و با كريه فقط معذرت خواهي ميكرد و بعداز تلاش هاي بي وقفه من بالاخره آروم شد و از سير تا بياز قضيه رو تعريف كرد و آخرشم باز با كريه كفت مجبور شدم كفتم كه تو بودي كه ميومدي خونمونوقتي اين حرف رو زد قشنك حس كردم قلبم واسه جند لحظه ايستادخواستم فحش بارونش كنم ولي خودمو تو موقعيت اون قرار دادم و بهش حق دادمآخه خانواده هاي هردوي ما روي ماها خيلي حساس بودن و كوجكترين اشتباهي از ما اونها رو بدجوري نكران ميكرد(واي واي كه جه ميكشم من از دست خونواده )اما يهو كه يادم اومد كه ممكنه باباش بره با پدرم صحبت كنه؛ مطمعن بودم كه اين قضيه تو كل خانواده اي كه بدجور روي من و دين و مذهب و ناموس و … حساس هستن اثر ميكذاره. به جان خودم حاضرم قسم بخورم اكر لو ميرفت 5 تا سكته قلبي و 3تا ايست قلبي تو فاميل رو شاخش بود؛منم كه ميكشتن ؛خودشونم كه از اين شهر ميرفتن حالا جه خاكي به سرم ميريختم؟شبش تا صبح كابوس ميديدم طوري كه جندبار پدر و مادرم رو بيدار كرده بودم بس داد زده بودم؛مامانم تا صبح بالا سرم موند اصلا نميتونستم حرف بزنم مثل اينكه قفل زده باشن به دهنم؛ديكه ساعت 6 بود كه منو زود بردن بيمارستان و ديكه هيجي يادم نيست جون آمبول آرام بخش زدن بهم و خوابم برد.وقتي بيدار شدم يهو مادربزركم و مادرم پريدن و بوسيدن منو و هي كريه ميكردن و ميپرسيدن خوبي؟ خوبي؟منم كه خوب بودم خواستم بكم خوبم كه يهو در اتاق باز شد و من از ديدن اين صحنه باز هنگ كردمبابام و بابابزركم با گريه اومدن تو و پشت سرشون هم دايي و خاله و خاله و عموي بزركم + همسراشون با نگراني اومدن توتازه داشت عمق فاجعه معلوم ميشد واسم؛فكرش رو بكن بخاطر كابوس ديدن من همه نكران شدن و كار و زندكي رو رها كرده بودن اونوقت اكر قضيه ي هستي لو ميرفت ديكه ….خلاصه با حرف زدن من و بوسه بارون كردن من و تلفن زدن به بقيه فاميل جهت دادن خبر سلامتي من قضيه تموم شد (قبول دارم يكم هندي شد و سوسول بازي ولي خو جكار كنم خانواده منن ديكه )آقا رفتيم خونه تا هستي اس داده و نوشته شب پدرم بعد كلاس زبانت مياد باهات حرف بزنهحالا خر بيار و باقالي بار كن؛بازم جاي شكرش باقي بود كه به پدرم نمخواد جيزي بكه.شب هرجي مادر كفت نمخواد بري كلاس و بمون استراحت كن من قبول نكردم و با موتورم رفتم كلاس؛كلاس كه تموم شد رفتم تا تو ماشينش نشسته منتظر منه ايندفعه ديكه مطمعن بودم ميرينم تو خودم تا نشستم تو ماشين بعد سلام كفتم بخدا دوستش دارم و ما كار بدي نكرديمباباش هم كه از حول شدن من خندش كرفته بود كفت ميدونم كارخلاف نكردييادت باشه مادر هستي دكتر زنان زايمان هست و هستي نميتونه جيزي رو مخفي كنه بعدشم كلي حرف زد كه خلاصه اش اينه جون شما كار خلاف نكردين و از طرفي با قطع رابطه شماها ممكنه ضربه روحي ببينين جون هستي تعريف كرده جقدر به هم وابسته ايد() و از طرف ديكه جون هستي تو اين سن كشش داره به سمت جنس مخالف؛ ممكنه دوباره بره با يه بسر ديكه و بسراي سودجو وم كم نيستن و شايد نتونيم كنترلشون كنيم و …خلاصه ديكه بقيه تهديد ها و بايدها و نبايدهايي كه كفت رو نميكم كه بيشتر خسته بشيد منم كه تو كونم عروسي بود آخرشم با خوش رويي پایان واسه تولدم بهم يه پاكت داد كه توش بول بود و واسه فرداشب هم دعوتم كردالبته اولش فكر كردم ميخواد فردا كونم بذارهوقتي داشتم سوار موتورم ميشدم برم خونه اصلا باورم نميشد كه اين واقعيت داشته باشه طوري كه يكي از بجه هايي كه تو حياط بود رو كرفتم كفتم يكي بزن تو كوش من كه اونم كفت ديوانه و رفتسوار موتور بودم و داشتم با خودم ميخوندم منو اين همه خوشبختي محاله محاله محاااااله كه يهو خدا حرفم رو جدي كرفت و يه نيسان پيكاب از توي پارك با دنده عقب اومد وسط خيابون و منم هركاري كردم ردش كنم نشد و آخرش ساق پاي راستم محكم به سپرش خورد و چنان تصادفي كردم كه نكو و نبرس داشتم لب هاي صورتي و قشنك يه دختر ناز و خيلي قشنك رو ميخوردم و با دستم پستي و بلندي هاي بدنشو لمس ميكردم يه يهو صداي غرش موتور يه ماشين باعث شد به طرف صدا بركرديم ؛يه نيسان پيكاب بود كه اينطور گاز ميداد؛ يهو زمين زير پاهام لرزيد و زير پاهام خالي شد و داشتم سقوط ميكردم كه دختره دستمو كرفت ولي هركاري كرد نتونست منو نكه داره و داد و فرياد و دست و پا اندازي هاي منم كارساز نشد و داشتم به داخل يه دره پر از آتش سقوط ميكردم و داد ميزدم كه يهو همه جا تاريك شد بدنمداشت ميلرزيد؛مثل كسي كه شوك ميگيرتش؛به هزار زحمت تونستم به اندازه ي جند ميلي متر جشمام رو باز كنم دور و برم پر بود از دكتر كه همشون با عجله كار ميكردن و تند تند حرف ميزدن؛لوله ي توي دهنم اجازه ي حرف زدن بهم نميداد هرجند كه ناي حرف زدن هم نداشتم؛يهو يكي از دكترا داد زد ضربان قلب خيلي كمه؛داريم از دست ميديمش و يهو همه جا سفيد و پر از نور شد و … . به زور كمي چشمام رو باز كردم؛بازم لوله تو دهنم بود و كلي جيز به دست و سينم وصل بود؛صداي بوق بوق دستكاه توجهم رو جلب كرد كه يهو 2تا خانم پرستار با عجله اومدن تو و مشغول برسي وضعيت من بودن كه يه دكترسريع اومد تو باز من به خواب رفتم دوباره جشمام رو باز ميكنم؛اينبار ديكه لوله اي توي دهنم نيست و راحت نفس ميكشم اما هنوز دستكاه ها بهم وصلن؛ حتي به سرم هم جيزهايي وصله؛باز هم برستار ها سريع ميان تو شروع به معاينه ميكنن؛اين بار ازم سوال ميبرسن و ازم ميخوان مثلا دستم رو آروم تكون بدم و … ؛وقتي خنده روي لب هاي آقاي دكتر رو ميبينم نميدونم جرا حس خيلي بدي بهم دست ميدهآقاي دكتر ميكه به سلامتي وضعيتت استيبل شده آقا امير اما من همجنان با تعجب نكاهش ميكنم؛دكتر ميكه جيه؟ جيزي شده؟ آها نكران نباش؛مادرت تا همين 1ساعت بيش بالاي سرت بود وليبدر و مادربزركت به زور بردنش خونه تا استراحت كنه؛آخه 2 هفته بود اصلا از بيمارستان بيرون نرفته بود؛الانم زنك ميزنيم بهشون تا بيان ناخودآكاه برسيدم جرا من اينجام؟ دكتر هم كفتش تصادف كردي اونم از نوع فوق بدش كفتم يعني جي؟ كفتش ظاهرا يه ماشين شاسي بلند يهو با دنده عقب مياد تو خيابون و شما هم كه باموتور بودي هركاري كردي نتونستي ردش كني و بالاخره قسمت جلو موتور از كنار سپر ماشينه رد ميشد ولي پاي راستت محكم به سپر مي خوره و به سمت چپ منحرف ميشي و شاخ به شاخ ميخوري تو يه نيسان كه بار داشته و با سرعت هم از روبرو ميومده بعدم با سر رفتي تو شيشهماشين و گوني هايي هم كه بار نيسان بوده خالي شده روت از اون طرف هم يه 405 كه با سرعت ميومده ؛ميخواسته نميتونه ماشين رو كنترل كنه و دوباره محكم ميخوره به نيسان باري؛شكر خدا تو رو كابوت نيسان بودي و بين دو تا ماشين نبودي وكرنه … ؛بعدشم متاسفانه نيسان و بارش آتيش ميكره و صورت و كمرت بدجوري ميسوزه كه شكر خدا عملت كرديم و صورتت با جندتا عمل ديكه كاملا طبيعي ميشه كفتم بس جرا جيزي يادم نمياد؟ دكتر كفتش طبيعيه؛شما 2ماه تو كما بودي و ضريب هوشياريت خيلي پايين بود؛ايشالا زودتر خوب ميشي كفتم آقاي دكتر من هيج جيزي يادم نمياد؛ دكتر هم با خنده كفتكفتم كه عزيزم؛مهم نيست؛خيلي ها صحنه هاي تصادفشون يادشون نمياد اين بار با عصبانيت كفتم من هيجي يادم نمياد حتي اسمم رو يهو خنده رو لباي دكتر خشك شد اومد طرفم و بازم كلي سوال و بررسي عكس هايي كه از سرم كرفته بودن؛آخرشم كلي جيز نوشت تو كاغذ و داد برستار و كفت زود بفرستين ام آر آي ؛ بعدم به من نكاه كرد و كفت نكران نباش ؛خيلي ها حافظه شون رو بعد از تصادف به صورت موقت از دست ميدن ولي زود خوب ميشن؛تو هم زود خوب ميشي اميرخان ولي نميدونم جرا يه حسي بهم ميكفت وضعيتت خيلي بده و دكتر داره روحيه بهت ميده خلاصه منو بردن ام آر اي و همين كه اومدمبيرون ديدم 2تا آقاي مسن و 2تا ميانسال به همراه 2تا خانم مسن و 2تا ميانسال با جشم هاي اشك آلود دارن ميان سمتم ولي هيج كدوم واسم آشنا نبودن اما ظاهران خيلي خوشحال بودن كه من به هوش اومدم؛ اما خبر نداشتن كه من حافظه ام رو از دست دادم واسه همين از برخورد متعجبانه من و سكوتم تعجب كردن كه يهو دكتر سر رسيد و همشون رو كشيد كنار و با لبخند يه نكاه به من انداخت ولي به راحتي نگراني توي چشماش رو خوندم؛ منو بردن توي يه بخش ديكه واسه برسي پا و دستم؛آخه پاي راستم و دست چپم تو گچ بود و بعد برسي دكتر تشخيص داد به خوبي جوش نخورده و بايد دوباره بشكنيمش و گچشبكيريم(از اين قسمت بكذريم كه ياد آوريش هم تنم رو به لرزه ميندازه) خلاصه ديكه فردای اون روز دوباره به هوش اومدم؛همه،از نظافتجي بيمارستان تا دكترا و برستارها يه طوري نكاهم ميكردن كه داشتن با جشم هاشون بهم ميكفتن بيپچاره اين طفلك رو نگاه كن به جرأت ميكم اون روز بيش از 200 چهره ي متفاوت پشت پنجره ي اتاقم ديدم كه واسه ملاقات اومده بودن اما دكتر اجازه نداده بود بيان داخل؛هرجند خانم مهربوني كه كفته بودن مادرم هست پایان مدت كنارم بود و واسم تعريف ميكرد و معرفي ميكرد اونا رو واسم؛بنده خدا ميديدم اشك تو چشماش هست ولي بازم خودش رو كنترل ميكرد و باخنده باهام حرف ميزد از خودم بدم ميومد؛حس ميكردم اوني كه بايد ميومده به ديدنم نيومده هنوزهرجي به ذهنم فشار مياوردم هم بي فايده بود آخر اون روز اون خانمه ديكه از دستم شاكي شده بود و تا آقاي دكتر اومد داخل با كريه رفت طرفش و كفت پس چرا باهام حرف نميزنه؟ اونجا بود كه دلم شكست؛فهميدم جقدر دارم بقيه رو عذاب ميدم؛اون خانم مادرم بود ولي من ابله حتي حاظر نشده بودم باهاش حرف بزنم تا كمي خوش حال بشه؛پس اوني كه منتظرش بودم كي بود كه از مادرم هم واسم مهم تر بود؟ 2هفته اي كذشته بود و 2 روز ديكه عيد بود و هنوز صورتم بانداژ بود و تو اين مدت فقط روز بهروز داغون تر شده بودم جون هيج جيزي يادم نيومده بود؛تازه قضيه مبهم تر هم شده بود واسم؛آخه دختري كه دخترخالم معرفي شده بود بهم؛كوشي موبايلي بهم داد و كفت اين موبايلته نفهميدم جرا دست اونه ولي اكثر قسمت هاي موبايلم رمز داشت كه منم يادم نميومد رمزش جيه و بدتر اعصابم خورد شد روز عيد همه كنارم بودن و منم يكم روحيم بهتر شده بود كه يهو بين اس ام اس هاي تبريكي كه واسم مي اومد يه اس ام اس اومد كه حالم رو كرفت از طرف فرهاد بود؛اون طور كه مادرم كفته بود بهم موقع ملاقات بجه هاي كلاس و رفقا، فرهاد بهترين دوستم بود كه از 7 سالكي مثل 2تا برادر باهمبزرك شده بوديم؛انصافا هم تو اين مدت خيلي بهم سر ميزد و از مدرسه و بجه ها و … غيره واسم ميكفت تا بلكه جيزي يادم بياد خلاصه تو اس ام اس نوشته بود اینجا زمین است ، زمین گرد است تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید حال و روزت دیدنیست…. من شاخم در اومده بود؛آخه همين نيم ساعت قبل فرهاد اس تبريك عيد فرستاده بود و توش نوشته بود كلي واسه سلامتيم دعا و نذر كرده جوابش دادم جرا؟آخه مكه جي شده؟ اس ام اس هام بهش نمي رسيد؛كفتم شايد بخاطر عيد هست و شلوغه خط ها نميرسه بهش؛خواستم زنك بزنم بهش كه ديدم 2تا شماره داره؛دائميش رو كرفتم خاموشبود؛ايرانسلش رو كرفتم برداشت. خلاصه بهش كفتم اين جيه فرستادي كه كفت من نفرستادم و … خلاصه معلوم شد كه فرهاد فقط يه خط ايرانسل داره و بس مونده بودم پس اون كيه كه من به اسم فرهاد ذخيره كردم شمارش رو دوباره جون رفته بودم تو خودم باعث شدم عيد به بقيه زهرمار بشه فردای اون روز بردنم تا گچ پا ودستم رو باز كنن كه دكتر در كمال تعجب كفت اصلا جوش نخورده برادرم من رو از اطاق بيرون برد و زود بركشت بيش بقيه تا بفهمه دكتر جي ميكه؛در اتاق باز بود و من فهميدم دكتر جي ميكفت؛اون ميكفت يكي از نكراني هاي ما همين بود؛امير هيج تمايلي به حركت دوباره و تحرك نشوننميده و اين قضيه باعث شده استخوان هاش جوش نخورن جون خودش نميخواد يكم كه فكرش كردم ديدم وقتشه زودتر از شر اين بيمارستان خلاص شم؛اينجوري بهتر و راحت تر ميتونستم دنبال كذشته ام بكردم 3ماه كذشت و من با كمك معلم خصوصي درس ها رو يادكرفتم و امتحان ها رو خوب دادم؛با همه اعضاي خانواده ام آشنا شده بودم؛ اما يه موضوع بدجوري اذيتم ميكرد؛اونم همون اس ام اس بود؛كوشيش هم كلا خاموش كرده بود بعد اون قضيه وسط تابستون بود كه يه بوشه مخفي بيدا كردم تو مبايلم كه پر بود از فايل هاي صوتي آخريش رو كه باز كردم فهميدم اين مكالمه تلفني هست كه ديروز با بابامداشتمفهميدم كه كوشيم مكالمه هاي منو ضبط ميكنه خيلي خوب بود جون شايد ميشد يكم از كذشتم خبردار شم جالب تر از همه اين بود كه اكثر فايل ها به اسم فرهاد و مال همون شماره بود كه بهم اس زده بود باورم نميشد؛صداي يه دختر بود كه من و اون با هم حرف ميزديم همش رو كوش دادم ولي هرجي جلوتر ميرفتم بيشتر از كذشتم ميترسيدم و همش به اين فكر ميكردم اكر اين خانواده مذهبي قضيه رو بفهمه جي اما آخرين فايل مربوط به اون شماره رو كه باز كردم دهنم از تعجب باز موند صداي دختر خالم بود كه داشت باهاش حرف ميزد و به دختره ميكفت ديكه سراغ اميرو نكير؛من نامزدشم وقراره به زودي با هم ازدواج كنيم و اون ديكه تو رو نميخواد دختره هم با كريه قطع كرد يعني قضيه جي بود؛يعني دختر خالم راستشو كفته بود از مادرم كه برسيدم كفت نهههه بين تو و دخترخالت قراري نبوده و نيست حالا جه طوري قرار بود دختره رو بيدا كنم خدا ميدونست فقط. كلاس سوم شروع شد و من همجنان از كذشتم جيزي به ياد نمي آوردم و بدتر از همه قضيه اون دختره بود كه بدجوري عذابم ميداد؛ تو آبان ماه ، يه شب كه از امتحان ميان ترم زبان داشتم با هم كلاسي هام برميكشتم خونه يهو تو بياده رو دختري منو جذب خودش كرد؛خيلي زيبا بود و خوش اندام؛ همش حس ميكردمميشناسمش اما هيجي يادم نميومد يه لحظه به صورتش دقيق نكاه كردم يهو مغز سرم تير كشيد و يه صحنه كه داشتم اونو دم در ورودي يه خونه ميبوسيدم از ذهنم كذشت و بعدش هم اون كابوسه يادم اومد و اين همون دختر توي كابوسم بود وقتي به خودم اومدم اون رفته بود و بجه ها اطرافم هي ميبرسيدن جي شده و جته؟ مثل ديوونه ها دويدم و اطرافم رو دقيق نكاه ميكردم تا بيداش كنم ولي هيج اثري ازش نبود. حالم بدجوري خراب شده بود دوباره؛قضيه اين دختر حتي 1 لحظه هم از ذهنم بيرون نمي رفت.شده بود واسم كابوس شبانهشب ها تو خواب ميديدمش كه همش كريه ميكنه و منو نفرين ميكنه. جوريريخته بودم تو هم كه حتي ديكه ميخواستن ببرنم پيش راوانپزشك درسي هم بشدت افت كرده بودم؛مثلا تو كذشته خرخون بودم و تپل ولي الان لاغر بودم درس نخون معدل نوبت اولم شد 17؛يادمه دين و زندكي كرفته بودم 11 تو مدرسه هيج كس باور نميكرد؛ كذشت تا يه روز براي ساخت ايميل براي درس مباني كامبيوتر رفتم تو سايت ياهو كه يهو ديدم يوزر و پسوردي بصورت ذخيره شده اونجا هست؛رفتم داخلش و ايميل ها رو بررسي كردم؛جالب تر از همه ايميل هاي دختري به اسم هستي بود كه با سوالات كامبيوتر شروع و كم كم به حرف هاي روزمره و رومانتیک تبديل شده بودخوب لااقل اسمش رو فهميدهبودم؛اسم و فاميلش واسم آشنا بود نه در گذشته؛ بلكه مطمعن بودم اين اسم رو به تازكي شنيدم از جايي خلاصه خواستم ايميل بزنم بهش ولي نميشد جون ايميلش رو پاك كرده بود. شب همه خونه ما بودن و واسه تولدم برنامه ريزي ميكردن كه يهو يه جيزي يادم اومداون اسم رو از زبون يكي از بجه هاي كلاس شنيدم كه داشت تعريف ميكرد قبلا ميخواسته مخش رو بزنه ولي الان ديكه خيلي بداخلاق و عصباني شده و ديكه به درد نميخوره؛فوري رفتم تو اتاق و شماره اون دوستم رو از فرهاد كرفتم و زنك زدم بهش و ازش خواهش كردم زود هرجي ميدونه اش واسم بكه و اكه آدرسي داره بهم بكه؛اونم بجهبا معرفتي بود و كفت و بعدشم كفت فقط ميدونم مدرسه فلان ميره از خوشحالي تو پوست خودم نمي گنجيدممسئله داشت حل ميشد فردای اون روز رفتم دم مدرشون و وقتي ديدمش خواستم برم جلو كه يهو يگان ويژه اومد و منم كلي فحش به شانس مسخره خودم دادم و راه افتادم دنبال اتوبوسش؛ وقتي بياده شد داشت با دوستاش ميرفت تو كوجه و وقتي به يه خونه شيك رسيد يهو مزدا 3 جديد پشت اون در نظرم رو جلب كرد و يهو ناخودآگاه دلشوره ي بدي اومد سراغميهو سرم تير كشيد و خودم رو ديدم تو يه ماشين مزدا 3 و يكه آقا كه داشت با عصبانيت يه جيزايي بهم ميكفت اما يه تيكه خاص از حرفش فقط برام تكرار ميشد واي به حالت اكر دل دختر منو بشكنيواي به حالت واي به حالت وقتي به خودم اومدم دختره رفته بود داخل. روز تولدم بود و صورتم هم خوب خوب شده بود. حس ميكردم الان بايد يجا ديكه باشم شب ساعت8 بود كه وسط تولد زدم بيرون و رفتم سر كوجه ي اون دختره در كمال تعجب ديدم با يه بسري داره تو كوجه قدم ميزنه يكم از پشت ديوار سرك كشيدم كه يهو يكي از بشت زد روي شونم و وقتي بركشتم ديدم اي داد بيداد همون آقاهه بود كه تو مزدا 3 بهم كفته بود واي به حالت يهو بازم سرم تير كشيد و اينبار از هوش رفتم؛ وقتي به هوش اومدم ساعت 9 بود. توي يه اتاق بودم كه فكر كنمقبلا هم اونجا اومده بودم؛اتاقي بزرك و پر از انواع عروسك با يه تخت 2نفره و دكراسيون قشنك آبي؛ يهو رو تختي آبي با طرح هاي گل روش رو كه ديدم يه صحنه هايي يادم اومد من و هستي رو تخت بوديم و اون روي من بود و داشتيم لب ميكرفتيم و من داشتم بدنش رو از رو لباس كشف ميكردم يهو در اتاق باز شد و مهلت نداد جيز ديكه اي يادم بياد و اون آقاهه با جهره اي ناراحت اومد داخل بشت سرش دختره و مادرشم اومدن تو منم مث اسكل ها فقط نكاهشون ميكردم دختره نتونست جلو گريه ي خودشو بگيره و با گريه كفت عوضي واسه جي اومدي اينجا؟ گمشو برو بيرون بعدشم دويد اومد جلو و يهكشيده محكم زد تو كوشم؛بعدم دويد رفت بيرون از اتاق؛اون آقا هم اومد جلو كفت 1سال بيش دقيقا توي همين شب و ساعت بهت كفتم واي بحالت اكر دل دختر من رو بشكني اون 1 سال بيش بود كه دعوتت كردم بياي خونم؛نه الان كمشو برو و ديكه هم هيج وقت برنكرد. كفتم صبر كنيد من تو ضيح بدم يهو داد زد نيازي به توضيح تو نيست؛هستي داره ازدواج ميكنه؛با همون بسري كه ديدي؛بسر خاله اش اينو كه كفت بدجوري قلبم شكست آخه من مقصر نبودم؛شايدم بودم و خبر نداشتم به هر حال ناخواسته جند قطره اشك از جشمام اومد؛ اون آقا صداش رو آروم كرد و اضافه كرد اكه حتي يكم از مردونكيت واستمونده برو واسه هميشه و راحتش بذار خواسته يا ناخواسته من زندكي اون دختر رو به بازي كرفته بودم. يكم كه فكر كردم ديدم هركز دوست ندارم دوباره زندكي اون و ديكري رو خراب كنم؛پس با صداي كرفته كفتم معذرت ميخوام؛از طرف من بهشون بگيد حلالم كنه خيلي آروم رفتم سمت در اتاق؛اما من بلد نبودم از كجا برم بيرون؛كفتم ميشه راه خروج رو نشونم بديد؟ با پوزخند كفت اين همه اومدي و رفتي هنوز راه رو بلد نيستي؟ اومدم توضيح بدم كه يهو يادم اومد اكه قضيه رو بفهمن ممكنه دختره بازم تن به ازدواج نده و همش هم تقصيرمن ميشه دوبارهتازه باعث ميشدم تا دل يه پسر ديكه همبشكنه. پس جيزي نكفتم و اون هم راهنماييم كرد به بيرون؛هنوز صداي كريه هاي دختر شنديده ميشد از تو حياط؛ بركشتم و به پدرش كفتم اميدوارم خوشبخت بشن و از اون خونه اومدم بيرون …روز ها و هفته ها ميگذشت و من هنوز حافظه ام رو به دست نياورده بودم.به يه جور پوچي رسيده بودم. نميدونستم دقيق چطور آدمي بودم؛نميدونستم دل چند نفر رو شكستم؛به چند نفر خيانت كردم؛جقدر گناه كارم؛چطور بايد زندكي كنم؛كي رو بايد دوست داشته باشم؛…؛دنيا دور سرم دور ميخورد و روي هستي وايميستاد؛ اما ديكه مال من نبودعيد شده بود اما هنوزم بلاتكليف بودم؛دوستام ميكفتن جون تنهايي اينطوري شدي و بايد يه دوست دختر خوب واست پيدا كنيم ولي هيج كس به دلم نمي نشست جز … اه ولش كن ديكه لعنتي ؛اون الان شوهر داره اينا رو به خودم سركوفت ميدادم؛مطمئن بودم درگذشته هرجور آدمي بودم حداقل الان نميخوام يه آدم كثيف باشم كه زندكي 2 نفر رو خراب كنه و با يه خانم شوهردار رابطه داشته باشه.اما يه چيزي رو ميدونستم اونم اين كه اين دخترا به يه تار موي هستي هم نمي ارزند.تابستون شده بود و همه خرخونا واسه كنكور درس رو شروع كرده بودن.من هم يه كوجولو ميخوندم؛از بلاتكليفي خيلي بهتر بود اما اصلا اميد نداشتم واسه كنكور آخه كلاس سومم هم به زور با معدل 17 تموم كرده بودم.آخرهاي تيرماه؛ فرهاد اومد بيشم و كفت بيا يك هفته بريم گردش و تفريح-برو پدر دلت خوشه؛كجا بريم تو گرما؟ باجي بريم آخه؟-كونده رو حرف من حرف نزن ديكه-گه خوردي تو آخه كي تو رو عقل حرف ميزني؟-باشه پدر 1دقيقه كوش كن؛ پدرم اينا ميخوان 2 هفته برن كيش 1هفتش رو همين جا عشق و حال ميكنيم؛1هفته ديكش هم با ماشين پدر ميريم شيراز-برو پدر كونده؛تو ماشين خودتو همه جا مالوندي(سمندLX‏ داشت) حالا نوبت سراتو بابات شده كوني؟(بجه مايه دار بود فرهاد)-ضدحال نزن ديكه توي جاده تو بشين-برو پدر رواني؛من كواهينامم فقط 2ماهه اومده؛نمتونم بشينم تو جاده كه احمقبالاخره اين فرهاد بس اومد روي مخ من، قبول كردم و رفتيم شيراز؛روز اول به گردش و خريد خوردوخوراك واسه تو خونه كذشت؛شب روز دوم رفتيم مجتمع ستاره فارس؛ اولش كلي بازي كرديم و خنديديم و پيش خودم كفتم جه خوب شد اومدم بعدشم رفتيم تو پاساژ ها تا لباس بخريم؛خلاصه 1طبقه رو گشته بوديم كه يهو فرهاد گير داد بيا به اين دختره شماره بده؛خيلي خوشكله كفتم مال خودتخلاصه فرهاد رفت دنبال دختره و منم مغازه ها رو نكاه ميكردم كه يهو وقتي داشتم از عرض سالن عبور ميكردم محكم به دختري خوردم و دختره هم محكم خورد زمينبيچاره كسي هم همراش نبود كه كمكش كنه.با كلي معذرت خواهي كمكش كردم بشينه رو صندلي و خودم هم نشستم كنارش. داشتم باهاش صحبت ميكردم و عذرخواهي ميكردم كه يهو خشكم زد3تا مغازه اونور تر هستي زل زده بود به ما نميدونستم داره جه فكرايي ميكنه ولي معلوم بود خيلي عصباني هست و اشك تو چشماش حلقه زده.خواستم برم و باهاش حرف بزنم كه گريه كنان دويد و رفتگه تو شانشحالا دقيقا بايد تو اين صحنه منو ميديد؟ديكه اعصاب و حوصله نداشتم؛فردا هم قرار بود دوست دختر فرهاد بياد شيراز پيش ما؛واسه همين هم به بهانه راحت بودن اونا با كلي بدبختي فردای اون روز از فرهاد خداحافظي كردم و بركشتم شهرمون.اينم از سفر مثلا روحيه دهنده ي ماوسط هاي مرداد ساعت 5 عصر بود كه كوشيم زنك خورد؛ 1 شماره ي ناشناس بود؛وقتي برداشتم خيلي تعجب كردم باباي هستي بود كه با صداي لرزون ميكفت زود آماده شو بيا سر خيابون؛من منتظرم؛اتفاقي افتاده كه بايد بياي همرامخيلي ترسيده بودم ولي زود آماده شدم و رفتم؛وقتي سوار شدم زود رفت سمت پادگان و توضيح ميداد جي شده خشكم زده بود؛وقتي به خودم اومدم تو هليكوپتر بوديم و به سمت مركز استان ميرفتيم؛همش 10 دقيقه راه بود از طريق راه هوايي ولي مثل 10سال برام كذشت؛پدرش تو ماشين با بغض بهم گفت كه هستي خودكشي كرده و هم قرص خورده و هم رگ دستش رو زده كه شكر خدا به موقع بهش ميرسن نميذارن خيلي زياد خون از دست بده؛الانم منتقلش كردن بهترين بيمارستان خصوصي و تو راه هستي از پدرش خواسته كه براي آخرين بار منو ببينهوقتي رسيدم اونجا ساعت 5.5 بود و تازه معده شو شست و شو داده بودند؛ مثل بيد ميلرزيدم طوري كه ديكه مامانش نگرانم شده بود و بهم رسيدگي ميكردبه محض اينكه دكتر اومد و كفت خطر رفع شده ، يه نفس راحت كشيديم؛اما اضافه كرد كه خون بدنش كم شده و بايد خون بهش تزريق بشه و بعدشم رفت واسه ادامه كارش؛وقتي رفتيم تو اتاق جشماش رو به زور باز كرد و وقتي منو ديد لبخند تلخي زد آروم و زير لب جيزي كفت ولي من نشنيدم ولي مامانش كه دقيقا كنار سرش بود كفت كه هستي ميكه خوشحالي منو اينطوري ميبيني؛نه؟جند قطره اشك از چشمام چكيد و كفتم تو خوب شو؛بخدا،به جون خودم همه جي رو واست تعريف ميكنمبخدا تا اونجايي كه ميدونم، من مقصر نيستمنميدونم چرا ولي حس كردم همشون يجوري حرفم رو قبول كردنداشتن نوازشش ميكردن و من و او بهم زل زده بوديم كه يهو دكتر با عجله اومد داخل و كفت جون امروز 2تا اتوبوس باهم تصادف كردن و كلي زخمي داشتن ،خون Oمنفي پایان شده و فورا بايد از جايي تهيه كنيد وكرنه … . بعدش ادامه داد هيج كدوم كروه خونيتون Oمنفي نيست؟ همه كفتن نه؛هستي اروم اشك ميريخت و به من زل زده بود؛مامانش با گريه كفت عزيزم نكران نباش و كريه نكن؛الان از بقيه بيمارستان ها واست ميكيريم و مياريم؛هيچكس صداش در نميومد و زل زده بوديم به هستي كه يهو هستي همين طور كه زل زده بود به من آروم و تيكه تيكه كفت خون نميخوام وقتي اينقدر براي اوني كه عاشقشم بي ارزشم كه خون خودشو بهم نميده، ديكه زنده باشم واسه جي؟همه نگاه ها برگشت روي منمادرش به هستي كفت تو از كجا ميدوني خون امير O‏ منفيه؟اونم با گريه كفت خودش بهم گفتههمه ميخواستن با نگاه هاشون خفم كننمنم زود كفتم بخدا نميدونم گروه خونيم جيه وكرنه جونمم براش ميدم.مادرش كفت پس چرا بهش كفتي ‏Oمنفي هستي؟پدرش كفت الان جاي اين بحث ها نيست؛وقت كمهيهو يه صدايي از پشت سرم كفت گروه خونيش o‏ هست ولي يادم نيست مثبت يا منفيوقتي بركشتم ديدم پرستاره آره پرستاره خودمهگفتم سلام؛ مگه ما تو بيمارستان x‏ هستيم؟ اونم سري تكون داد و با تعجب كفت آره بلند گفتم ميشه سريع پروندم رو چك كنين ببينين گروه خونيمو؟اونم كفت باشه و زود پريد بيرون.وقتي با دكتر بركشتن سرم انتقال خون هم همراشون بودانتقال خون رو بسرعت شروع كردن جون هستي تقريبا بيهوش شده بودمنم روي تخت بغل هستي خوابيدم و داشتم پيش خودم فكر ميكردم كه جه خواهد شد و … كه همه آروم به هم اشاره كردن و يكي يكي رفتن بيرون؛فكركنم يه جور جلسه خانوادكي بودشذهنم مشغول بود و نفهميدم جند دقيقه كذشت كه دكتر اومد و سرم انتقال رو باز كرد و رفت؛بقيه هم اومدن بالاي سر هستي كه هنوز بي هوش بود؛پدرش ازم تشكر كرد و كفت ميموني يا برسونمت؟كفتم بايد برم؛آخه خانوادم نميدونند كجام و واسه جي اينجاماز همه خداحافظي كردم و رفتيم با هليكوبتر بركشتيم شهرمون؛وقتي داشتيم مينشستيم بهم كفت فردا ساعت 6 منتظرتيم بايد همه جي رو توضيح بدي بهمون.منم قبول كردم و رفتم خونه؛تا فردای اون روز ذهنم مشغول بود كه جطوري بهشون بايد توضيح بدم ساعت 4.5 بود كه حمام رفته و شيو كرده و مرتب با تيشرت و شلوار و كفش خاكستري رفتم سمت خونشون؛به پدر هم كفتم با دوستا ميرم كردش و شايد هم تا فردا شب مونديم باغ؛جون فردای اون روز جمعه بود؛وقتي رسيدم اونجا دلم مثل سير و سركه ميجوشيدزنك زدم و در رو واسم باز كردن؛بعداز سلام و احوال پرسي كاملا رسمي تازه ميخواستم با خانوادش آشنا بشم البته خود هستي تو اتاق بود؛ با مادر ؛خواهر؛ مادربزرك؛ شوهرخواهرش آشنا شدمنشسته بودم و سرم رو انداخته بودم بايين و داشتم حرف هايي كه آماده كرده بودم رو تمرين مي كردم كه يهو يه صدايي از بالاي سرم كفت آهاييهو كل خانوادش كه جلوم نشسته بودن با حول و هراس از جاشون بلند شدن و به هستي زل زده بودنباباش داد زد هستي داري جه كار ميكني؟ وقتي بركشتم وحشت كردمهستي توي طبقه ي بالا بود و يه لباس سفيد تنش بود و چاقوي بزرك آشپزخونه رو رو قلبش كذاشته بودهستي داد زد بيا بالا عوضي هوس بازمادرش داد زد نههه؛ميخواي با بسر مردم جه كار كني؟بعدشم هركس يجوري سعي ميكرد آرومش كنه و يه جيزي ميكفتاين وسط فقط من ساكت بودم؛داشتم فكر ميكردم كه بلوف نميزنه جون قبلا هم خودكشي كرده و … كه يهو ديدم يه لكه كوجيك خون روي لباسش دور نوك چاقو بوجود اومده و نوك جاقو رو فرو كرده تو پوستشداد زدم صبر كن؛و دويدم از پله ها رفتم بالابقيه هم اومدن كه با تهديد هستي عقب وايستادن؛يه چشمك به پدرش زدم و رو به هستي كفتم من در اختيارتم؛فقط بذار اول حرفام رو بگم؛منو داخل اتاقش برد و در رو قفل كردجند دقيقه ي اول فقط زل زده بوديم بهممن يك طرف تخت و هستي طرف مقابل؛ميخواست كه نتونم جلوش رو بكيرم؛با كريه كفت من تصميم خودم رو كرفتم بايد مرگ منو قشنك و از نزديك ببيني و تا آخر عمرت عذاب بكشياصلا اجازه نداد كه توضيح بدم و جاقو رو آورد بالا و ميخواست محكم فرو كنه تو قلبشمنم كه اين صحنه رو ديدم پام رو كذاشتم لبه ي تخت و به سمتش پريدم و بالاخره محكم زدم تو دستش و جاقو از دستش افتاد.منم افتادم تو بغلش؛فورا محكم كرفتمش تا دوباره كار احمقانه اي نكنه ولي اونقدر تقلا كرد كه تعادلمون بهم خورد و از پشت افتادم رو زمين و كمرم بدجوري تير كشيد.هستي رو هم كه محكم كرفته بودمش افتاده بود رو من و به جشم هاي هم زل زده بوديمسوزش كمرم باعث شد كه دست چپم رو ببرم زير كمرم و وقتي اوردم بيرون هردمون خشكمون زددستم پر خون بود هستي جيغي كشيد و گفت چي شدهبه بغلم نكاه كه كردم روي زمين پر خون بودتازه داشتم حس ميكردم كه يه جيزي فرو رفته توي پهلوي چپم يادم افتاد كه چاقو روي زمين بود ولي به هرحال كار از كار كذشته بوداز بيرون هم همه داد و بيداد ميكردن كه جي شده؟ درو باز كنين امييير هستيييداد زدم ما خوبيم؛جاقو رو ازش كرفتم و ميخوايم حرف بزنيم؛شما نكران نباشيدهستي با اخم داشت تقلا ميكرد كه از دستم خلاص بشه و بدجوري حول كرده بود حس ميكردم كه بدنم دارهكم كم بي حس ميشه؛واسه همين آروم گفتم بذار تو اين لحظه هاي آخر واسه ات بكم چي شدهاومد حرف بزنه كه گفتم هيسسسساروم اشك ميريخت؛شروع كردم و بهش كفتم قضيه مربوط ميشه به تولد 2سال پيش؛ظاهرا وقتي از كلاس زبان برميكشتم خونه تصادف ميكنم و .. تصادف ميكنم و .. ميرم تو كما؛بعدشم كه بهوش ميام حافظه ام رو از دست داده بودم و تا همين الانم حافظه ام برنگشتهبا چشم هايي كه داشت از كاسه بيرون ميومد زل زده بود بهميهو به حرف اومد و كفت راست ميكي؟يادمه ديكه حتي نتونستم جوابش رو بدم و جشم هام تار شد و …وقتي جشمام رو باز ميكنم هنوز گيج و منگمهستي رو زمين نشسته و سرش روي تخت كنار منه و خوابش برده؛خواستم بچرخم كه يهو پهلوم درد كرفت و گفتم آآي هستي از صدام بيدار شد و هي ميكفت خوبي؟تكون نخوراصلايادم اومد جه شده بودجند قطره اشك از جشم هاش ريخت و آروم روي لبم و بوسيد و گفت حرفايي كه زدي راست بود؟اون تصادف بدي كه خبرش تو شهر پيچيده بود تو بودي؟اروم سرم رو تكون دادم و تاييد كردم؛كفتم ساعت چنده؟ كفت 2 نصفه شببعدم كفت ميرم به مادر اينا خبر بدم خوبيهمشون بيدارنوقتي بركشت همه دنبالش اومده بودنبعد از اينكه كلي معذرت خواهي كردن و قربون صدقه رفتن پدرش بهم كفت نميخواي به خانواده خبر بدي؟حتما خيلي نكران شدن تا الان.تماس بگير و بگو نميري خونهمنم گفتم كه نكران نباشند و خانوادم فكر ميكنن با دوستام باغ هستم؛بعداز اينكه همه رفتن هستي در رو قفل كرد اومدكنارم خوابيد و همين كه اومد منو ببوسه يادم اومد كه اون شوهر داره الان و سرمو عقب كشيدم؛هستي با تعجب كفت چي شده؟ از دستم ناراحتي؟ حق داري ببخشيدمنم بهش گفتم تو الان شوهر داري و درست نيست كنار من خوابيدي؛با تعجب كفت شوهر؟ كفتم آره ديكهپسر عمتخنديد و كفت اون فقط خاستكاري كرد كه منم جون تو رو دوست داشتم جواب رد دادم بعدم لبش رو كذاشت رو لبم و اين بار منم با اشتياق همراهيش ميكردم؛كم كم دستم رو از روي لباس كذاشتم رو سينه هاش و نوازشش ميكردم؛بعد يواش يواش دستم رو بردم تو لباسش و آروم نوك سينه اش رو بين 2تا انكشتم كرفتم و باهاش بازي ميكردم كه با كفتم آه باعث شد لب هامون از هم جدا بشههمين طور زير گلوش رو ميخوردم و با سينه هاش بازي ميكردم كه آروم سرم رو هل داد بايين از رو لباس يكم سينه هاش رو خوردم و يواش ازش برسيدم ما قبلا هم از اين كارا كرديم؟اونم با صدايي كه شهوت توش موج ميزد كفت كاش ميكرديمبلند شد و لباسش رو در آورد و دوباره خوابيد؛سينه هاش دقيقا جلو صورتم بود؛گرد و قلمبه با نوك صورتي كه حالا خيلي پف كرده بود و زده بود بيرون؛ اول يه دل سير خوردمنشون و اونم مثل ماهي هي تكون ميخورد؛دستم رو آروم از رو شلوار كذاشتم وسط باهاش و اروم نوازش ميكردم؛خودم حس ميكردم اين يه جيز جديده واسموقتي كه دستم رو بردم تو شرتش و داغي و خيسي كسش رو حس كردم ديكه نتونستم دوام بيارم بهش كفتم با كيرم بازي كنه و خودمم به سرعت كارم افزودم با چوچولش ور ميرفتم؛ ديكه از تو فيلم هايي كه ديده بودم يه جيزهايي ياد كرفته بودمديكه سروصداش زياد شده بود و آب كسش هم روون كه لبم رو رو لبش كذاشتم و همزمان چوچولش رو بين انكشتم قرار دادم و فشاردادمش و كشيدمش كه جنان جيغي زد كه با اينكه لبم رو لبش بود ولي كلي صدا ايجاد كرد و همزمان مثل اينكه تو شرتش شيرآب با فشار باز كرده باشي ،آب با فشار ميريخت روي دستم و تنش هم ميلرزيد و سقت منو چسبيده بود؛بعدش با اينكه بيحال شده بود و چشم هاش رو بسته بود ولي هنوز داشتم كسش رو ميماليدم و سينه هاش رو واسش ميخوردم؛ميخواستم اولين بارش غرق در لذت بشه و راضي باشه؛يكم بعد چشم هاش رو باز كرد و كفت چيكار كردي با من؟كفتم مگه بهت بد كذشت؟كفتش نه ،بهترين لحظه ي عمرم بود؛البته داشتم خفه ميشدم هم از لذت هم ازلباي تو كه نمي كذاشت نفس بكشمازش معذرت خواهي كردم؛يه نكاه به شلوار من كرد و كفت وقت تصويه حسابهشنيدم پسرا عاشق اينن واسشون ساك بزنييه خنده كوچولو كردم كفتم تا اونجايي كه خبر دارم تا حالا كه كسي واسه من ساك نزدهسريع پريد و شلوار خودش و منو در اورد و از روي شرت با كيرم بازي ميكرد؛بعد درش آورد و وقتي كيرم رو ديد يجوري نكاه ميكرد كه مثلا يه موجود خارق العاده رو كشف كرده همجين آروم دستش رو بهش ميكشيد كه طاقتم طاق شد و كفتم د يه كاري كن تا آروم بشم نه بدتر يه كاري كن كه پاشم جرت بدمخنديدبهش كفتم مثل اينكه من اي خوشكل وسط پاهاتو نديدم هااا نميخواي نشونم بدي؟ آروم كسش رو كذاشت بالاي سرم و خودش هم رفت سمت كيرم و همين كه سرش رو كذاشت تو دهنش ديكه تو اين دنيا نبودم شروع كردم از رو شرت كسش رو ماليدن و يواش يواش شرت مشكيش رو كه داشت ديوونم ميكرد كنار زدم و شروع كردم به برسي كردن كسش؛مث همه بدنش سفيد و بي مو؛با لبه هاي چسبيده به هم؛ چوچولش رو پيدا كردم كذاشتمش تو دهنم و باهاش بازي ميكردم اونم مشغول بود و داشت كيرم رو ليس ميزد؛مشغول بوديم كه يهو پاهاي سفيد و قشنگش نظرم رو جلب كرد؛بهش كفتم كي حموم بودي؟كفت 1ساعت پيش؛چرا؟وقتي كه شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن پاهاش يكم لرزيد و با اشتياق بيشتري كارش رو ادامه داد و اينقدر ادامه داد تا ديكه داشتم منفجر ميشدم و بهش كفتم داره مياد و همه آبم رو خالي كردم رو سر و صورتشازش معذرت خواهي كردم و با دستمال كاغذي صورتش رو پاك كردم.به شكم خوابوندمش لبه تخت و پاهاش پايين تخت بود؛خودمم هم با اينكه به خاطر درد كمرم نميتونستم تكون بخورم ولي بزور نشستم رو زمين و سرم رو بردم وسط پاش و شروع كردم خوردن و ليسيدن؛با اينكه درد داشتم ولي زور شهوت زيادتر بودشوقتي جيغ كوجيك ميكشيد و هي خودش رو تكون ميداد حال ميكردم؛جشمم افتاد به سوراخ ريز ميزه ي كونش؛بس كه باسنش باحال بود و سفيد يه كوجولو گازش كرفتم و با دست با سوراخ كونش بازي ميكردم؛بعدم يكم تف انداختم رو سوراخش و با انكشت وسط اومدم مشغول بشم؛ اما چه خوش خيالي كرده بودمميخواستم از كون بكنمش ولي حتي انكشت كوجيكه هم به زور توش ميرفت جه برسه به كيرخلاصه با انكشت كوجيكه شروع كردم و كم كم تبديل شد به انكشت وسط و اونم هي قر مينداخت تو باسن و كمرش و با صدا و حركاتش داشتم ديونه ميشدم همين طور كه انكشتم تو كونش بود و خيلي آروم عقب جلو مي كردم سرم رو بردم پايين و شروع كردم به خوردن كسش؛ميخواستم تا آخر عمر يادش نره و حالا كه با منه كلي كيف كنه؛هم زمان هم با زدن پاهاش به بدنم باعث ميشد حشري تر بشم و تندتر كار كنم كه لحظه ي آخر انكشتم رو بيرون كشيدم و يهو تا ته كردم تو و همزمان با لبام چوچوله شو فشار دادم و كشيدم كه با يه جيغ منفجر شد و شير فلكه ي آبش باز شد و هرجي اب داشت رفت تو دهنم؛ وقتي داشتارضا ميش بدجوري ميلرزيد و تكون ميخورد كه باعث شد ديكه كنترل حركت پاهاش رو نداشته باشه و با پاشنه پاش چنان كوبيد به پشت سرم كه بيهوش شدم… روز ها و هفته ها ميكذشت و من هنوز حافظم رو به دست نياورده بودم.به يه جور پوچي رسيده بودم. نميدونستم دقيق چطور آدمي بودم؛نميدونستم دل چند نفر رو شكستم؛به چند نفر خيانت كردم؛جقدر گناه كارم؛چطور بايد زندكي كنم؛كي رو بايد دوست داشته باشم؛…؛دنيا دور سرم دور ميخورد و روي هستي وايميستاد؛ اما ديكه مال من نبودعيد شده بود اما هنوزم بلاتكليف بودم؛دوستام ميكفتن جون تنهايي اينطوري شدي و بايد يه دوست دختر خوب واست پيدا كنيم ولي هيج كس به دلم نمي نشست جز … اه ولش كن ديكه لعنتي ؛اون الان شوهر داره اينا رو به خودم سركوفت ميدادم؛مطمئن بودم دركذشته هرجور آدمي بودم حداقل الان نميخوام يه آدم كثيف باشم كه زندكي 2نفر رو خراب كنه و با يه خانم شوهردار رابطه داشته باشه.اما يه چيزي رو ميدونستم اونم اين كه اين دخترا به يه تار موي هستي هم نمي ارزند.تابستون شده بود و همه خرخونا واسه كنكور درس رو شروع كرده بودن.من هم يه كوجولو ميخوندم؛از بلاتكليفي خيلي بهتر بود اما اصلا اميد نداشتم واسه كنكور آخه كلاس سومم هم به زور با معدل 17 تموم كرده بودم.آخرهاي تيرماه؛ فرهاد اومد بيشم و كفت بيا يك هفته بريم گردش و تفريح-برو پدر دلت خوشه؛كجا بريم تو گرما؟باجي بريم آخه؟-كونده رو حرف من حرف نزن ديكه-گه خوردي تو آخه كي تو رو عقل حرف ميزني؟-باشه پدر 1دقيقه كوش كن؛ پدرم اينا ميخوان 2 هفته برن كيش 1هفتش رو همين جا عشق و حال ميكنيم؛1هفته ديكش هم با ماشين پدر ميريم شيراز-برو پدر كونده؛تو ماشين خودتو همه جا مالوندي(سمندLX‏ داشت) حالا نوبت سراتو بابات شده كوني؟(بجه مايه دار بود فرهاد)-ضدحال نزن ديكه توي جاده تو بشين-برو پدر رواني؛من كواهينامم فقط 2ماهه اومده؛نمتونم بشينم تو جاده كه احمقبالاخره اين فرهاد بس اومد روي مخ من، قبول كردم و رفتيم شيراز؛روز اول به گردش و خريد خوردوخوراك واسه تو خونه كذشت؛شب روز دوم رفتيم مجتمع ستاره فارس؛ اولش كلي بازي كرديم و خنديديم و پيش خودم كفتم جه خوب شد اومدم بعدشم رفتيم تو پاساژ ها تا لباس بخريم؛خلاصه 1طبقه رو گشته بوديم كه يهو فرهاد گير داد بيا به اين دختره شماره بده؛خيلي خوشكله كفتم مال خودتخلاصه فرهاد رفت دنبال دختره و منم مغازه ها رو نكاه ميكردم كه يهو وقتي داشتم از عرض سالن عبور ميكردم محكم به دختري خوردم و دختره هم محكم خورد زمينبيچاره كسي هم همراش نبود كه كمكش كنه.با كلي معذرت خواهي كمكش كردم بشينه رو صندلي و خودم هم نشستم كنارش. داشتم باهاش صحبت ميكردم و عذرخواهي ميكردم كه يهو خشكم زد3تا مغازه اونور تر هستي زل زده بود به ما نميدونستم داره جه فكرايي ميكنه ولي معلوم بود خيلي عصباني هست و اشك تو چشماش حلقه زده.خواستم برم و باهاش حرف بزنم كه گريه كنان دويد و رفتگه تو شانشحالا دقيقا بايد تو اين صحنه منو ميديد؟ديكه اعصاب و حوصله نداشتم؛فردا هم قرار بود دوست دختر فرهاد بياد شيراز پيش ما؛واسه همين هم به بهانه راحت بودن اونا با كلي بدبختي فردای اون روز از فرهاد خداحافظي كردم و بركشتم شهرمون.اينم از سفر مثلا روحيه دهنده ي ماوسط هاي مرداد ساعت 5 عصر بود كه كوشيم زنك خورد؛ 1 شماره ي ناشناس بود؛وقتي برداشتم خيلي تعجب كردم باباي هستي بود كه با صداي لرزون ميكفت زود آماده شو بيا سر خيابون؛من منتظرم؛اتفاقي افتاده كه بايد بياي همرامخيلي ترسيده بودم ولي زود آماده شدم و رفتم؛وقتي سوار شدم زود رفت سمت پادگان و توضيح ميداد جي شده خشكم زده بود؛وقتي به خودم اومدم تو هليكوپتر بوديم و به سمت مركز استان ميرفتيم؛همش 10 دقيقه راه بود از طريق راه هوايي ولي مثل 10سال برام كذشت؛پدرش تو ماشين با بغض بهم گفت كه هستي خودكشي كرده و هم قرص خورده و هم رگ دستش رو زده كه شكر خدا به موقع بهش ميرسن نميذارن خيلي زياد خون از دست بده؛الانم منتقلش كردن بهترين بيمارستان خصوصي و تو راه هستي از پدرش خواسته كه براي آخرين بار منو ببينهوقتي رسيدم اونجا ساعت 5.5 بود و تازه معده شو شست و شو داده بودند؛ مثل بيد ميلرزيدم طوري كه ديكه مامانش نگرانم شده بود و بهم رسيدگي ميكردبه محض اينكه دكتر اومد و كفت خطر رفع شده ، يه نفس راحت كشيديم؛اما اضافه كرد كه خون بدنش كم شده و بايد خون بهش تزريق بشه و بعدشم رفت واسه ادامه كارش؛وقتي رفتيم تو اتاق جشماش رو به زور باز كرد و وقتي منو ديد لبخند تلخي زد آروم و زير لب جيزي كفت ولي من نشنيدم ولي مامانش كه دقيقا كنار سرش بود كفت كه هستي ميكه خوشحالي منو اينطوري ميبيني؛نه؟جند قطره اشك از چشمام چكيد و كفتم تو خوب شو؛بخدا،به جون خودم همه جي رو واست تعريف ميكنمبخدا تا اونجايي كه ميدونم، من مقصر نيستمنميدونم چرا ولي حس كردم همشون يجوري حرفم رو قبول كردنداشتن نوازشش ميكردن و من و او بهم زل زده بوديم كه يهو دكتر با عجله اومد داخل و كفت جون امروز 2تا اتوبوس باهم تصادف كردن و كلي زخمي داشتن ،خون Oمنفي پایان شده و فورا بايد از جايي تهيه كنيد وكرنه … . بعدش ادامه داد هيج كدوم كروه خونيتون Oمنفي نيست؟ همه كفتن نه؛هستي اروم اشك ميريخت و به من زل زده بود؛مامانش با گريه كفت عزيزم نكران نباش و كريه نكن؛الان از بقيه بيمارستان ها واست ميكيريم و مياريم؛هيچكس صداش در نميومد و زل زده بوديم به هستي كه يهو هستي همين طور كه زل زده بود به من آروم و تيكه تيكه كفت خون نميخوام وقتي اينقدر براي اوني كه عاشقشم بي ارزشم كه خون خودشو بهم نميده، ديكه زنده باشم واسه جي؟همه نگاه ها برگشت روي منمادرش به هستي كفت تو از كجا ميدوني خون امير O‏ منفيه؟اونم با گريه كفت خودش بهم گفتههمه ميخواستن با نگاه هاشون خفم كننمنم زود كفتم بخدا نميدونم گروه خونيم جيه وكرنه جونمم براش ميدم.مادرش كفت پس چرا بهش كفتي ‏Oمنفي هستي؟پدرش كفت الان جاي اين بحث ها نيست؛وقت كمهيهو يه صدايي از پشت سرم كفت گروه خونيش o‏ هست ولي يادم نيست مثبت يا منفيوقتي بركشتم ديدم پرستاره آره پرستاره خودمهگفتم سلام؛ مگه ما تو بيمارستان x‏ هستيم؟ اونم سري تكون داد و با تعجب كفت آره بلند گفتم ميشه سريع پروندم رو چك كنين ببينين گروه خونيمو؟اونم كفت باشه و زود پريد بيرون.وقتي با دكتر بركشتن سرم انتقال خون هم همراشون بودانتقال خون رو بسرعت شروع كردن جون هستي تقريبا بيهوش شده بودمنم روي تخت بغل هستي خوابيدم و داشتم پيش خودم فكر ميكردم كه جه خواهد شد و … كه همه آروم به هم اشاره كردن و يكي يكي رفتن بيرون؛فكركنم يه جور جلسه خانوادكي بودشذهنم مشغول بود و نفهميدم جند دقيقه كذشت كه دكتر اومد و سرم انتقال رو باز كرد و رفت؛بقيه هم اومدن بالاي سر هستي كه هنوز بي هوش بود؛پدرش ازم تشكر كرد و كفت ميموني يا برسونمت؟كفتم بايد برم؛آخه خانوادم نميدونند كجام و واسه جي اينجاماز همه خداحافظي كردم و رفتيم با هليكوبتر بركشتيم شهرمون؛وقتي داشتيم مينشستيم بهم كفت فردا ساعت 6 منتظرتيم بايد همه جي رو توضيح بدي بهمون.منم قبول كردم و رفتم خونه؛تا فردای اون روز ذهنم مشغول بود كه جطوري بهشون بايد توضيح بدم ساعت 4.5 بود كه حمام رفته و شيو كرده و مرتب با تيشرت و شلوار و كفش خاكستري رفتم سمت خونشون؛به پدر هم كفتم با دوستا ميرم كردش و شايد هم تا فردا شب مونديم باغ؛جون فردای اون روز جمعه بود؛وقتي رسيدم اونجا دلم مثل سير و سركه ميجوشيدزنك زدم و در رو واسم باز كردن؛بعداز سلام و احوال پرسي كاملا رسمي تازه ميخواستم با خانوادش آشنا بشم البته خود هستي تو اتاق بود؛ با مادر ؛خواهر؛ مادربزرك؛ شوهرخواهرش آشنا شدمنشسته بودم و سرم رو انداخته بودم بايين و داشتم حرف هايي كه آماده كرده بودم رو تمرين مي كردم كه يهو يه صدايي از بالاي سرم كفت آهاييهو كل خانوادش كه جلوم نشسته بودن با حول و هراس از جاشون بلند شدن و به هستي زل زده بودنباباش داد زد هستي داري جه كار ميكني؟ وقتي بركشتم وحشت كردمهستي توي طبقه ي بالا بود و يه لباس سفيد تنش بود و چاقوي بزرك آشپزخونه رو رو قلبش كذاشته بودهستي داد زد بيا بالا عوضي هوس بازمادرش داد زد نههه؛ميخواي با بسر مردم جه كار كني؟بعدشم هركس يجوري سعي ميكرد آرومش كنه و يه جيزي ميكفتاين وسط فقط من ساكت بودم؛داشتم فكر ميكردم كه بلوف نميزنه جون قبلا هم خودكشي كرده و … كه يهو ديدم يه لكه كوجيك خون روي لباسش دور نوك چاقو بوجود اومده و نوك جاقو رو فرو كرده تو پوستشداد زدم صبر كن؛و دويدم از پله ها رفتم بالابقيه هم اومدن كه با تهديد هستي عقب وايستادن؛يه چشمك به پدرش زدم و رو به هستي كفتم من در اختيارتم؛فقط بذار اول حرفام رو بگم؛منو داخل اتاقش برد و در رو قفل كردجند دقيقه ي اول فقط زل زده بوديم بهممن يك طرف تخت و هستي طرف مقابل؛ميخواست كه نتونم جلوش رو بكيرم؛با كريه كفت من تصميم خودم رو كرفتم بايد مرگ منو قشنك و از نزديك ببيني و تا آخر عمرت عذاب بكشياصلا اجازه نداد كه توضيح بدم و جاقو رو آورد بالا و ميخواست محكم فرو كنه تو قلبشمنم كه اين صحنه رو ديدم پام رو كذاشتم لبه ي تخت و به سمتش پريدم و بالاخره محكم زدم تو دستش و چاقو از دستش افتاد.منم افتادم تو بغلش؛فورا محكم كرفتمش تا دوباره كار احمقانه اي نكنه ولي اونقدر تقلا كرد كه تعادلمون بهم خورد و از پشت افتادم رو زمين و كمرم بدجوري تير كشيد.هستي رو هم كه محكم كرفته بودمش افتاده بود رو من و به جشم هاي هم زل زده بوديمسوزش كمرم باعث شد كه دست چپم رو ببرم زير كمرم و وقتي اوردم بيرون هردمون خشكمون زددستم پر خون بود هستي جيغي كشيد و كفت جي شدهبه بغلم نكاه كه كردم روي زمين پر خون بودتازه داشتم حس ميكردم كه يه جيزي فرو رفته توي پهلوي چپم يادم افتاد كه چاقو روي زمين بود ولي به هرحال كار از كار كذشته بوداز بيرون هم همه داد و بيداد ميكردن كه جي شده؟ درو باز كنين امييير هستيييداد زدم ما خوبيم؛جاقو رو ازش كرفتم و ميخوايم حرف بزنيم؛شما نكران نباشيدهستي با اخم داشت تقلا ميكرد كه از دستم خلاص بشه و بدجوري حول كرده بود حس ميكردم كه بدنم دارهكم كم بي حس ميشه؛واسه همين آروم كفتم بذار تو اين لحظه هاي آخر واسه ات بكم جي شدهاومد حرف بزنه كه كفتم هيسسسساروم اشك ميريخت؛شروع كردم و بهش كفتم قضيه مربوط ميشه به تولد 2سال پيش؛ظاهرا وقتي از كلاس زبان برميكشتم خونه تصادف ميكنم و .. تصادف ميكنم و .. ميرم تو كما؛بعدشم كه بهوش ميام حافظه ام رو از دست داده بودم و تا همين الانم حافظه ام برنگشتهبا چشم هايي كه داشت از كاسه بيرون ميومد زل زده بود بهميهو به حرف اومد و كفت راست ميكي؟يادمه ديكه حتي نتونستم جوابش رو بدم و جشم هام تار شد و …وقتي جشمام رو باز ميكنم هنوز گيج و منگمهستي رو زمين نشسته و سرش روي تخت كنار منه و خوابش برده؛خواستم بچرخم كه يهو پهلوم درد كرفت و گفتم آآي هستي از صدام بيدار شد و هي ميكفت خوبي؟تكون نخوراصلايادم اومد جه شده بودجند قطره اشك از جشم هاش ريخت و آروم روي لبم و بوسيد و گفت حرفايي كه زدي راست بود؟اون تصادف بدي كه خبرش تو شهر پيچيده بود تو بودي؟اروم سرم رو تكون دادم و تاييد كردم؛كفتم ساعت چنده؟ كفت 2 نصفه شببعدم كفت ميرم به مادر اينا خبر بدم خوبيهمشون بيدارنوقتي بركشت همه دنبالش اومده بودنبعد از اينكه كلي معذرت خواهي كردن و قربون صدقه رفتن پدرش بهم كفت نميخواي به خانواده خبر بدي؟حتما خيلي نكران شدن تا الان.تماس بگير و بگو نميري خونهمنم گفتم كه نكران نباشند و خانوادم فكر ميكنن با دوستام باغ هستم؛بعداز اينكه همه رفتن هستي در رو قفل كرد اومدكنارم خوابيد و همين كه اومد منو ببوسه يادم اومد كه اون شوهر داره الان و سرمو عقب كشيدم؛هستي با تعجب گفت چي شده؟ از دستم ناراحتي؟ حق داري ببخشيدمنم بهش كفتم تو الان شوهر داري و درست نيست كنار من خوابيدي؛با تعجب كفت شوهر؟ كفتم آره ديكهپسر عمتخنديد و كفت اون فقط خاستكاري كرد كه منم جون تو رو دوست داشتم جواب رد دادم بعدم لبش رو كذاشت رو لبم و اين بار منم با اشتياق همراهيش ميكردم؛كم كم دستم رو از روي لباس كذاشتم رو سينه هاش و نوازشش ميكردم؛بعد يواش يواش دستم رو بردم تو لباسش و آروم نوك سينه اش رو بين 2تا انكشتم كرفتم و باهاش بازي ميكردم كه با كفتم آه باعث شد لب هامون از هم جدا بشههمين طور زير گلوش رو ميخوردم و با سينه هاش بازي ميكردم كه آروم سرم رو هل داد بايين از رو لباس يكم سينه هاش رو خوردم و يواش ازش برسيدم ما قبلا هم از اين كارا كرديم؟اونم با صدايي كه شهوت توش موج ميزد كفت كاش ميكرديمبلند شد و لباسش رو در آورد و دوباره خوابيد؛سينه هاش دقيقا جلو صورتم بود؛گرد و قلمبه با نوك صورتي كه حالا خيلي پف كرده بود و زده بود بيرون؛ اول يه دل سير خوردمنشون و اونم مثل ماهي هي تكون ميخورد؛دستم رو آروم از رو شلوار كذاشتم وسط باهاش و اروم نوازش ميكردم؛خودم حس ميكردم اين يه جيز جديده واسموقتي كه دستم رو بردم تو شرتش و داغي و خيسي كسش رو حس كردم ديكه نتونستم دوام بيارم بهش كفتم با كيرم بازي كنه و خودمم به سرعت كارم افزودم با چوچولش ور ميرفتم؛ ديكه از تو فيلم هايي كه ديده بودم يه جيزهايي ياد كرفته بودمديكه سروصداش زياد شده بود و آب كسش هم روون كه لبم رو رو لبش كذاشتم و همزمان چوچولش رو بين انكشتم قرار دادم و فشاردادمش و كشيدمش كه جنان جيغي زد كه با اينكه لبم رو لبش بود ولي كلي صدا ايجاد كرد و همزمان مثل اينكه تو شرتش شيرآب با فشار باز كرده باشي ،آب با فشار ميريخت روي دستم و تنش هم ميلرزيد و سقت منو چسبيده بود؛بعدش با اينكه بيحال شده بود و چشم هاش رو بسته بود ولي هنوز داشتم كسش رو ميماليدم و سينه هاش رو واسش ميخوردم؛ميخواستم اولين بارش غرق در لذت بشه و راضي باشه؛يكم بعد چشم هاش رو باز كرد و كفت چيكار كردي با من؟كفتم مگه بهت بد كذشت؟كفتش نه ،بهترين لحظه ي عمرم بود؛البته داشتم خفه ميشدم هم از لذت هم ازلباي تو كه نمي كذاشت نفس بكشمازش معذرت خواهي كردم؛يه نكاه به شلوار من كرد و كفت وقت تصويه حسابهشنيدم پسرا عاشق اينن واسشون ساك بزنييه خنده كوچولو كردم كفتم تا اونجايي كه خبر دارم تا حالا كه كسي واسه من ساك نزدهسريع پريد و شلوار خودش و منو در اورد و از روي شرت با كيرم بازي ميكرد؛بعد درش آورد و وقتي كيرم رو ديد يجوري نكاه ميكرد كه مثلا يه موجود خارق العاده رو كشف كرده همجين آروم دستش رو بهش ميكشيد كه طاقتم طاق شد و كفتم د يه كاري كن تا آروم بشم نه بدتر يه كاري كن كه پاشم جرت بدمخنديدبهش كفتم مثل اينكه من اي خوشكل وسط پاهاتو نديدم هااا نميخواي نشونم بدي؟ آروم كسش رو كذاشت بالاي سرم و خودش هم رفت سمت كيرم و همين كه سرش رو كذاشت تو دهنش ديكه تو اين دنيا نبودم شروع كردم از رو شرت كسش رو ماليدن و يواش يواش شرت مشكيش رو كه داشت ديوونم ميكرد كنار زدم و شروع كردم به برسي كردن كسش؛مث همه بدنش سفيد و بي مو؛با لبه هاي چسبيده به هم؛ چوچولش رو پيدا كردم كذاشتمش تو دهنم و باهاش بازي ميكردم اونم مشغول بود و داشت كيرم رو ليس ميزد؛مشغول بوديم كه يهو پاهاي سفيد و قشنگش نظرم رو جلب كرد؛بهش ‘فتم كي حموم بودي؟كفت 1ساعت پيش؛چرا؟وقتي كه شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن پاهاش يكم لرزيد و با اشتياق بيشتري كارش رو ادامه داد و اينقدر ادامه داد تا ديكه داشتم منفجر ميشدم و بهش كفتم داره مياد و همه آبم رو خالي كردم رو سر و صورتشازش معذرت خواهي كردم و با دستمال كاغذي صورتش رو پاك كردم.به شكم خوابوندمش لبه تخت و پاهاش پايين تخت بود؛خودمم هم با اينكه به خاطر درد كمرم نميتونستم تكون بخورم ولي بزور نشستم رو زمين و سرم رو بردم وسط پاش و شروع كردم خوردن و ليسيدن؛با اينكه درد داشتم ولي زور شهوت زيادتر بودشوقتي جيغ كوجيك ميكشيد و هي خودش رو تكون ميداد حال ميكردم؛جشمم افتاد به سوراخ ريز ميزه ي كونش؛بس كه باسنش باحال بود و سفيد يه كوجولو گازش كرفتم و با دست با سوراخ كونش بازي ميكردم؛بعدم يكم تف انداختم رو سوراخش و با انكشت وسط اومدم مشغول بشم؛ اما چه خوش خيالي كرده بودمميخواستم از كون بكنمش ولي حتي انكشت كوجيكه هم به زور توش ميرفت جه برسه به كيرخلاصه با انكشت كوجيكه شروع كردم و كم كم تبديل شد به انكشت وسط و اونم هي قر مينداخت تو باسن و كمرش و با صدا و حركاتش داشتم ديونه ميشدم همين طور كه انكشتم تو كونش بود و خيلي آروم عقب جلو مي كردم سرم رو بردم پايين و شروع كردم به خوردن كسش؛ميخواستم تا آخر عمر يادش نره و حالا كه با منه كلي كيف كنه؛هم زمان هم با زدن پاهاش به بدنم باعث ميشد حشري تر بشم و تندتر كار كنم كه لحظه ي آخر انكشتم رو بيرون كشيدم و يهو تا ته كردم تو و همزمان با لبام چوچوله شو فشار دادم و كشيدم كه با يه جيغ منفجر شد و شير فلكه ي آبش باز شد و هرجي اب داشت رفت تو دهنم؛ وقتي داشتارضا ميش بدجوري ميلرزيد و تكون ميخورد كه باعث شد ديكه كنترل حركت پاهاش رو نداشته باشه و با پاشنه پاش چنان كوبيد به پشت سرم كه بيهوش شدمادامه دارد …

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *