آرامش

0 views
0%

بعده اعلام نمرم از طرف استاد ها و تشویق همه بعد از قیام کردن از پله ها داشتم پایین میومدم و رو به نازنین میرفتم همه داشتم بهم تبریک می گفت نازنین رو به من دوید و خودش رو انداخت تو بغلم از خوشحالی نگین های اشک رو چهرش جاری شده بودم خودم هم بغضم ترکید نتوستم گریه زاری نکنم ،نازنین گفتاینم نتیجه ی سختی هایه که کشیدی رو دوتا صندلی همون کنار نشستیم ،هیچ کس تو دنیا نمی دونست من چی کشیدم جز نازنین اون از دبیرستان تا امروز که فوقم رو گرفتم کنارم بود نمی تونم بگم فقط مثل یه خواهر یا یه دوست خوب اون تنها چیزی بود که داشتم تموم زندگیم رو مدیون اونم،وقتی گفت سختی نخواسته تموم درد های که کشیده بودم یادم اومد اره یاد اوردمهس کردم جای اون کمربند ها هنوز رو روهم موند اگر چه ازجسمم رفته بود جای کمربندهای اون پدر معتادم که وقتی اون زهر ماری رو پیدا نمیکرد سیر کتکم میزد نمی دونم زدنم از روی عصبانیتش از زندگی بود یا فقط ارومش میکرد فقط بین دخترا نازنین دلیل سرخی همیشه گی گونه هام رو می دو نست اون روز که فهمیدم می خواد منو به یه عملی تر از خودش واسه مواد بفروشه از دستش فرار کردم تازه سال دوم دبیرستان بودم نمی دونسم کجا فرار کنم به کی پناه ببرم می دونستم این بیرون تنهای فقط اسیر گرگ های میشم که همیشه از نگاشون فرار میکردم حس میکردم دارم تو لجن این دنیا غرق می شم حس میکردن دنیا چیزی جز یه کثافت نیست دوست داشتم هرگز به این دنیا نمی اومدم اره ته خط بودم بریده از همه چی و همه کس فقط نازنین رو داشتم که بهاش حرف بزنم ولی میترسیدم برم اونجا چون حدس می زدم اون اومده باشه اونجا مثل همیشه چاره ای نداشتم رفتم تو دلم دعا میکردم هیچی از خدا نمی خواست جز اینکه اون اونجا نباشه شاید واسه اولین بار خدا صدام رو شنید او نبود دل می خواست گریه زاری نکنم دم در خونشون وایسادم ولی نه اشکم بند نمی امود باهمون گریه زاری در زدم مامانش اومود در رو باز کرد دید دارم گریه زاری میکنم گفت بمیرم دختر گل چی شده دستم رو گرفت برد تو نازنین رو هم صدا زد از اتاقش اومد بیرون نازنین اون جوری منو دید گفت بازم بابات؟سرم رو تکون دادم ،گفت تو که هیچ وقت به خاطر کتکاش گریه زاری نمی کریگفتم واست میگممادرش نشوندم رو مبل رفت واسم یه لیوان اب قند اورد یه نگاه به خونشون کردم قبلأ هم اومده بودم ،یه خونه ی شیک مبل اشپز خونه ی مرتب یگانگی و صمیمیت از دیواراش فریاد می کشید چیزی که هیچ وقت تو اون اشغال دونی نمی دیدی مامانش دستم رو نوازش میکرد اشکهام رو از گونه هام پاک کرد پدرش هم که تو حیاط پشتی گل ها رو مرتب می کرد اومد پیش ما بیچاره اون سلامم کرد احوال پرسیم دیگه فراموش کرده بودم روی مبل روبه رو ی ما نشست هنوز داشتم اشک میریختم ولی اروم و بی صدا واسشون همه چی رو گفتم تا خالی شم از بغضی که از زمان مردن مادرم داشتم۳سال بود که منو تنها گذاشته بود از سرطان خون مردبرادرم ۲سالش بود که اون رفت گفتم از اینکه پدرم منو فقط واسه پختن غذا و شستن لباس و ظرف ننداخته بود بیرون به در عوض اینکه برادرم رو نذاره بهزیستی و اجازه بده برم مدرسه براش کارمیکردم قبلا توشرکت بود ولی به خاطر اعتیاد اخراجش کردن دیگه از اون زمون تو اشغال ها بود و جمع میکر تو حیاط و من باید براش اونای که پول میکرد رو جدا میکردم تو یه گونی تابره بفروشه پدرم از قصه ی مرگ مادر رو به اعتیاد رفت از اون به بعد عوض شد شد یه عوضی که دنیاش خمار بود همه چیز رو فروخت،پدر نازی دلداریم میداد ولی دل بیشتر می سوخت حسودیم میشد که این جور پدر مهربونی هست ولی نه واسه من تو نگاش یه نوازش و یه حس لطیف پدرونه موج میزد چیزی که تو چش پدر عملی من هرگز نبود پو چش اون فقط خمار بود ،اون این قدر مهربون بودن فک میکردن همه انسانن می گفتن میام با باهاش حرف می زنیم که رفتارش رو عوض کنه نمی خواستم برگردم چون می دونستم اون عوض نمی شه ولی من باید برمی گشتم اخه علی وقتی من نبودم همیشه گریه زاری می کرد و اون هم کتکش میزد باید بر می گشتم تا اون اعصبانیتش رو من خالی کنه نه علی نمی خواستم علی گریه زاری کنه اخرین قولی که مادر قبل این که تو بقلم بمیره از گرفت این بود که مراقب علی باش به خاطر قولم هم شده باید برمی گشتم پدر مامانش بهم قول دادن اگه دوباره بخواد منو به کسی بده منو علی رو میارن پیش خودشون هر دوشون باهام اومدن در خونه اومد دم در کلی باهاش حرف زدن جلو اونا نوازشم کرد وقتی رفتم تو اتاق اومد در وقف کرد بازم کمربند دستش بود این بار بیشتر از همیشه زد می گفت حیوون اهلیت می کنم بعد که این قدر زد خیس عرق شد جایی نبود که نزده باشه کوفتگی و درد تموم زره زره ی بدنم رو گرفته بود بعد درو باز کرد رفت در کوچه رو قفل کرد انداختم تو حیاط اوایل بهمن بود هنوز یه مقدار از برف چند روز پیش رو زمین یخ زده بود انداختم رو اشغال ها گفت تا صبح مثل سگ بیرونی فقط خودم رو بقل کردم نمی تونستم نلرزم نمی دونم کی خوابم برده بود ولی وقتی خورشید از تو چشم بیدار شدم اون وقت در زدم گذاشت برم تو تا صبحونه درست کنم‎ ‎تا چند روز همون زندگی پر بدبختی همی شه گی بود با خودم فکر کردم دیگه منو به کسی نمی ده چند روز بعد دیدم برگشت خونه معلوم بود بدبختیش همون کوفتیه ولی این بار خمار تر از همیشه بود چند روز بود نکشیده بود اخه تو زمستون آشغال کمتر پیدا می کرد که بفروشه به چای واسش اوردم گیر داد چرا کمرنگ گفتم عوضش می کنم که یه سیلی زد دنبال دلیل بود بزنه زد حسابی هم زد بعد نشست روبه رو تو چشام نگاه کرد بعد بدون اینکه چیزی بگه بلند شد از خونه رفت منم رفتم دبیرستان پیش بقیه بودم کم تر به بدبختی هام فک میکردم با چند تا از بچه ها کنار هم واستاده بودیم بحث دوست پسرا شون و اینکه دوست دارن شوهر ایندشون چی جوری باشه حتی به ارزو هاشون حسودیم می شد اخه ارزوم این بود که فقط یه پدر مادر مثل اونا داشتم نه لباس نه پول هیچی جز ارامش نمی خواستم بعد که برگشت دیدم با یه نره قول تو خونه نشسته که تموم صورتش و دستاش جای چاقو بود و خال کوبی منو همون اومد سلام کردم دید پدرم بش گفت می پسندی ؟اونم خندید گفت خیلی بهتر از اون چیزیه که حدس میزدم بعد یه بسته بش داد فهمیدم قصدشون چیه خواستم فرار کنم که بازوم رو گرفت حس نداشتم اخه دوروز بود تو خونه هیچی به جز چند تیکه نون نبود اونم با علی تقسیم کرده بودم دلم میخواست هم پدرم رو بکشم هم اون اشغال تو زندگی اجازه نداده بود یه مرد قریبه انگشتش بم بخوره می خواستم خودم رو بکشم ولی نه وسیله ای بود نه نای حرکت ضعف رو تو وجودم حس کردم داشت به زور منو می کرد تو ماشین انگار هیچ کجا رو نمی دیدم دنیا داشت دور سرم می چرخید خواست در ماشین رو باز کنم فرار کنم که با پشت دست زد تو صورتم اره بازم کتک درد حس کردم دندم تلخ شده دست زدم دیدم لبم پاره شده و داره خون میاد می ترسیدم ازش یه ساعتی تو ماشین بودم نمی دونستم درست کجا می ره بعد دیدم در یه خونه پیدام کرد بردم طبقه ی بالا از اون راه رو ی تنگ و کم نور رفتم بالا یه اتاق بود که یه پتو وسطش پهن شده بود و چیز زیادی توش نبود فک کنم فقط تو این طبقه سکس میکرد یه دفعه منو هل داد افتادم رو پتو مانتو ی مدرسم رو باز کرد زیرش یه ژاکت بود اخه هوا سرد بود بعد در اورد دید یه تیشرتم تنم عصبانی شد گفت چیه صدتا تنت کردی اون تیشرت رو همیشه زیر لباسام می پوشیدم یه تی شرت قرمز بود که روش نوشته داشت و خیلی دوستش داشتم اخه نازنین واسم به عنوان کادوی تولد گرفته بود اولین کادوی عمرم بود بعد از رو عصبانیت دو طرفش رو گرفت پارش کرد خیلی ناراحت شدم بهش فهش دادم می گفتم اشغال ،کثافت ،عوضی… به من دست نزن که بدتر عصبی شد با سیلی شروع کرد زدن حسابی زدم دیگه ساکت شدم تیشرتم که در اومد سینه هام رو گرفت می گفت نسبت به سنت چه سینه هایه من هرگز سوتین نبسته بودم واسم داشتن یه سوتین رویا بود چیزی که واسه خیلی از دخترا هیچ ارزشی نداره بعد شلوار و شرتم رو در اورد بعد یکم بدنم رو نگاه کرد دستم رو جلو ی کسم و سینه هام گرفتم ولی شروع کرد زدن من مثل یه عروسک اسباب بازی بودم براش هر جور می خواستم پاکیم رو حفظ کنم جوابم جز سیلی نبود اره تقدیرم بود و من چاره ای جز قبولش نداشتم مثل یه مرده بود بی حرکت بی صدا ،دوباره سرتا پام رو بر انداز کرد میگفت عجب کسیه پدر سگ،چه مراسم افتتاحیه ای داریم به به..کیرش رو اورد جولو صورت گفت بخور دهنم رو بستم و سرم رو برگدوندم که دوباره عصبانی شد و زد ولی گریه زاری نمی کردم این قدر موم رو کشید که دهنم باز شد و کیرش رو کرد تو دهنم نمی تونستم نفس بکشم صورتم کبود شد ترسید بمیرم رو دستش بمونم واسه همین بعد چند دیقیقه عقب جلو درش اورد گذاشت رو به روی کسم گذاشت یه دفعه پا تموم توانش فرو کرد توش درد داشت کیرش خیلی بزرگ و کلفت بود دردش زیاد بود ولی واسه من که زندگیم درد بود چیز خواستی نبود ولی دردم این بار بیشتر از روحم بود فهمیدم دیگه بکارتم از بین رفته درسته دیگه نتو نستم گریه زاری نکنم درسته بخت بودیم ولی هیچ نامهرمی نتونسته بود یه تارموم رو ببینه رو کیرش خون جاری شد از لای کسم هم همین جور چند ثانیه صبر کرد بعد شروع کرد عقب جلو کردن محکم تلمبه می زد تخماش به بدنم می خورد بعد۱۰دقیقه تلمبه زدن ازکسم درش اورد و منو برگردوند کیرش رو گذاشت در سوراخم نه مرطوب کننده ای نه هیچ چیز دیگه ای یه تف کرد بعد با دست گذاشتش رو سوراخم و زور می زد درد تموم بدنم رو گرفت داشت با تموم قدرت تلاش میکرد منم واسش تنگ بودم اینقدر اولش فریاد زدم ولی اون خیالش راحت بود که کسی نمی شنوه اخه خونه تو یه باغ بیرون شهر بود و کسی اون اطراف نبود از اون این قدر گریه زاری کردم که دیگه نمی دونم چی شد اره بی هوش شده بود نمی دونم چه قدر بود اونجا افتاده بودم حس کردم همه جام می سوزه نگه کردم دیدم اره کونم هم جر خورده و خون هم کسم هم کونم خشک شده بود رو صورت دست کشیدم ابش رو صورتم بود نوشته ?؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *