قسمت قبلسلام دوستای گلم ممنون از همه کامنت هاتون بخدا خودم هم خسته شدم از چند قسمت شدن ماجرا ولی دلم میخواست هیچ چیزو جا نزارم و دیگه بگم خیالتون راحت پایان میشه ببخشین میدونم زیاده ولی از اونای که داستان منو دنبال میکنن خواهش میکنم این آخری رو هم بخوننیه تشکر جانانه از ادمین عزیز بکنم که یه کار ابتکارانه انجام دادن و لینک قسمتای قبلی داستان رو هم گذاشتن و اما ادمه داستان تا اونجارو خوندی که ما من و خواهرم باهم رفتیم حموممن زودتر از حمام اومدم بیرون و دوباره بند حوله رو گره نزده خودم رو انداختم روی تخت کیانا و شروع کردم بازی کردن با بند حوله ، صدای شر شر آب میومد ، برگشتم به در حمام نگاه کردم ، قبل از اینکه این تو برم چی فکر میکردم و الان که اومدم بیرون چی شد. یاد اون روزای اولی افتادم که اومدیم این خونه ، 8 سالم بود ، مشاور بنگاه که ما رو آورده بود اینجا رو ببینیم پایان سوراخ سمبه ها رو نشونمون داد تا رسیدیم به این اتاق ، هنوز بوی رنگی که تازه به دیوار ها زده بودن توی خونه می پیچید ، پنجره های بدون پرده روشنایی بیرون رو به درون اتاق ها دعوت میکردند و آمیزش روشنایی با دیوار های سفید رنگ میخواست چشم آدم رو در بیاره. تا وارد اتاق شدیم بزرگی اتاق متعجبم کرد ، شاید اندازه سالن خونه قبلی بود ، مشاور بنگاه همینطور ور میزد و معماری ساختمان و مصالحش و امکاناش رو به رخمون میکشید ، تا وارد اتاق شدم دری که سمت چپم بود توجهم رو جلب کرد ، در رو باز کردم و دیدم یه حمام و دستشویی اختصاصی هست که حتی از مال ویلای خاله فریده اینا هم خوشگل تر و بزرگتر بود. داد زدم اَاَاَاَاَ پدر بیا ببین اینجا واسه خودش حمام داره و همینطور دست پدر رو گرفتم و کشیدمش تا بیاد ببینه. پدر ترو خدا این اتاق رو بده به من ، من اینو میخوام ، ببین چقدر بزرگه ، تروخدا. پدر دستم رو یخورده فشار داد و لبش رو گاز گرفت و گفت باشه حالا بعدا صحبت میکنیم بابایی.تازه کار شرکت پدر گرفته بود اونم برای اینکه از دوستاش و آشناها و فامیل کم نیاره میخواست یه خونه استثنایی بگیره که بگه منم آره.با همون لبخندی که ناشی از شوقم بود برگشتم و کیانا رو نگاه کردم ، میخواستم با چشمام دعوتش کنم تا اونم بیاد ببینه ولی دیدم کیانا بهم چشم غره میره. خندم روی صورتم ماسید ، فهمیدم قرار نیست اینجا مال من باشه و کیانا قبلا براش نقشه کشیده. حالا 8 سال از اون روز گذشته ولی اون لحظه هیچ وقت فکرشم نمی کردم که 8 سال دیگه قراره تو این حمام که منو سر شوق آورده بود چه اتفاقاتی برام بیافته.کیانا در رو باز کرد و همراه با بخار حمام اومد بیرون. داشت سرش رو خشک میکرد و مثل همیشه گره حولش باز بود و نصفه سینه ها و کس و …. معلوم بود ، تا منو دید روی تختم یه لبخندی زد و رفت نشست روی صندلی میز توالتش. آرش تو مطمئنی بدنت خشکه و تختم رو خیس نمیکنه؟ گفتم آره خشکه خشکم.بعد از کلی بزک کردن خودش جلوی آینه از جاش بلند شد و به طرف من برگشت ، میخواست حولش رو در بیاره ، یقش رو باز کرد و میخواست دستاش رو در بیاره که یهو به من نگاه کرد ، یه مکثی کرد ، انگار پشیمون شده بود و نمیخواست درش بیاره ولی بعد از چند ثانیه نگاه کردن به من از بدنش درش آورد. بدنش رنگ و بوی تازه ای گرفته بود ، شفاف تر به نظر میرسید ، نوک سینه هاش برجسته تر و کسش صورتی تر ، شاید به دلیل همون ارضای روحیش بوده.یه سیگار از کشوی میز توالتش در آورد و روشنش کرد. اه سیگاره انقدر اینجا مونده خشک شده ، گلوی آدم رو میسوزنه ، کیانا داشت میگفت.سیگاری نبود ، گاهی اوقات برای تفریح میکشید یا وقت هایی که عصبی بود ، الان که قیافش نمیخوره عصبی باشه پس حتما تفریحیه.شایدم یجور نشانه رییس بودنه و قراره بگه من هنوز رییسم و حرف حرفه منه.هیمنطور زل زده بودم بهش ، یه نگاهی بهم کرد و سیگار رو جلوم گرفت و گفت میخوای بکشی؟ گفتم بدم نمیاد ، از جاش بلند شد و اومد طرفم و سیگار رو داد دستم. تا سیگار رو گرفتم چشمش افتاد به کیرم که به خاطر باز بودن حوله کاملا معلوم بود ، با دو تا انگشت اشاره و شستش نوک کیرم رو گرفت و کشید به سمت بالا و گفت بی حیا اینو جمعش میکنی یا جمعش کنم؟ اگه الان پدر برسه و ترو توی این وضعیت ببینه چی؟ چون دردم گرفته بود زود گفتم باشه باشه ، ولش کن داره کنده میشه ، باشه الان درستش میکنم. کیانا گفت بدو زود جمعش کن ، از تو کلفتر هاش اینجوری خودشون رو ولو نمیکنن که تو میکنی.از سیگارش به پک گرفتم و صدای سرفه تا چند دقیقه همه جای خونه شنیده میشد.سیگار رو به طرفش گرفتم و گفتم نمیخوام پدر ، حالم بد شد.کیانا هم با خنده گرفتش و گفت مگه مجبوری آخه؟بین این سرفه کردن ها گفتم راستی مگه تو از این کلفتر هم دیدی؟ کجا دیدی؟ میخواستم یخورده سر صحبت رو باهاش باز کنم ، کیانا یه نگاهی کرد و گفت آرش؟ گفتم جون آرش تا حالا چند تا از اینا دیدی؟گفت به تو چه بچه ، گفتم جون من ، حالا یه چیزی ازت خواستیما ، ببین چجوری ناز میکنی ، گفت پنجاه هزار تا ، تو که غیرت سرش نمیشه ، واست چه فرقی داره. گفتم من غیرت سرم میشه ولی تو 9 سال ازم بزرگتری ، نمیتونم که چیزی بهت بگم. کیانا گفت حالا مثلا اگه غیرتی میشدی و میتونستی چیزی بهم بگی مثلا چی میخواستی بگی؟ با خنده گفتم بهت میگفتم دفعه بعدی بذار منم بیام ببینم ، یهو کیانا داد زد آرش؟ بعد اومد سمتم و دستم رو کشید و از رو تخت بلندم کرد و گفت بدو برو یه چایی دم کن که داری زیادی بلبل زبونی میکنی ، منم همینطور با خنده به طرف در میرفتم که کیانا گفت راستی فردا آزاده قراره بیاد اینجا ، دو،سه روز اینجا میمونه ،آزاده یکی دیگه از دوستای کیانا بود ، گفتم اِ مگه برگشته؟ گفت آره چند روزه اومده قرار هم هست چند روز مهمونه من باشه ، حواست باشه بی آبرویی نکنی ، من جلوی این یکی کلی آبرو دارم ، دوست دارم ازش خوب پذیرایی کنیم.منم گفتم چشم ، حتما ، خیالت راحت و از اتاق رفتم بیرون شب رو کنار کیانا و رو تختش خوابیدم. من با شرت بودم و اونم با لباس خواب نازکش که زیرشم چیزی نپوشیده بود. اولش که خوابیدیم هی کرمم میگرفت و سینه کیانا رو میگرفتم و کیانا با حالتی نیمه خواب میگفت آرش کرم نریز بذار بخوابم.تا خوابش میبرد دوباره سینش رو میگرفتم و اونم باز ناله میکرد و میگفت کرم نریز. تا اینکه آخر بلند شد و گفت انگار سوراخت خوب شده و دلت برای اون چوبه تنگ شده؟ گفتم نه اصلا خوب نشده ، بی جنبه ، اصلا من خوابیدم و سرم رو برگردوندم اونطرف تا خوابم برد.صبح بیدار شدم ولی نه با صدای زنگ ساعت ، با صدای جیغ های کیانا که تازه از خواب پریده بود و داد میزد آرش پاشو لنگ ظهر شد ، الان آزاده میرسه.به زور از جام بلند شدم هنوز بدنم کوفته بود و درد میکرد. خمیازه کشیدن های پشت سر هم اجازه نمیداد بدن کیانا رو که حالا لباس خوابش رو در آورده بود و داشت شرت و سوتین بادمجونیش رو میپوشید خوب ببینم. منم بلند شدم ، خیلی شاش داشتم برای همین کیرم سیخ شده بود ، کیانا گیره ی موهاش رو با دندوناش گرفته بود و داشت موهاش رو از پشت جمع میکرد.چشمش افتاد به شرت من ، گفت آرش دوباره واسه چی این بلند شده؟ گفتم پدر جیش دارم ، پسرا صبح که از خواب بیدار میشن و جیش دارن چیزشون اینجوری میشه.کیانا موهاش رو بست و گفت پس تا آزاده نیومده برو جیشت رو بکن، دوست ندارم جلوش اینطوری باشی.رفتم شاشیدم و اومدم پایین و دیدم کیانا داره ناهار رو آماده میکنه ، دست پختش عالی بود ، همیشه هم دوست داشت خودش آشپزی کنه ، از بیرون غذا نمی گرفت.شاید چون دست پختش خوب بود و همه بعد از خوردن کلی ازش تعریف میکردن و باعث میشد همیشه جلب توجه کنه بود که از آشپزی خوشش بیاد.نزدیکای ظهر بود که آزاده اومد و دست و روبوسی و احوالپرسی و سوغاتی و بعد هم ناهار خوردیم. بعد از ناهار آزاده گفت کیانا جون من میتونم یه دوش بگیرم؟کیانا هم حمام طبقه پایین رو نشونش داد.دختره بی حیا همش 3،4 ساله که تو اسپانیا زندگی میکنه حالا واسه ما اوپن مایند شده.همونجا جلوی حمام شروع کرد لباساش رو در آوردن ولی شرت و سوتینش سر جاشون موندن.من که چشام گرد شده بود ، چه هیکلی موهای بلند مشکی که پایینش فر خورده بود و قدش که فکر میکنم بین 170تا 175 بود ، سینه ها ی معمولی و کون متوسط.پوست بدنش گندمی بود.حتما زیر اون شرتش یه کس گندمی شایدم قهوه ای بود.با اون قیافه متعجب برگشتم کیانا رو نگاه کردم و دیدم داره بهم چشم غره میره بعد روش رو به طرف آزاده برگردوند و گفت آزاده جون چرا اینجا؟ تو خود حمام رختکن هست ، آزاده یه نگاهی به من کرد و گفت چیه؟ واسه این برادر کوچولوت میگی؟ ولش کن پدر اینم عین داداشه خودم میمونه ، نگران نباش محرمیم.نیم ساعت بعد از حمام بیرون اومد ، فقط یه حوله دور خودش پیچیده بود ، موهاش نم داشت و کاملا فر خورده بود ، پوست پاهاش هم عین آینه صاف و براق بود.رفتیم توی سالن دم دستی نشستیم و آزاده شروع کرد به تعریف کردن خاطراتش و از پسرای خوشگل و سکسی اسپانیایی میگفت. حس کردم علاوه بر کوفتگی بدنم سرم هم یخورده درد میکنه ، عذر خواهی کردم و رفتم بالا تو اتاقم دراز کشیدم.یک ساعت گذشت ولی خوابم نمیبرد.گفتم برم یه دوشی بگیرم شاید سر حال بشم و سرمم بهتر بشه.از حمام اتاق کیانا استفاده کردم. تو وان دراز کشیده بودم که حس کردم یکی داره صدام میکنه.کیانا بود که داد میزد آرش؟ کجایی ؟ آرش؟ در حمام رو باز کردم و سرم رو آوردم بیرون و داد زدم بله؟ من اینجام آجی.در اتاقش باز شد و خودش و آزاده اومدن تو ، گفت اِ اینجایی؟ پس ولش کن حالا بعدا که اومدی بیرون بهت میگم ، گفتم باشه بعد سرم رو بردم تو و خواستم در رو ببندم که کتفم گرفت و دوباره یاد کوفتگی بدنم افتادم. کیانا رو صدا زدم و اومد گفت چیه؟ آروم طوری که آزاده نشنوه گفتم میشه بیای پشتم رو یخورده بمالی و بشوری؟ هنوز از دیروز بدنم درد میکنه و کوفتست.کیانا لبخندی زد و گفت 5 دقیقه دیگه میام داداشی.5 دقیقه بعد در حمام باز شد و کیانا اومد. همون تاپ آبی تنش بود ولی شلوارش رو در آورده بود و با شرت اومده بود.گفتم چرا تاپ تنته؟ گفت آخه فدات شم جلوی آزاده زشت بود.دوباره چهار پایه چوبی رو گذاشتم وسط حمام و نشستم روش ولی اینبار لخت بودم و خبری از حوله نبود.نیازی هم به حوله نبود ، اصلا حوصله راست کردن نداشتم. کیانا داشت پشتم رو میمالید. من و کیانا پشتمون به در بود که یهو آزاده در حمام رو باز کرد و گفت کیانا آلبوم اون عکس هایی که تو فرانسههههههههه ….. تا ما رو توی اون وضعیت دید سرعت حرف زدنش کمتر شد و چشماش بازتر.من از جام بلند شده بودم و داشتم نگاهش میکردم.یهو کیانا گفت اِوا آزاده برو بیرون الان میام. آزاده یهو یه لبخندی زد و گفت خوب، خوب ، خواهر و برادر چی کار میکردین؟ کیانا گفت هیچی داشتم پشتش رو میشستم ، آزاده با همون خنده شیطنت وار به من اشاره کرد و گفت پس این شازده چرا لخته؟ کیانا گفت عادتشه ، یه چیز عادیه و مشکلی نیست ، آزاده گفت جدا؟ پس چرا اون چیزش هی داره بالاتر میاد؟ کیانا برگشت و کیر منو که تا کجاها بالا اومده بود اونم فقط به دلیل دیدن آزاده توی اون وضعیت رو دید و با عصبانیت داد زد آرش؟ گفتم به خدا خواهر خودش اینجوری شد. آزاده هم از خنده ریسه میرفت ، کیانا گفت آزاده گمشو بیرون ، الان خودم میام به حسابت میرسم و دوید طرف آزاده که اونم در رفت بیرون.حمام ما هم با غر و لند های کیانا تموم شد و اومدیم بیرون.بعد از شام و قبلش آزاده شروع کرده بود به شوخی ها و جوک های سکسی.آزاده یه تاپ زرد و یه شلوارک قهوه ای پوشیده بود. توی سالن دم دستی بودیم، من میخندیدم و کیانا حرص میخورد. بعد از کلی خنده آزاده گفت تازه قسمت خوبش مونده ، کیانا به داداشت قضیه اون پسر پاترولیه رو گفتی؟ دیگه کیانا از کوره در رفت ، صورتش کاملا از عصبانیت سرخ شده بود ، از جاش بلند شد و گفت من میرم تلویزیون ببینم شما هم هر چرندی دوست دارین به هم بگین. بعد از رفتن کیانا آزاده یه چشمکی به من زد و گفت ولش کن از اول همینجور دیونه بود و دو تایی خندیدیم. آخرای خندمون که داشتیم هن هن میکردیم آزاده گفت آرش راستشو بگو تو حمام با کیانا چی کار میکردین؟ گفتم هیچی به خدا ، ما همیشه عادت داریم با هم بریم حمام ، تازه امروزم کیانا به خاطر خجالت از تو لباسش رو در نیاورده بود. آزاده گفت شیطون پس چرا دودولت مثل الان انقدر دراز شده بود؟ یه نگاهی روی شلوارم کردم و دیدم راست میگه بلند شده ، حتما به خاطر حرف های آزاده و اون لباس و بدن سکسیش بوده. هول شدم و با دستم کیرم رو جا به جا کردم تا معلوم نشه. آب دهنم رو به زور فرستادم پایین و گفتم همینجوری بلند شده بود.آزاده یه ابروش رو بالا برد و با اون خنده شیطنت وارش گفت همینجوری الکی؟ فکر میکرد برای کیانا راست کرده بودم ولی خبر نداشت واسه خودش راست کرده بودم. چه بهتر ، خودش تنش میخوارید منم میتونستم سوءاستفاده کنم تا شاید بتونم امشب یخورده به سینه هاش دست بزنم و بازی کنم.واقعا به همین گرفتن سینه هاش قانع بودم. گفتم همینجوریم که نه ، شاید واسه این بود که شما اومدی توی حمام.یهو آزاده جا خورد و گفت برای من؟ خجالت بکش من جای مامانتم. انگار ریده بودم ، ترسیدم و گفتم ببخشید و سرم رو پایین انداختم. جو همینطور ساکت بود ، دیدم بهتره امشب بیخیال سینه هاش بشم و تا اوضاع بدتر نشده برم بخوابم. از جام پا شدم و گفتم آزاده خانم من با اجازتون میرم بخوابم. تا از کنارش رد شدم دستم رو گرفت و دوباره کشید سمت مبل تا بشینم و گفت کجا حالا؟ داشتی یه چیزایی میگفتی. گفتم من که عذر خواهی کردم.گفت عذر خواهی برای چی؟ و منو به زور نشوند روی مبلی تک نفره ای که خودش روش نشسته بود، دقیقا سمت چپش. ادامه داد تو هم پسری و هم جوون ، این چیزا برای سن تو عادیه ، اصلا غیر از این باشه یعنی مشکل داری ، ولی من فکر نمیکنم چیزی داشته باشم که بخواد حال ترو اونجوری کنه.راستش رو بگو از من چی دیدی که اونجوری شدی؟حوصله نقشه کشیدن و موش و گربه بازی کردن رو نداشتم از طرفی با هم روی مبل یه نفره نشسته بودیم و پاهام به رون های باریکش میخورد و بیشتر حشریم میکرد.پیش خودم گفتم رک حرفم رو بهش میزنم یا قبول میکنه بذاره یخورده با سینش بازی کنم یا نه.گفتم اگه باز ناراحت نمیشین من از سینه هاتون خوشم اومد. یه خنده ی بلندی کرد و گفت سینه های من؟ ول کن پسر جون، من که سینه هام معمولیه.یه نگاهی به سینه هاش کردم و دوباره صورتش رو نگاه کردم و گفتم بالاخره هر کسی یه سلیقه ای داره.گفت کاش دوست پسر منم سلیقش مثل تو بود ولی مردتیکه ی اسپانیاییه ساکسون از سینه هام خوشش نمیاد.پیش خودم فکر کردم اگه من به این اجازه صحبت کردن بدم میخواد تا صبح از خاطراتش با دوست پسرش بگه و منو بذاره تو کف برای همین زود گفتم آزاده خانم میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟ گفت بگو عزیزم ، گفتم شاید خواسته ام سکسی باشه ها ، با خنده گفت چه بهتر ، میدونستم این حرفش فقط جنبه ی شوخی داره و جدی نیست ولی من خیلی جدی گفتم میشه یه لحظه سینتون رو ببینم؟گفت خوب بیا ببین ، گفتم نه منظورم از زیر لباسه ، گفت اوهو ، چه پرو. گفتم من که گفته بودم ممکنه سکسی باشه.گفت حالا مثلا ببینیش چی گیرت میاد؟ گفتم شما چی کار داری ، من فقط میخوام ببینمش. گفت حالا بعدا ، یه وقت کیانا میاد میبینه زشت میشه ، گفتم نه کیانا نیست ، اینجا هم نمیاد ، فقط یه لحظه.گفت گیر دادیا. جوابی ندادم ، داشتم سینه هاش رو نگاه میکردم ، دستم رو آروم بردم طرف سینه ی سمت چپش و گرفتمش ، دستم رو پس زد و گفت خوب هول نشو ، ولی فقط به لحظه ها ، گفتم مرسی ، باشه فقط یه لحظه.یقه تاپش رو کشید پایین .و با دستش سینه سمت چپش که طرف من بود رو در آورد. وای خدا ، از همونایی بود که من عاشقشم. دستم رو بردم که بگیرمش ولی زود سینش رو کرد زیر تاپش و گفت قرار بود فقط ببینی.گفتم آخه نور کم بود و نمیشد دید.تنها نوری که اونجا بود مال دو تا از آباژور ها بود برای همین نور کم بود. گفت بهونه نیار ، گفتم تروخدا و از کنار دستش پا شدم و رفتم جلوی مبل روی دو تا زانوهام نشستم و گفتم همین یه بار. گفت آرش از دست تو … نذاشتم حرفش تموم بشه و تاپش رو تا زیر گردنش بالا کشیدم ، سوتین نداشت ، هر دو تا سینش بیرون افتادن ، دیوانه کننده بود ، شروع کردم مالیدنشون ، گفت آرش … دوباره وسط حرفش پریدم و گفتم اگه یه بوسشون هم بکنم تموم میشه و سرم رو بردم روی سینه هاش و شروع کردم به خوردن سینه هاش.برام از عسل هم شیرین تر بود ، داشتم دیونه میشدم ، آزاده هم هی میگفت ولشون کن یه وقت کیانا میاد ولی من ول کن نبودم.آخرش گفت اگه ول کنی بعدا سر فرصت مناسب بهت نشونشون میدم. سرم رو از سینه هاش بیرون آوردم و گفتم مثلا کی؟ گفت هر وقت تو بگی فقط الان نه. گفتم پس شب میام پیشت.گفت باشه. اینو گفت که از شرم راحت بشه ولی من که ول کنش نبودم رفتم دنبال کیانا که ببینم کجاست ، اگه خوابیده منم زودتر برم پیش آزاده. رفتم تو اتاقش و دیدم داره با تلفن حرف میزنه ، حتما دوست پسرش بود.تا منو دید دستش رو جلوی دهنی گوشی گرفت و گفت بازیاتو کردی تازه یاد من افتادی؟ گفتم نه خواهر من دارم میرم بخوابم. گفت چی شده امشب اینجا نمیخوابی؟ گفتم با اون چیزایی که آزاده خانم عصر دیده یه وقت شک میکنه واسه همین تو اتاق خودم میخوابم. اونم گفت باشه و یه چشمک زد و منم گفتم شب بخیر.در اتاقش رو که می بستم صداش از بین در شنیده میشد که خوب بگو ، داشتی چی میگفتی؟ این یکی دوست پسرشم حتما می پرید ، اصلا انگار این دختر بلد نیست یخورده با حس تر با پسرا صحبت کنه.رفتم توی اتاق خودم و منتظر شدم ، یک ساعت گذشت و مطمئن شدم همه خوابیدن ، آروم از اتاقم بیرون اومدم ، چراغ پایین روشن بود ، حتما یادمون رفته خاموشش کنیم.پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق مهمان که آزاده توش خوابیده بود. در رو آروم باز کردم ، یه نوز ضعیفی از اتاقش بیرون میومد. نور آباژور کنار تخت بود. تا رفتم تو دیدم آزاده بیداره.رو تخت دراز کشیده بود ، بالشش رو پشتی کرده بود و بهش تکیه داده بود و داشت کتاب میخوند. منو که دید گفت همیشه عادتته که در نزده بیای تو و سریع پتوش رو روی خودش کشید.میخواست لباس خوابش رو نبینم ولی انقدر لفتش داده بود که اون لباس خواب نازک سفید رو که سینه هاش کاملا از پشتش مشخص بود رو دیدم.گفتم ببخشید ، آخه فکر کردم خوابی ، گفت دیگه بدتر ، اگه خواب بودم که همین پتو رو هم روی خودم نمی کشیدم.خوب حالا چی کار داشتی؟ گفتم قرارمون دیگه گفت چه قراری؟ بعد انگار تازه یادش افتاد و ادامه داد آهان ولی فکر کردم فهمیدی اون قضیه یه شوخی بوده. جا خوردم ، با تعجب گفتم شوخی؟ گفت پسر جون یخورده حیا داشته باش ، همین امشبم کلی زیاده روی کردی. بد جور خورده بود تو ذوقم ولی روحیم رو از دست ندادم ، مخصوصا بعد از دیدن اون سینه ها که یه جوریم کرده بود. گفتم من نمیخوام کار بدی بکنم فقط میخوام امشب رو پیش شما باشم ، راستی چی میخوندین؟ با شوق خاصی گفت یه رمان عالیه ، زندگی در پیش رو مال رومن گاری ، الکی گفتم اِ دوست منم یه چیزایی در مورد این گفته بود ، می گفت رمانش عالیه ، آزاده با همون شوق گفت آره فوق العادست ، کلی جایزه برده. شوقش به خاطر این بود که فکر میکرد یکی رو پیدا کرده که مثل خودش عاشق ادبیاته.البته منم عاشق ادبیاتم ولی نه اونقدری که اون فکر میکرد. گفتم میشه منم بیام کنارتون رو تخت و از همونجا با شما بخونم؟ یه ابروش رو برد بالا و یه لبخندی زد و گفت به شرطی که شیطونی نخوای بکنی. منم گفتم نه پدر شیطونی چیه ، همونیم که اوندفعه کردیم از سرم زیاد بود. باز یه لبخندی بهم زد و تخت رو یخورده جمع و جور کرد تا منم بتونم کنارش بشینم. تخت اتاق مهمان دو نفره بود و منم راحت توش جا میشدم.رفتم سمت راستش نشستم و الکی کلم رو کردم تو کتابش. این پتوی لعنتی که دور خودش کشیده بود عین دیوار شده بود و نمیتوسنتم بهش دسترسی داشته باشم برای همین یخورده از پتو رو به سمت خودم کشیدم تا منم برم زیر پتو. آزاده برگشت نگاهم کرد و گفت وا تو این گرما واسه چی رفتی زیر پتو؟ گفتم خود شما واسه چی رفتی زیر پتو؟ گفت خوب من لباسم نازکه و زیرش معلومه ، گفتم خود شما مگه نگفتی منم مثل برادرتونم و به هم محرمیم؟ گفت اون ماله وقتی بود که دو تا بند دیگه هم به بدنم وصل بود.منظورش شرت و کرستش بود. گفتم شما فکر کردین من بی جنبم؟ از شما که تو اروپا زندگی میکنید بعیده. یخورده نگاهم کرد و بعد پتو رو از روی خودش کنار کشید و گفت آرش حواست باشه ، شیطونی بی شیطونی. چشمم میخ شده بود به سینه هاش. گفت شنیدی چی گفتم؟ به خودم اومدم و گفتم بله؟ دوباره حرفش رو تکرار کرد ، همینجور که چشمم رو سینش بود آروم گفتم یخوردش که عیبی نداره ، گفت اگه منظورت از یخورده همینجور مثل ندید بدید ها نگاه کردن باشه ، نه ایرادی نداره و دوباره سرش رو برد تو کتاب. نمیدونستم چی کار کنم ، فقط میخواستم یه جوری به اون سینه ها دسترسی داشته باشم برای همین گفتم آزاده خانم من خوابم میاد اگه میشه امشب پیش شما بخوابم. سرش رو از روی کتاب بالا آورد و نگام کرد و گفت باشه عیبی نداره ، حداقل اینجوری خیالم راحته که خوابی و نمیتونی شیطونی کنی و آبروی منو جلوی خواهرت ببری.گفتم مرسی که بهم اعتماد داری ، شب بخیر و سرم رو یهو گذاشتم روی سینه هاش.گفت آرش جان این بالش نیست فدات شم ، اینا سینه های من هستن. چشام رو بسته بودم و مثلا داشتم میخوابیدم، توی همون حالت گفتم ولی از بالش نرمترن ، آزاده خانم والا تا حالا کسی با تماس سر و سینه سکس نکرده و بچه دار هم نشده که شما انقدر ناراحتی ، همین امشبه دیگه. گفت آخه میترسم زیادی خوشت بیاد و تا صبح نخوای سرت رو برداری و صبح سینه هام مثل کتلت بشه.گفتم نترسین بادمجون بم آفت نداره ، یهو گفت چی؟ گفتم ببخشید ، هیچی. جوابی نداد و دوباره کلش رفت تو کتاب.بعد از چند دقیقه دست چپم رو بردم زیر سرم به طوری که دستم بین سینه هاش و سرم بود و پشت دستم به سینش میخورد.گفت آرش چی کار می کنی؟ با حالت خواب آلود گفتم من عادت دارم موقع خواب دستم رو بذارم زیر سرم. گفت امیدوارم این عادت هات به همین دستت ختم بشه و جلوتر نره.اینجوری نمیشد ، باید سینش رو با دستم کاملا میگرفتم برای همین یهو دست راستم رو بردم و گذاشتم روی سینه چپش. خودم رو به خواب زده بودم و پیش خودم گفتم حتما فکر میکنه خوابم و کارم غیر ارادیه ولی یهو گفت آرش جان سینه های مردم رو تو خواب گرفتن هم جزو عادت هاته؟ سرم رو بلند کردم و گفتم آزاده خانم چقدر گیر میدی ، حالا اگه گذاشتی راحت بخوابیم. گفت قربونت برم آخه میترسم این راحت بودن تو به جاهای باریک بکشه.گفتم نه خیالتون راحت من خیلی با جنبم. همینطور که داشت سرش رو میبرد توی کتاب گفت از روی شلوارت معلومه. باز جلوی شلوارم بلند شده بود.دیدم چیزی نمیگه واسه همین آروم آروم شروع کردم سینه هاش رو مالوندن ، آزاده هنوز سرش تو کتاب بود گاهی که میخواست کتاب رو ورق بزنه دستش به دستم میخورد و یه خنده ای می کرد. تو این حال و هوا بودم که آزاده گفت حواست باشه اگه دستت پایین تر بره جفت دستات رو قطع میکنم.گفتم نه من فقط عاشق سینه هات هستم و با جاهای دیگه کاری ندارم.همینطور که میمالیدم یه دستم رو هم بردم روی کیرم و از رو شلوارکم میمالیدمش ، آزاده توجهش جلب شد و گفت چی کار میکنی؟ گفتم این پایین تنه خودمه نه مال شما که ، من قول دادم به پایین شما دست نزنم نه به مال خودم.چیزی نگفت و سرش رفت تو کتاب. شلوارکم رو یکم کشیدم پایین و کیرم رو از زیرش آوردم بیرون که آزاده دید و داد زد واااااا آرش؟ گفتم دست خودم نیست ، از رو شلوارک داشت میسوخت ، گفت تو امشب یه کاری دست ما میدی ، هر غلطی میخوای بکن ولی اون پتو رو بنداز روش ، نمیخوام ببینمش.گفتم چشم و پتو رو انداختم روش ، یخورده که گذشت گفتم آزاده خانم این زیر گرمه دستم عرق میکنه ، میشه پتو رو بردارم؟ گفت آرش فقط خدا خدا میکنم زودتر صبح بشه و از دستت راحت بشم ، هر کار میکنی فقط رو این تخت خرابکاری نکن چون میخوام روش بخوابم.بعد از چند دقیقه حس کردم اون دستم که رو سینش بود عرق کرده برای همین از رو سینش برداشتم تا خشکش کنم که آزاده گفت چی شد؟ خوشت نیومد؟ انگار خودشم از این کار من خوشش اومده بود و دوست داشت سینش رو بمالم و با نوکش بازی کنم. گفتم نه فقط دستم عرق کرده بود.آزاده همینطور داست کتاب میخوند ، چقدر کتابش طولانی بود ، شایدم خودش داشت لفت میداد که لذت بیشتر ببره.دستم رو دوباره گذاشتم رو سینش و اون یکی دستم هم با کیرم بازی میکرد که یهو در اتاق باز شد و کیانا اومد تو ، داشت عصبانی ما رو نگاه میکرد.چراغ اتاق رو روشن کرد و اومد جلوی تخت و عصبانی گفت پس واسه این امشب نیومدی پیش من بخوابی؟ هان؟ اینجوریه آرش؟ هم من و هم آزاده خشکمون زده بود. آزاده به تته پته افتاد و گفت بچه کاری نمیکرد که. کیانا دستش رو به طرف ما گرفت و گفت معلومه ، زود خودتون رو جمع کنید.با جفتتونم.همه چی داشت خراب میشد. از رو تخت پریدم پایین و دست کیانا رو گرفتم و گفتم یه لحظه بیا بیرون کارت دارم کیانا. رفتیم بیرون اتاق و گفتم خواهر چرا اینجوری میکنی؟ یهو یکی محکم گذاشت تو گوشم.سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم.بالاخره کیانا حق مادری گردنم داشت و من نباید بهش بی احترامی میکردم.خودش گفت آرش قرار ما این بود؟ با دوست من؟ مگه من اونهمه بهت کمک نکردم بتونی مخ سحر رو بزنی و بیاریش خونه؟ حالا از بی عرضگی افتادی دنبال دوست من؟ اونم تو خونه من؟ واقعا ازت همچین انتظاری نداشتم آرش. حتما اگه روت میشد به منم رحم نمیکردی.گفتم خواهر این چه حرفیه؟ بغض کرده بودم.اشک تو چشام جمع شده بود.گفتم خواهر آخه من کی به تو چشم داشتم؟ من کی خواستم به تو دست درازی کنم؟ آخه فرق سحر با آزاده چیه؟ تو تازه باید خوشحال باشی که من میتونم روی پای خودم وایستم و بدون کمک تو حتی مخ بزرگتر از خودمم بزنم. من میخوام مرد باشم. نمیخوام مثل بچه ها به تو متکی باشم.تا کی تو حمام و پشت کامپیوتر جلق بزنم؟ چرا همش نگران منی و میخوای ازم مراقبت کنی؟ پس من کی خودم گلیمم رو از آب بکشم؟ یه نگاهی بهم کرد و گفت دردت گرفت؟ گفتم نه زیاد. بعد دستش رو روی سرم کشید و گفت آخه داداشیه من زندگی که این چیزا نیست.تو همه فکر و ذهنت شده سکس.کلاس زبانت رو که نمیری ، ورزشت رو ول کردی ، از همه مهمتر درستم درست حسابی نمیخونی. آرش به خدا زندگی این چیزا نیست.مرد شدن معنیش مخ دخترای بزرگتر از خودت رو زدن نیست. آرش با این کارات آیندت رو خراب میکنی. یه روزی به حرفم میرسی که خیلی دیر شده. نذار دیر بشه. تو هنوز خیلی چیزا باید از زندگی یاد بگیری. کی بهتر از من میتونه یادت بده؟گفتم خواهر به خدا همین یه شبه.امشب که تموم بشه دیگه هر چی تو بگی همون کار رو میکنم.گفت نمیدونم هر کاری میخوای بکن ولی حواست باشه زیاده روی نکنی و از فردا هم طبق برنامه ای که من میریزم باید زندگی کنی نه اونجوری که خودت میخوای.پریدم بوسش کردم و گفتم به خدا از فردا حرف حرفه توئه و رفتم تو اتاق آزاده و در رو بستم تا یه وقت کیانا گیر دیگه ای نده. با خنده پریدم رو تخت کنار آزاده. آزاده گفت چی شد؟ گفتم حله.گفت حله یعنی چی؟یهو باز کیانا در رو باز کرد و اومد تو اتاق و گفت آزاده خانم من که فردا حساب تو رو میرسم ولی حواست باشه امشب برادرم پیش تو میمونه. نمیخوام زیاده روی کنه. میفهمی که؟ منظور کیانا این بود که یه وقت باهاش سکس نکنی. آزاده هم با خنده گفت چی کارش داری بچه رو؟ همین کارا رو میکنی که بچه عقده ای میشه و از وقتی که من اومدم باد شلوارش نخوابیده و بعد به شوخی گفت آرش جون بیا ما بریم زیر پتو کارمون رو بکنیم. کیانا گفت بذارین فردا بشه ، حساب جفتتون رو میرسم و از اتاق رفت بیرون(وووااای دستم خسته شد الان یه 2ساعتی هست دارم مینویسم آخراشه دیگه)بعد از رفتن کیانا آزاده گفت همین رو می خواستی؟ دیدی چی شد؟ گفتم ولش کن من اجازمون رو گرفتم. با تعجب گفت اجازه چی رو گرفتی؟ گفتم شیطونی دیگه. گفت مگه کیانا باید اجازه شیطونی رو میداد؟ من باید اجازه می دادم که محدودش رو هم برات گفتم و ادامه داد حالا بذار کتابم رو بخونم.منم گفتم باشه و از رو تخت اومدم پایین تا شلوارکم رو در بیارم.تا شلوارک رو کشیدم پایین آزاده داد زد هوی چی کار می کنی؟ گفتم فقط خواستم راحت باشیم. اگه ناراحتتون می کنه بپوشمش؟ گفت آرش فقط خدا کنه زودتر صبح بشه و من سالم از این اتاق برم بیرون ، بعد دوباره سرش رفت تو کتاب.داشتم دوباره سینه هاش رو میمالیدم ولی از روی لباس خوابش، زیاد حال نمیداد دیگه. برای همین گفتم آزاده خانم میشه یه خواهش کوچولوی دیگه بکنم؟ همینطور که چشمش به سطر های کتاب بود گفت جونم. گفتم میشه لباس خوابت رو در بیاری؟ البته واسه خودت میگما ، آخه سینه هاتون عرق می کنه و لباستون کثیف میشه. آزاده هم گفت آره مطمئنم حتما این رو واسه خودم گفتی. آرش من نمی فهمم این کارا چه فایده ای برای تو داره؟ آخه از چلوندن سینه من چی گیرت میاد؟ گفتم حالا همین به دفعه دیگه. شما که صبح از دست من راحت میشین. بهش مهلت ندادم و لباس خواب یک سرش رو از پایین به سمت بالا کشیدم تا درش بیارم.با دستش دستم رو گرفت ، نگاهش کردم ، خودش دستش رو برداشت تا کارم رو بکنم. همینطور که لباس رو از پایین به بالا میکشیدم اون کس خوشگلش رو تقریبا میشد دید.چشمم روی کسش بود و آزاده هم خودش این رو فهمید.خودش هم کمک کرد و لباس خوابش رو در آورد.یه مقدار از پتو رو هم انداخت روی پاش تا کسش معلوم نشه و دوباره کتاب رو گرفت دستش.منم که یه دستم رو کیرم و یه دستم رو سینه آزاده ، سرم رو بردم طرف سینش و با لبم آروم نوک سینش رو گرفتم. گفت آرش گفتم من که پایین نرفتم ، پس مشکلش چیه؟ گفت مشکل اینه که الان سرت جلوی کتاب رو گرفته و نمیشه خوندش. خیلی حشری شده بودم ، گفتم ببخشید و پریدم ازش یه لب گرفتم ، وقتی رفتم کنار با پشت دستش لبش رو پاک کرد و گفت اّی کثافت.آرش تروخدا بذار کتابم رو بخونم. اگه کلافم بکنی کیانا رو صدا می زنما.اصلا چرا نمیری این کارا رو با خواهرت بکنی؟ تو که حتی باهاش حمام هم میری.گفتم خودت که دیدی اخلاقش چجوریه.مثل سگ میمونه.ولی شما هم مهربونی ، هم خوشگلی ، هم مهربونی ، هم نازی ، هم مهربونی ، بازم خیلی مهربونی. گفت فدات شم خودتی ، من اصلا هم مهربون نیستم ، اگه فکرای دیگه ای تو سرته با این چیزا نمیتونی منو خر کنی. گفتم من غلط میکنم.من فقط واقعا دوستتون دارم ، از همون بچگی. گفت آرش جان فایده نداره ، اون دستت اون پایین نباید بره.همین . حالا هم بذار کتابم رو بخونم.آخر کتاب خوندنش تموم شد و چراغ رو خاموش کردیم تا بخوابیم. هر دو همونجور لخت خوابیدیم. آزاده پشتش رو به من کرد و به پهلو خوابید ، منم به پهلو خوابیدم ولی روم به آزاده بود. متوجه شدم آزاده خوابش نبرده ، گفتم خوابت نمیبره؟ گفت نه ، انقدر کرم ریختی که بد خواب شدم. دستم رو آروم از پشتش بردم رو سینش و شروع کردم به مالیدن. گفت آرش انگار تو عزمت رو جزم کردی که سینه های منو مثل لیمو له شده بکنی. گفتم شاید اینجوری خوابمون ببره ، منظور دیگه ای ندارم.کیرم دیگه رسیده بود زیره چونم. خیلی حشری بودم ، با دست مالیدن هم دیگه فایده ای نداشت برای همین خواستم به زور کیرم رو لای پای آزاده بکنم ولی انقدر پاهاش به هم کیپ شده بود که کیرم نمیرفت لاش.آزاده همونجور که پشتش به من بود گفت مگه قرار نشد سراغ اونجا نری؟ گفتم شما گفتی دست نزن بهش نگفتی که چیز لاش نذار.منم که دست نمیزنم. گفت منظورم کلا این بود که به پایین تنه کاری نداشته باش. منم انقدر حشری بودم که توجهی به حرفای آزاده نمی کردم و فقط می خواستم کیرم رو به زور بکنم لای پای آزاده. آخر خودش با خنده گفت انقدر زور نزن ، نمیره ، بعد خوش یخورده پاهاش رو باز کرد و کیرم دقیقا افتاد لای پاش. گفت میدونم آخر کیانا سر جفتمون رو می بره.همینجور کیرم رو لای پاش تکون می دادم ولی چون سفت بود جلو عقب نمیشد. خود آزاده گفت آرش داری پاهام رو میسوزونی ، چی کار می کنی؟ گفتم خوب خشکه درست عقب جلو نمیشه .آزاده گفت آخه میترسم اگه زیادی راحت عقب جلو بشه همه تختم و خودم رو به کثافت بکشی. گفتم نترس من جنبم بالاتر از این حرفاست و بعد دستم رو بردم لای پاش و کیرم رو در آوردم یه کمی تفیش کردم و دوباره گذاشتم لای پاش. حالا راحت عقب جلو میشد ، با اون یکی دستم هم از جلو کسش رو میمالیدم. آزاده گفت آرش اگه فکر کردی با این کارا میتونی منو از راه به در کنی کور خوندی.لازم نبود من دیگه کاری بکنم. از صداش معلوم بود وضعش از من بدتره ولی مقاومت میکنه و نمیخواد خودش رو جلوی یه نفر که 9 سال ازش کوچیکتره ول کنه. ولی من میخواستم حشری ترش بکنم واسه همین انگشت وسط دست راستم رو با دهنم خیس کردم و بردم طرف سوراخ کونش. سوراخش رو میمالیدم ، ولی آزاده برای اینکه مقاومت بکنه خودش رو سفت کرده بود. انگشتم رو آروم فشار دادم توی کونش ، خودش رو بیشتر جمع کرد ولی به روی خودش نیاورد.توی همین اوضاع بودیم که دیدم در اتاق باز شد و کیانا اومد تو. یا پیغمبر این از کجا اومد دیگه. آزاده زود خودش رو زد به خواب. کیانا اومد تو و گفت ببخشید مزاحم شدم ، می خواستم یه چیزی از توی کمد بردارم.گاهی اوقات واقعا به این عقل کیانا شک می کنم. بهونه از این مسخره تر نمیتونست بیاره. آخه آدم 3 نصفه شب تو کمد اتاق مهمان چی لازم داره.معلوم بود میخواد بیاد آمار ما رو بگیره.رفت سمت کمد دیواری که پشت من بود و شروع کرد خرت و پرتای اون تو رو اینور اونور کردن ولی زیر چشمی داشت تلمبه زدن های منو نگاه میکرد. با خنده گفت آرش بالاخره کار خودت رو کردی؟ به آزاده هم گفت تو هم الکی خودت رو به خواب نزن ، هر کار میخوای بکن ولی صبح حسابت رو میرسم. آزاده هم سرش رو برگدوند و گفت به من چه ، این داداشته که گیر داده ، بیا ببین انگشتش کجاست ، کیانا هم از خدا خواسته برای اینکه ببینه چه خبره سرش رو آورد جلو و گفت خاک تو سرم ، آرش چی کار میکنی؟ گفتم آخه خواهر وقتی انگشت من اینجاست کی لذت میبره؟ من؟ خودش گفت انگشتت رو بذار اونجا. یهو آزاده از جاش پرید و گفت دورغ میگه به خدا ، آرش واسه چی دروغ میگی ، من که هی میگفتم نکن این کارا رو.کیانا داشت به کس آزاده که خیسه خیس شده بود نگاه میکرد و برگشت به آزاده گفت انگار خودتم زیاد بدت نیومده و اشاره کرد به کسش. آزاده که انگار تازه متوجه وضعش شده بود دستش رو جلوش گرفت و گفت یه نگاه به آقا برادر خودت بنداز ، ببین سر اونجاش آب جمع شده. من که هنوز رو تخت یه وری بودم گوشه پتو رو گرفتم و باهاش سر کیرم رو خشک کردم و گفتم این که چیزیش نیست. یهو آزاده داد زد آرش چی کار کردی کثافت؟ من دیگه با اون پتو امشب نمیخوابم. منم گفتم مگه قراره امشب بخوابی؟ ما که تا صبح بیداریم. کیانا خندش گرفت ولی دستش رو گرفت جلوی دهنش تا معلوم نشه میخنده. آزاده گفت ببین کیانا خانم خود داداشت تنش میخواره و بعد اومد رو تخت و کیر منو گرفت دستش و فشارش داد و گفت بچه جون میخوای امشب یه کاری باهات بکنم که تا یه هفته کمرت راست نشه؟من یه نگاه به کیانا کردم و دیدم داره ما رو نگاه میکنه و یه نیش خند شیطنت آمیزی هم گوشه لبشه ، فهمیدم قرار نیست شبمون رو خراب کنه و خودشم خوشش اومده از این کار و قسمت آخرمن یه نگاه به کیانا کردم و دیدم داره ما رو نگاه میکنه و یه نیشخند شیطنت آمیزی هم گوشه لبشه ، فهمیدم قرار نیست شبمون رو خراب کنه و خودشم خوشش اومده از این کار ما.یهو آزاده منو هل داد رو تخت و خودشم پرید نشست رو شکم من. دستش رو برد پشتش و از پشت کیر منو گرفت ، گفت میخوام یه کاری باهات بکنم که دیگه لقمه بزرگتر از دهنت بر نداری. رو کرد به کیانا و گفت کیانا جان میشه وقتی داری میری اون چراغم روشن کنی؟ یه جوری میخواست به کیانا بفهمونه که بره بیرون. کیانا چراغ رو روشن کرد ولی بیرون نرفت ، آزاده گفت نمیخوای بری بیرون؟ کیانا هم جواب داد با این وضعی که تو داری یخورده منو نگران برادرم کردی ، اینجا می مونم که یه وقت بلایی سرش نیاری. آزاده گفت نه خیالت راحت باشه ، آخه تا تو اینجایی من روم نمیشه، فکر میکنم آرش هم همینجوری باشه.کیانا خندید و گفت فکر کن من اینجا نیستم. آرش هم عادت داره من مراقبش باشم.اصلا میرم رو این مبل میشینم که منو نبینی و خیالت راحت باشه. رفت رو مبل راحتی که پایین تخت من بود نشست. آزاده توی اون وضعیت پشتش به مبل و کیانا بود.وقتی دید فایده ای نداره و کیانا بیرون برو نیست و از طرفی خودشم خیلی حشری شده کم کم از شکم من رفت پایین و گفت اینهمه لات بازی در میاوردی همین بود آقا آرش؟ این دودولت که شل شده. دستش رو گرفت دور کیرم و شروع کرد به مالیدنش . وقتی دوباره کیرم بلند شد یه خنده ای بهم کرد و سرش رو برد سمت کیرم و با زبونش سر کیرم رو لیس میزد ، گفت آرش خان الان حالت چطوره؟ بازم لات بازی در میاری واسه من؟می تونستم راحت کیانا رو ببینم که روی مبل تکیه داده بود عقب و پاش رو روی پاش انداخته بود و داشت سکس داداشش با دوستش رو نگاه میکرد. یه تاپ سفید تنش بود و مثل همیشه هم با شرت بود و شلواری پاش نبود. خیلی جذاب تر شده بود. وقتی دید دارم نگاش میکنم یه لبخندی زد و دستش رو به علامت اینکه بعدا حسابت رو میرسم به طرفم تکون داد.آزاده شروع کرده بود به ساک زدن و منم سرش رو با دو تا دستم گرفته بودم و تو یه عالم دیگه بودم. گفتم بسه آزاده ، الان آبم میاد. سرش رو بالا آورد و گفت چی شد؟ دیدی کم آوردی. گفتم خوب مال خرم باشه بالاخره بعد از اینهمه ساک زدن آبش میاد. خندید و گفت خوب حالا نوبته منه. خوشحال شدم که لابد میخواد کسش رو براش بخورم. من عاشق لیس زدن کس دخترا هستم ولی دیدم رفت به طرف کیانا و گفت ببین کیانا تقصیر خودت شد که موندی ، بعد دستش رو گذاشت بالای کسش . گفت حالا اگه میشه زحمت اینو بکش. کیانا با تعجب گفت آزاده؟ آزاده هم گفت به یاد قدیما.کیانا یه نگاهی به من کرد و انگار نمیخواست دوباره آزاده در مورد قدیما چیزی بگه و من بفهمم واسه همین گفت آزاده صبح بهت میگم و بعد دو تا دستاش رو دو طرف رون های آزاده گرفت و همونجور که روی مبل نشسته بود شروع کرد به خوردن کسش.آزاده جلوی کیانا وایستاده بود من نمیتونستم کیانا رو ببینم که دقیقا چی کار میکنه ولی از آه و ناله های آزاده و اینکه سر کیانا رو محکم فشار میداد به کسش معلوم بود کیانا داره کارش رو درست انجام میده. بعد آزاده سر کیانا رو پس زد و گفت خوبه حالا بقیش مال داداشته و به طرف من اومد. کیانا هم با پشت دست روی لبش رو پاک کرد و دوباره به عقب تکیه داد و پاش رو انداخت روی پاش.آزاده اومد جلوم و گفت حالا نوبت توئه. منم گفتم اینجوری نمیشه خوردش و خوابوندمش روی تخت و پاهاش رو انداختم روی شونه هام با سر رفتم لای پاش. کس به این خوشگلی تا حالا ندیده بودم. یه کس گندمی که با پوست بدنش هماهنگ بود. انگار تا حالا دست به این کس نخورده. تمیز و کیپ. با اشتها شروع کردم به لیسیدنش. از پایین تا بالا. روی چوچولش رو هی زبون میزدم. اونم دیگه به جای ناله داشت داد میزد.خوب که خوردم سرم رو بالا آوردم. میخواستم کیرم رو بذارم تو کسش ولی قبلش برگشتم به کیانا نگاه کردم و اونم یه لبخندی بهم زد.آزاده با 2 تا انگشتش لبه کسش رو باز کرده بود و با اون یکی دستش کیرم رو گرفت و کشید جلو تا دم کسش برسه. خودم کیرم رو فشار دادم تا رفت توش.این اولین باری بود که کیرم تو کس میرفت. قبلا فقط تو دهن کیانا و سحر و آزاده و کون سحر رفته بود. آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، خود آزاده هم داشت با دستش بالای کسش رو میمالید و داد میزد. تو همین حین بودیم که صدای آشنای ویولن پاگانینی به گوشم رسید. برگشتم دیدم ریموت ضبطم دست کیاناست. نمیدونم آهنگ کلاسیک چه ربطی به وضعیت ما داشت که کیانا گذاشته بود ولی صدای جادویی ویولن پاگانینی همیشه واسم لذت بخش بود ، فرقی نمی کرد تو چه وضعیتی باشم. آزاده هم که اصلا تو باغ نبود و فقط داد میزد که بیشتر ، تا ته بکون توش. دارم پاره میشم آرش. میخوام سوراخشو پاره کنی. جوووون.حالم از این کسشعرایی که تو سکس میگن به هم میخوره ولی یه دختر حشری جز اینا چیزی نمیتونه بگه. بعد از چند دقیقه خسته شدم و کشیدم بیرون. آزاده هم آروم گرفت و گفت چی شد؟ گفتم نوبت عقبه ، با تعجب نگام کرد و گفت چرا که نه. فکر نمیکرد من از کون کردن خوشم بیاد. والا من از وقتی که یادمه همیشه تو مدرسه کون می کردم ، سحرم که از کون کردم ، واسه همین به کون کردن عادت داشتم.یه صدای اوف شنیدم ولی مال آزاده نبود. برگشتم و دیدم کیانا دستش رو کرده تو شرتش و چشماش رو بسته. وقتی اتاق ساکت شد انگار کیانا متوجه شد که داریم نگاهش می کنیم. چشماش رو باز کرد و تا ما رو دید دستش رو با نارحتی و خیلی آروم بیرون کشید و گفت شما راحت باشین. انگار من اینجا نیستم. منم برگشتم و گفتم آزاده برگرد و 4 دست و پا قنبل کن ولی آزاده گفت این دودولت که خشکه ، نمیره تو. گرفتم جلوی دهنش و گفتم خوب خیس میشه الان ولی آزاده از جاش بلند شد و کیر منو گرفت و کشید تا منم از رو تخت بیام پایین ، کیر منو با دست گرفته بود با خودش کشید طرف کیانا و گفت خوب چرا همش من خیسش کنم؟ یه دفعه هم کیانا خیسش کنه. کیانا از تعجب چشماش به اندازه کل صورتش باز شد. گفت آزاده؟ برادرمه مثلا ، چی میگی؟من انقدر حشری بودم که واسم فرق نمی کرد کی میخواد ساک بزنه. آزاده گفت کیانا تو الان دستت تو شرتت بود ، فکر کردی ندیدیم؟ خودت که حالت از آرش بدتره ، زود باش دیگه ، الان باز کیرش میخوابه ها. حس کردم کیانا گیر افتاده ولی خودشم انگار بدش نمیومد تو این سکس من و آزاده قاطی بشه. گفتم خواهر ببخشید ، میدونم خوشت نمیاد ، منم دوست ندارم تو از روی اجبار این کار رو بکنی و روم رو برگردوندم تا برم سمت تخت که کیانا دستم رو از پشت گرفت و دوباره کشید سمت خودش. کیانا رو مبل نشسته بود و منم جلوش واستاده بودم. کیرم هم دقیقا جلوی صورتش بود. با دستش کیر منو که حالا یخورده خوابیده بود بلند کرد و گذاشت تو دهنش. چون کیرم شل شده بود راحت تو دهنش میرفت ، طوری که انگار داشت آدامس میجوید. کم کم راست شد ، آزاده هم با دستش سر کیانا رو هی فشار میداد به سمت جلو تا کل کیرم بره تو دهنش. کیانا هم همزمان که ساک میزد یه دستش رو برد تو شرتش و شروع کرد به مالیدن خودش. دیگه داشت آبم میومد که سریع کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون. دست آزاده رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و بهش گفتم دولا شو و دستات رو بذار رو مبل ( همون مبلی که کیانا روش نشسته بود) ، جوری که صورتش رو به کیانا بود و کونش به سمت من. به کیانا گفتم یخورده کرم از توی کشوم میاری؟ کیانا هم کرم رو آورد و تا خواستم ازش بگیرم گفت ولش کن خودم واست چربش می کنم. یه مقدار کرم کف دستش ریخت ، دستاش رو به هم مالید و انگشت کرد و بعد با دو تا دستش کیرم رو گرفت و حسابی کرمیش کرد. یخورده هم دور سوراخ آزاده مالید و انگشت کرد و گفت داداشی میخوام بلایی سرش بیاری که دیگه منو مجبور به این کارا نکنه و بعد خودش رفت جلوی آزاده نشست و شرتش رو کشید پایین. به آزاده اشاره کرد که کسش رو بخوره.تا آزاده خم شد به سمت کس کیانا سوراخ کونش کاملا معلوم شد و منم کیرم رو با فشار کردم توش ، خودش رو جمع کرد ولی نمیخواست جلوی من کم بیاره و آه و ناله راه بندازه. بالاخره کیرم رو تا ته کردم توش و دوباره تلمبه زدن. وقتی ضربه میزدم کونش مثل ژله میلرزید.دیگه نمی تونست تحمل کنه و داد زد آرش آرومتر ، درد میگیره ، ولی من گوش نمیدادم و محکمتر می کردم ، آزاده هم آه و ناله میکرد. از من تلمبه زدن و از آزاده ساک زدن برای کیانا و آه و ناله.دیدم کیانا سر آزاده رو فشار میده به کسش و با اون یکی دستش تاپش رو داده بالا و داره سینه خودش رو میماله. از ایستاده تلمبه زدن خسته شدم ، کشیدم بیرون و رفتم رو تخت طاق باز خوابیدم و گفتم آزاده بیا بشین روش. آزاده هم کس کیانا رو ول کرد و اومد بالای سر من. پاهاش رو دو طرف من گذاشت و موقع نشستن رو کیرم گفت کیانا این باز خشک شده ، کیانا اومد جلو و بدون هیچ حرفی یا اعتراضی شروع کرد به ساک زدن. خوب که خیس شد از دهنش در آورد و آزاده آروم با نشست روش و منم از پایین تلمبه میزدم. هر دفعه بعد از چند بار تلمبه زدن، کیانا کیرم رو از کون آزاده میکشید بیرون و بعد از ساک زدن دوباره خودش با دست هلش میداد تو کون آزاده.انقدر حشری شده بودم که میخواستم با کیانا هم سکس کنم برای همین از آزاده کشیدم بیرون و رفتم جلوی کیانا که روی دو تا زانوش وایستاده بود ، کیرم رو گرفتم جلوش و اونم دوباره شروع کرد به ساک زدن و لیسیدنش. یه لحظه کیرم رو از دهنش بیرون کشید و با خنده گفت کره خر انگار خوشت اومده ها ، منم گفتم دارم دیونه میشم. همینطور که ساک میزد منم با سینه هاش بازی می کردم ، آزاده هم داشت رو تخت چوچولش رو میمالید.از دهن کیانا کشیدم بیرون و گفتم بخواب کنار آزاده ، رفت کنار آزاده و خوابید ، گفتم تاپت رو دربیار و در آورد و بعد رفتم جلوش و خواستم بذارم تو کسش که تازه دوزاریش افتاد من میخوام چی کار کنم ، با دستش جلوی کسش رو گرفت و گفت آرش هر کاری میتونی بکنی غیر از سکس با من ، یادت باشه من و تو خواهر برادریم و من تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم با هم سکس داشته باشیم. میدونستم کیانا همچین آدمیه و بیخود بود کارم. گفتم پس میشه لای سینه هات بذارم؟ با حرکت پلکش و چشمش بهم فهموند که عیبی نداره. رفتم بالای سرش و کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش و هی عقب جلو کردم.کیانا برگشت به آزاده که هنوز داشت با چوچولش بازی میکرد گفت به جای این کارا پاشو برو اون پایین. منظورش این بود که کسم رو بخور. آزاده هم رفت پایین و شروع کرد به خوردن. چشمای و کیانا به هم دوخته شده بود. درست داشت توی چشمام نگاه میکرد ، با اینکه بر اثر ضربه های من دائما بدنش و سرش تکون میخورد ولی چشماش از چشمام جدا نمیشد. مدل صورتش داشت عوض میشد. انگار که از چیزی ناراحت بشه و بعد فهمیدم که داره ارضا میشه. لرزش ارضا شدنش رو کاملا حس کردم.چشماش رو بست و پایان بدنش لرزید.تجربم میگه که وقتی دختری ارضا میشه بهتره برای چند دقیقه ازش دور باشی. منم از روش پا شدم و گفتم آزاده نوبت شماست. گفت چه عجب ، مگه این خواهرت اجازه میداد ، بعد ادامه داد ولی دیگه از عقب نمیشه ، واقعا دردم گرفته ، گفتم باشه و به پشت خوابوندمش رو تخت ، از پشت کردم تو کسش و خودمم روش خوابیدم. صدای نفس نفس زدن های ارضا شدنش رو میشد راحت شنید. داد میزد که داره میسوزه آرش ، آرومتر ، واااای، آرش پاره شد ، بین صحبتاش هم هی نفس میگرفت تا آخر اونم ارضا شد. از روش پا شدم و شروع کردم جلق زدن تا آبم بیاد ، گفتم آبم داره میاد که آزاده گفت جایی نریزیش ، من میخوامش ، بریز رو صورتم ، از اونور هم کیانا گفت برادر منه ، پس به من میرسه و صورتش رو آورد جلوی کیرم. هر دو صورتاشون جلوی کیرم بود که آبم با شدت اول ریخت رو صورت آزاده و بعد برش گردوندم سمت کیانا و بقیش هم ریخت رو صورت اون. آخرین قطره هاش که بیرون اومد کیانا کیرم رو گرفت و کرد تو دهنش و کلا از آب کیر تمیزش کرد. انگار اصلا آبی نیومده ازش پایانبچه ها میدونم خیلی زیاد ایندفعه ولی واقعا خسته شدم امیدوارم چیزی رو جانذاشته باشم بچه ها ممنون که بد یا خوب میگن این سرگذشت من بود شاید خیلی هاتون باورر نکنین ولی بازم ممنون که کامنت میزارید به امید یه دنیای خوب واسه همتون خداحافظ.نوشته آرش
0 views
Date: November 25, 2018
خیلی جالب بود،ممنون.
منم دو بار خیلی کاملا اتفاقی و غیر منتظره تجربه کردم ،