من آرش هستم.قدیما فیلم هندی زیاد نگاه میکردم به همین خاطر بچه ها بهم میگن آرش خان.من 28 سالمه و قدم 175 سانتی متر و وزنم 80 کیلوظاهرم بد نیست معمولا جنس مخالف میپسنده یه ریزه شکم دارم اما بالا تنم پره آخه بدنسازی میرم.شغل کاسبیه یعنی نمایشگاه مبلمانتحصیلات با بد بختی دیپلم گرفتیم که اونم داستان داره یه روزدیگه براتون تعریف میکنم.اینا رو عرض کردم که بیشتر منو بشناسید.داستانی که امروز براتون تعریف میکنم ماجرایه عروسیه پسر خاله مجتبی هستش.داستان از اونجایی شروع شد که یه روزقبل از ظهر پدرم از خونه زنگ زد به مغازه گفت که امروزبعد از ظهر زودتر بیام خونه چون میخواستیم بریم عروسیه پسر خاله مجتبی منم قبول کردم ظهرساعت 1 بود مغازه رو بستم راه افتادم به سمت خشکشویی وارد که شدم چشمم به یه خانمه نه چندان کوتاه و کمی توپول با باسن بزرگ نه واقعا بزرگ به قول بچه ها طاقچه ای و کمره نسبتا باریک و سینه های متوسط با یه صورت گرد و خوشگل و تقریبا 27 ساله نظر منو بخودش جلب کرد از لحن حرف زدنش با صاحب خشکشویی فهمیدم که اهل دله منتظر شدم تا کارش تموم شه تا بعدش نوبت من بشه. تو این چند دقیقه فقط به کون خانم زل زده بودم و تو فکرم لخت تصور کردمش وای چه بچه کونی داشت. یه سور زده بود به جنیفر لوپز. کیرم دیگه کاملا راست شده بود وداشت له له میزد تو خیال خودم داشتم میکردمش که یهو متوجه شدم که خانمه کارش تموم شده و داره میره، وای چه زد حالی خوردم، دلم میخواست میشد مخ شو بزنم و شماره تلفن یا آدرسشو ازش بگیرم ولی حیف ،هیچی دیگه فنچه (منظورم خانومست) رفتو ما هم اندرکف کونش موندیم .این جوری بگم که تا شب کون فنچه از جلوی چشمام نمی رفت همش تو فکرش بودم و دعا دعا میکردم باز یه جایی ببینمش.خلاصه شب شده ما هم مست و پاتیل داشتیم حالمونو میکردیم بزنو برقصو مسخره بازی تو همین حالو احوال بودم که یدفعه دیدم پسرعمم یعنی برادر کوچیکه داماد داره صدام میزنه. رفتم جلو پرسیدم چی میگی؟ گفت این فیلم برداره شارژر دوربینشو جا گذاشته تو عکاسی اگه زحمتی نیست ببرش تا عکاسیشون شارژرو برداره ودوباره برگردونش گفتم اشکال نداره خوب الان این یارو کجاست گفت بیرون ایستاده گفتم چه شکلیه گفت دوربین دستشه ببینیش خودت میفهمی رفتم بیرون داشتم دنبال یه آقایی که دوربین به دست باشه میگشتم هرچی اینور اونور کردم کسیو ندیدم که یکدفعه چشمم به یه خانم قد کوتاه و جوان که یه دوربین هم دستش بود افتاد با خودم گفتم حتما این زنه همکاره آقای فیلم برداره بزار ازش سوال کنم ببینم آقاهه کجاست؟ رفتم جلو سه چهار قدم مونده بود که برسم دیدم به به همون خانمیه که ظهر دیده بودمش یه خورده تعجب کردم خلاصه رسیدم بهش و گفتمسلام ببخشید شما همکار آقای فیلم بردار هستید جواب دادبله، باهاش کاری دارید ؟ گفتم بله گویا ایشونو باید ببرم تا عکاسیشون و برگردونمشون خانمه لبخندی زد و گفت نه خیرشما منو باید ببرید منم خوشحال شدم و گفتم تا من میرم سویچ ماشینو بیارم شما همینجا منتظر باشید دو سوته امدم رفتم داخل و از پدرم سویچ ماشینو گرفتم و فورا به همون جایی که خانمه ایستاده بود برگشتم، اما اونجا نبود، یه خورده به اینور اونور نگاه کردم بالاخره دیدمش یه 30 متر جلوتر داشت یواش یواش میرفت بسمت درب خروجی با عجله دنبالش رفتم تقریبا یه 10 قدمی مونده بود که بهش برسم که ناگهان یکی از شکارچی های فامیل شوهر خاله سومیمو میگم اسماعیل معروف به اسمال کچل شغل طلا فروش قد 170 وزن تقریبا 90 کیلو سن 40 ساله و از اون کچل های خوش شانس جلوش سبز شد یدفعه سر جام میخ کوب شدم با خودم گفتم الفاتحه ، دیگه تموم شد تا حالا کسی نتونسته بود از چنگ اسمال کچل کس قاپ بزنه تو کار هرکی رفته بود ظرف جیک ثانیه لنگای یارو تو هوا بود، ای لعنت به این شانس این همه آدم حالا باید گیر این بیفتی؟ دیگه داشتم نا امید میشدم که چشمم به کونه فنچه خورد یدفعه قاتی کردمو به خودم گفتم کون لق اسمال ، اسمال خره کیه الان میرم همچین کس رواز چنگش در میارم که کفو خونش قاتی شه زور خودمو میزنم یا شانسو یا اقبال، رفتم جلوتر دیدم دارن راجع یه چیزی صحبت میکنن تو مایه های این که راهش دوره و الان دیرشده و و…..وقتی رسیدم بهشون گفتم سلام دایی اسماعیل گفتسلام آرش خان گفتم ببخشید به من گفتن که این خانمو ببرم تا عکاسیشونو برگردونم.رومو کردم سمت خانم و گفتم خوب بریم خانومتا فنچه میخواست بگه که بریم اسمال کچل گفت شما زحمت نکش ماشین من دم دسته خودم میبرمشون شما به کارتون برسید بعد رو به فنچه کرد و گفت بریم خانوم ماشین من اون سمته بفرمایید من در خدمتم بفرمایید.تو اون لحظه دیگه چیزی به فکرم نمیرسید تو دلم گفتم ای کچل عوضی یه روزی بد جوری حالتو میگیرم.یه دفعه یه صدای دل نوازی مثل صدای فرشته ها صدا زد اسماعیییییییل ، نگاه کردم دیدم ای جان عممه، بد جوری قات زده بود نگو از اول که فنچه با اسمال کچل روبرو شده بود اون داشته زاغ سیاشونو چوب میزده ، اسمال کچل دست پاچه گفت بله خانوم. خاله گفت یه لحظه تشریف میارین؟ ، اسمال کچل گفت چشم، زیر لب داشت قُرقُر میکرد در حال برگشتن به سمت خاله بود، من زودتر رسیدم به خاله اون هم چند ثانیه بعداز من رسید، خاله از اسمال توضیح خواست که با اون خانوم کجا تشریف میبردین؟ اسمال در جواب با یه قیافه حق به جانب و فداکارانه گفت ایشون فیلم بردار هستن و یکی از وسایلشون جا مونده از من خواهش کردن که تا مغازشون ببرمشون و وسایلشونوبردارن وسریعبرگردونمشون خاله گفتمن با شما کار دارم، آرش جان شما میتونی زحمتشو بکشی؟ من سریع گفتم خاله من خودم میخواستم یدفعه اسمال پرید وسط حرفم و گفت آرش خان بهونه نیار دیگه. دوباره میخواستم اسمالو قهوای کنم تا گفتم من که، دوباره اسمال حرفمو قطع کرد گفت دیگه طفره نروبه خاطر من، این یه بارو روی ما رو زمین ننداز ، دیدم بیشتر از این ادامه بدم بوش در میاد و همه شکارچی ها با خبر میشن به اسمال گفتم دایی اسماعیل فقط همین یه بارا،یه نیش خند زد و گفت همین یه بار.خلاصه شانس بهم رو کرد و منم امون ندادم با فنچه راه افتادیم به سمت عکاسی . بین راه سر حرفو باز کردم که مغازتون کجاست و چند سالتونه و مجردی یا متاهل و دوست پسر داری یا نه داستان ظهرو و ……وقتی رسیدیم دم مغازشون دیگه با فنچه خودمونی شده بودم و شماره موبایلشو گرفته بودم و قول و قرارو از این حرفا. یه دو دقیقه ای منتظرش شدم تا برگشت به خودم گفتم بزار تو راه برگشتن ببرمش خونه یه حالی به حولش بدم بعد برمیگردونمش تو همین فکرا بودم دیدم امد وسوار شد بعد از اینکه راه افتادیم سرحرفو باز کردم گفتم وقت دارین یه سری به خونه ما بزنیم گفت واسه چی ؟گفتم یه چیزی جا گذاشتم بریم برداریم ، دیدم یه لبخند معنی دار زد وگفت فردا نمیشه بریم برداریم؟ گفتم چرا فردا؟ گفت آخه واقعا دیر میشه الان مجلس فیلم بردار نداره و تا چند دقیقه دیگه شارژ اون یکی دوربین هم تموم میشه، دیدم حرفش منطقیه گفتم باشه پس باشه واسه فردا. تا برسیم تو ماشین یه خورده با هاش ور رفتم و حسابی از اسمال کچل ترسوندمش و با هم قرار گذاشتیم که فردا صبح ساعت 830 برم دنبالش قبل از اینکه بقیه کسبه محل مغازه هاشونو باز کنن ببرمش داخل مغازه وتا ظهر پیشم باشه و سر ظهر بعد از نهار برسونمش در خونشون.اون شب تموم شد و فردا صبح من ازکله سحر بیدار شدم یه دوش هول هولکی گرفتم و امدم بیرون نگاه ساعت کردم دیدم تازه ساعت 730 گفتم فرصت خوبیه برم کله پاچه رو بزنم کمره حسابی سفت بشه که تا خود ظهر یه سره بکوبم گفتم (بکوبم) یاد این شعره افتادمبر پیر مده کس را با آن کمره سست رابه جون بده کس را با آن کمره سفت راهمچین بکوبد کس را مسگر نکوبد مس راخلاصه جاتون خالی تا خرخره خوردم بعد رفتم سر قرار یه 10 دقیقه ای دیر کرد ولی بالاخر امد یه آرایش ملایم مثل دیشب با یه مانتو کوتاه و چسب، نشست تو ماشین و راه افتادیم نزدیکای مغازه پیادش کردم گفتم خود بیا تا کسی اگه دید شک نکنه منم زود رفتم در مغازه رو باز کردم و به حالت نیمه باز گذاشتم راستی اسم فنچرو نگفتم اسمش سارا بود سارا امد تو مغازه یه 10دقیقه ای صبر کردم بعد در رو کامل بستم و از پشت قفل کردم رفتیم رو یکی از این تخت 2نفره ها نشستیم ، چشمش خورد به گیتارم گفت بیار بزن ببینم بلدی یا نه من گیتارمو آوردمو یه دو سه تا آهنگ زدم ،ازم خواست ادامه بدم ولی من گفتم بسه دیگه باشه واسه بعد حالا بیا بخوابیم گفت اینجا مطمعنه گفتمخیالت راحت باشه اینو گفتموکم کم رفتم سراغ لباش، جون چه لبای قلوه ای داشت خیلی وارد بود یه جوری لب بازی میکرد که نزدیک بود آبم بیاد کم کم خوابوندمش و خودمم امدم روش ، بادست بدنشو لمس میکردم چه بدن نرمی داشت از بالا هم لباشو میخوردم کم کم امدم پایین تر گردنشو میخوردم خیلی حال میکرد صدای آه و نالش کل مغازه رو گرفته بود بعد با لبام گوشش رو آروم گاز میگرفتم هم حال میکرد هم خندش میگرفت آروم آروم لباساشو در اوردم و سوتینشو باز کردم خودشم شلوارو شرتشو در اورد منم خودم لخت شدم فقط شرت پام بود امدم روش، سینه هاشو میخوردم آه و اوهش بلند شد سرمو به سمت پایین فشار داد شکمشو اطراف نافشو خوردم بازم سرمو فشار داد پایین تر فکر کنم منظورش این بود که کوسشو بخورم یه نگاه به کسش انداختم وای چه کس تپل مپلیه وتمام موهاشو زده بود یه خورده بالای کسشو و رون های پاشو خوردم ولی من کلا اهل کس لیسی نیستم و نتونستم ادامه بدم شرتمو در اوردم، تا چشمش به کیرم افتاد سرشو اورد جلو کیرمو کرد تو دهنش منم با پستوناش ور میرفتم وای وقتی لباش رو کیرم سُر میخورد نمیدونی چه حالی داشتم وقتی سر کیرم تا آخر میکرد تو دهنش یه حس فوق العاده ای داشتم سر کیرم یه حس وصف نشدنی داشت هی مکردتو دهنش و از زیر لبش بادست بالا پایین میکرد پایان رگهای کیرم زده بودن بیرون و داشت کیرم منفجر میشد دیگه تحملم تموم شد نزدیک بود آبم بیاد گفتم بسه بیا بخواب، به پشت خوابوندمش خودش سر کیرمو گرفت گذاشت دمه کسش گفت آرش فقط آروما گفتم باشه گفت قول دادی یا،گفتم خیالت راحت باشه تا سرش رفت توش یه نفس عمق کشید و چشماش گرد شد منم یواش یواش تا ته کردم توش تا حالا کس به این تنگی ندیده بودم کم کم بالا پایین کردم تا زیاد دردش نیاد چشماشو بسته بود،منم تلمبه میزدم ، یواش گفتیه کم تند تر منم کم کم سرعتشو زیادتر کردم، بالای کسش گوشتی بود و چالپ چلوپ میکرد همه جای کسشو حس میکردم از بغل دستمو بردم زیر کونش ،کونشو فشار میدادم به سمت خودم و با انگشتام کونشو چنگ میزدم کونش خیلی نرم وگوشتی بود خیلی دلم میخواست کیرمو از کسش در بیارم و بکنم تو کونش ولی با خودم گفتم الان زوده بهتره که بزارم واسه دفعه های بعد اگه الان اینکارو بکنم شاید دیگه پیشم نیاد،از اون ور سارا هم با دستاش کمرمنوبه سمت خودش فشار میداد یه جوری این کارو میکرد که فکر کردم میخواد منو نگه داره که به کارم ادامه ندم ازش پرسیدم دردت میاد گفت نه محکمتر بکن گفتم باشه منم انقدرفشار میدادم که میخواست پایان کیرم با تخمام بره داخل کوسش ولی نمیشد شدت ضربه هامو بیشتر کردم دیدم صداش دراومد هی میگفت آرش جون محکمتر عرق از سروصورتم میریخت منم میگفتم جون باشه عزیزم دیدم داره بدنشو سفت میکنه منم محکمترش کردم یدفعه یه آه کشید که مثل ناله بود ،آه و اوهش یه چند ثانیه طول کشید بعد کم کم شل شد بهش گفتم آبت امد با سر تکون داد آره گفتم پس قنبل کن تا منم آبمو بیارم گفت باشه،وای چه قنبل بزرگیه هر کدوم از قاچ کونش اندازه یه هندونست گرد و توپول خیلی سریع جلو عقب کردنو شروع کردم کون سارا حالت ارتجاعی زیادی داشت و من با این قضیه خیلی حال میکردم و هی محکمتر ضربه میزدم و با دست به روی باسنش میزدم انقدر ضربه زدم که باسنش قرمز شده بود با هر بار زدن، کون سارا مثل موج دریا تکون میخورد واقعا دیوانه کننده بود تو همین حال بودم که دیدم داره آبم میاد گفتم بریزم توش گفت نه بریز رو کمرم ، تخمام هم میخواست از سوارخ کیرم بیرون بیاد دیگه داشت آبم میوامد در اوردم بیرون با دست بالا پایین کردم سارا هم تو همون حالت مونده بود یه آه بلند کشیدم وبا یه شدت آبم ریخت روی کمرش اولین قطره های آبم تا پشت گردن سارا رفت خیلی ازم آب رفت کمر سارا پر از آب شده بود دیگه قدرتی نداشتم از شدت لذت ارضاع شدن تخمام یه خورده درد میکرد سارا گفت پشتمو پاک کن منم براش پاک کردم وقتی دستمالو دید گفت وای چقدر آبت زیاده بعد باز دستمال برداشتیم وخودمونو پاک کردیم من شرتمو با زیر پوشمو تنم کردم و دراز کشیدم سارا هم شرت و شلوار با تاپشو تنش کرد و کنارمن دراز کشید و بدونه اینکه متوجه بشیم تا ظهر خوابمون برد .اون روز تموم شد و فردای اون روز سارا ازم خواست که یکی رو معرفی کنم تا ازش موبایل قسطی برداره اونم بدونه چک و هیچگونه وثیقه ای ، منم که حس کردم میخواد کیر بزنه پیچوندمش و دیگه از اون روز نه زنگی زده و نه جوابمو داد.این طوری داستان ما با سارا تموم شد. با تشکر دوستدار شما آرش
0 views
Date: November 25, 2018