آخوند خطرناک (۱)

0 views
0%

سلام من چند سالی هست که داستان سکسی میخونم تا اینکه تصمیم گرفتم منم شروع به کیبورد فرسائی کنممسابقات مقدماتی جام جهانی 98 فرانسه بود و ایران و قطر تو تهران بازی داشتند، منم از شهرستان اومده بودم بازیو ببینم ولی متاسفانه بلیط گیرم میومد و پول تهیه از بازار سیاهم نداشتم یکی از رفقام که همشهریم بود و توی یکی از شهرکای اطراف تهران ساکن بود و برای یه شرکت کار میکرد که داشتند برای فرودگاه امام کار میکردند با من اومده بود استادیوم وقتی وضعیت بلیط اونجوری شد تصمیم گرفتیم بریم خونه از تلویزیون بازی رو نگاه کنیم.رفتیم خونه دوستم و اونم طفلک سنگ تموم گذاشت برام همه جور تنقلات و با منقل و وافور و کلی جنس ناب و …..جای تموم عزیزانی که فکر میکنن جاشون خالی بوده ،خالی نشستیم تا آخر بازی رو دیدیم و کشیدیم و خوردیم و بعدم که ایران برد دیگه حسابی حال کردیم. من دیگه وقت رفتن من به شهرستان شده بود و باید میرفتم. دوستم منو رسوند سر اتوبان که با اتوبوس برم سمت جنوب یعنی جائیکه ازش اومده بودم. نزدیک 1 ساعت هرچی اتوبوس از تهران میومد پر مسافر بود به تو رکاب وایسادن و رو یخچال نشستن و پای بوفه هم راضی بودم ولی همه پر بودن ، بلاخره یه اتوبوس از کرج اومد یه ایران پیمای قرمز خوشرنگ که چون از شهریار اومده بود صندلی خالی هم داشت ولی رانندش گفت من تا قم بیشتر نمیبرمت منم قبول کردم و با دوستم خداحافظی کردم هرچقدر اصرار کرد بمونم تا روز بعد که اتوبوسا خلوت میشن برم من قبول نکردم و اصلا نفهمیدم که چرا من این نفهمی بزرگ رو کردم. بگذریم سوار اتوبوس شدم و راه افتاد تا رسیدیم به میدون هفتادو تن قم که چشمتون روز بد نبینه کسانیکه امروز سوار مترو تهران میشن میتونن بهتر تجسم کنن وقتی اتوبوس وایساد صدها مسافر ریختن جلوی در اتوبوس و هرکسی داد میزد و اسم یه شهرو صدا میزد از کاشان گرفته تا بندر عباس و چابهار ….به زحمت از اتوبوس پیاده شدم و همون موقع از بلائی که قراره سر سوار شدن اتوبوس سرم بیاد اشکم درومد و فهمیدم که وقتی دوستم اصرار داشت بمونم باید مرتکب چنین خریت بزرگی نمشدم ولی دیگه دیر شده بود باید یه فکری میکردم دقیقاً یادم نیست چه ماهی از سال بود ولی یادمه هوا داشت رو به خنکی میرفت تازه سر شب و درو میدونم پراز مسافر اول تصمیم گرفتم برم یه گوشه برای خودم بشینم و سیگار بکشم و با نشئگی که داشتم واسه خودم یه حالی بکنم و کلا صبر کنم تا خلوت بشه و بعدش بیام به تکاپوی سوار شدن بیوفتم ولی بلافاصله پشیمون شدم چون این تراکم مسافر به این زودی تمومی نداشت.میدون رو دور زدم رفتم اول جاده کاشان روبروی اداره مخابرات وایسادم اونجا زیاد مسافر نبود همه میرفتن تو ورودی میدون از طرف تهران وامیسادن که به محض پیاده شدن مسافر بتونن سوار بشن منم اومدم اینطرف که شاید شانس بگه با یه کامیون یا .. بتونم به مقصد برسم.چند نخ سیگار کشیده بودم -یادش بخیر وینستون قرمز که چون روی برچسب درش چهار سطر نوشته داشت ما بهش میگفتیم وینستون چهارخط – داشتم با حالی که داشتم تو فضا سیر میکردم و راستش هنوز برام خیلی جدی نشده بود سوار بشم چون توی اتوبوس و ازدحام مسافر و خیلی فاز نمیداد که یه پیکان سفید صفر از جلوی پام ردشد رفت چند متر جلوتر وایساد منم یه نگاه به اطرافم کردم دیدم بله برای من واساده چون کسی جز من نیست با این حدس که آدرس میخواد به طرفش رفتم از پشت که با ماشین نزدیک میشدم اول پلاستیک روی صندلیها توجهمو جلب کرد بعد روی صندلی عقب یه عبای قهوه ای و چند جلد کتاب و یه دسته کلید و دیگه یادم نمیاد . رسیدم جلوی در جلو و خم شدم دیدم بله راننده ماشین یه روحانی با عمامه مشکی صورت کوسه البته نه خیلی بیمو تقریباً تنک و سفید با یه عینک فرم قدیمی سیاه و چشماش مثل هموطنای ترکمن باریک نشسته پشت رل، سلام کردم و اونم جواب داد و پرسید کجا میری جوون؟ اسم شهرمونو گفتم گفت بد شد من تا کاشان بیشتر نمیرم. منم شیطنتم گل کرد و با این تشخیص که حاج آقا یا بچه بازه یا بذار خواستم اذیتش کنم و صد البته درست تشخیص داده بودم و گفتم ممنون حاج آقا اگه بادرود نمیری من نمیام اینجا لاقل یه رفیق دارم که شب بمونم پیشش تو کاشون با این وضعیت مسافر باید تا صبح تو خیابون بمونم شما بفرمائید . ولی نمیدونم حاجی کسکش حروم زاده چه استعدادی تو من کشف کرده بود که به این سادگی دست بردار نبود و در ضمن خوددار نشون دادن خودش و انداختن توپ توی زمین غربت من توی یه شهر غریب میخواست به هدف عالیه خودش برسه و من هنوز کشف نکرده بودم ایشون برای کدوم یک از اعضاء اندام ورزشکاری من نقشه داشت ، منم که ورزش میکردم و تازه بیست دو رو پر کرده بودم و تقریبا بچه قشنگ محسوب میشدم حاضر به بر باد دادن کونم تو این سن و سال نبودم و همیشه تو روابطم جانب احتیاط و رعایت میکردم. هی حاجی کسکش حروم زاده میگفت پسر جان بیا جالا تا کاشان ببرمت بقیش که راهی نیست منم میگفتم نه حاج آقا مزاحمتون نمیشم بلاخره حاجی کسکش حروم زاده گفت بیا پسر قول میدم تا سوار ماشینت نکنم پیادت نکنم . گرمای فیلتر سیگار یاد آوری کرد نصف سیگارم سلو سوخته یه کام محکم زدم و فیلترشو بین شصت و انگشت بزرگم گذاشتم و محکم شوتش کردم رو زمین یه صدای پک قشنگ داد و آتیشش پخش شد من هیچ وقت این مدل سیگار خاموش کردنو فراموش نمیکردم البته جائی که امکانش بود،برگشتم و رو به آسمون گفتم خدایا خودمو سپردم به خودت و سوار شدم. صد متر نرفته بود که اولین سوال حاج آقا سکوتو شکست سیگار میکشی جوون؟ گفتم بله حاج آقا ولی شما خیالت راحت باشه تو ماشین نمیکشم حاجی کسکش حروم زاده گفت نه پدر این چه حرفیه بکش راحت باش . یکم جلوتر جلوی یه سوهانی واستاد و پیاده شد و پرسید چیزی نمیخوای ؟ گفتم نه ممنونم حاج آقا. وقتی برگشت تو دستش یه نایلون پر از کیک و کلوچه و آب میوه و یه پاکت سیگار وینستون چهار خط . جووون پس حاجی کسکش حروم زاده هم بله پرسیدم حاج آقا سیگار میکشید شما؟ جواب داد نه واسه تو خریدم که دنیا واسم تیره شد پس کونو دادم ای پدر دیگه فقط به فرار فکر میکردم و اینکه چه حیله ای بکار بگیرم که از زیر کیر حاجی کسکش حروم زاده خلاص بشم و ….اولین نقشه این بود که از مقام و جایگاهش استفاده کنم یه کم به خودم مسلط شدم و همینطور که داشتم سیگار روشن میکردم پرسیدم حاج آقا نظر شما راجع به علم خداوند چیه ؟ آیا علم خدا ناقض اختیار نیست و بر جبر تاکید نمیکنه؟ یدفعه انگار برق بگیرتش برگشت به من نگاه کرد و گفت نه انسان جبراً مختار آفریده شده و این یه بحث فلسفیه که جاش اینجا نیست. راستی تو ازدواج کردی؟ گفتم نه حاجی کسکش حروم زاده مگه با این وضعیت اقتصادی میشه ازدواج کرد؟ گفت پس با غریضه چیکار میکنی؟منم که دیگه میدونستم باید امشب یه حالی به حاج آقا بدم دل و زدم بدریا و نشئگیم کمک میکرد بیپروا جواب بدم گفتم حاج آقا تصدق سرتون تا دلتون بخواد جنده لاشی تو خیابون ریخته. خیلی جدی پرسید پس چرا یکیش گیر خودمون نمیاد؟ گفتم بیخیال حاجی کسکش حروم زاده من شنیدم شما ها حرمسرا دارید که . با همون حس قبلی گفت اونا فرق دارن دائمی هستن .خیابونی گیر نمیاد.منم هرچی آرسن لوپن بازی بلد بودم در آوردم که بتونم حرف زدنو کش بدم تا برسیم کاشان و اونجا یه خاکی به سرم بریزم. ولی حاجی کسکش حروم زاده گرگ بارون دیده بود جلوی کافه آبشیرین یه پارکینگ خیلی بزرگ بود که هرکس رفته باشه میدونه من چی میگم . به محض اینکه رسیدیم اونجا حاجی کسکش حروم زاده فرمون و پیچوند به سمت ته پارکینگ که یه لحظه یاد اون جک معروف دیگه گوزیدی افتادم و زدم زیر خنده،عجب کار جلفی کردم آدم زیر تیغ میخنده آخه؟بقیش باشه واسه بعد البته اگه کسی مایل باشهنوشته m.j

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *