سلام به همگی بچه خوب بد باحال بی حال حشری غیر حشری خلاصه سلام به همتون من آرش بچه اصفهان 19 ساله میخوام داستان سکس با صدف دختر همسایه را براتون بگم من تا حالا داستان ننوشتم راستش علاقه نداشتم به داستان نویسی اگه بد نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید راستش این داستان مال چند روز پیش که برام اتفاق افتاده اول از خودم بگم من 184قدمه 80 کیلو وزن دارم 19 سال داره ولی هیکلیم ارسیه بم صدام جوریه که به جونه 23 ساله میخورم داستان از اونجای شرو شد که من امتحانات پایان ترما دادم 22 خرداد با بچه ها بلیط گرفتیمو که از یزد بیام اصفهان خونه یه ساعت زودتر رسیدیم ترمینال رفتیم تو سالن انتظار نشستیم اینا بگم من تا حالا دوست دختر نداشتم دروغ چرا داشتم ولی همش تلفنی بوده و هیچ وقت ندیدمشون یا قرار نزاشتم همو ببینیم داشتم با بچه ها صحبت میکردم که چشم به یه دختر که رو صندلی روبه روی من پرت شد واقعأ خوشکل بود یه شال زرد رنگ با یه مانتو ی سبز کم رنگ با آرایشی که کرده بود واقعأ دهنم آب افتاد که یه دفعه یه نگاه به من کرد چشای آبی قشنگی داشت همینطور محوش بودم که رفیقم گفت آرش بلندشو بریم الان اتوبوس راه میفته رفتیم سوار شدیم 4 تا صندلی کنار هم گرفته بودیم رفتم نشستم ولی دلم پیش اون دختر بود تو فکرش بودم که یه دفعه متوجه ورودش بو اتوبوس شدم اومد صندلی جلوی ما نشست یه دوستم داشت که مالی نبود نشستیم راه افتادیم چون ساعت7 بلیط گرفتیم هوا که یکم تاریک شد دیگه خوابم گرفت خوابیدم راستش تازه اون دختر ازفکرم رفته بود بیرون راستش به خودم گفتم همچین هوری که من تو خوابم نمیتونم با هاش باشم نیم ساعت خوابیدم از تشنگی بیدار شدم رفتم وسط اتوبوس آب بخورم یه لیوان که خوردم یه دفعه یکی بهم گفت میشه یه لیوان آبم به من بدین اول نگاش نکردم گفتم باشه لیوانا پر کردم برگشتم دیدم همون دخترس لیوان آبا خورد گفت میشه یه دونه واسه دوستم بدین من با پته پته گفتم چشم شما جون بخواه یه لبخند بهم زد لیوانا ازدستم گرفت که یه لحظه دستش به دستم خود گرمای دستش کاری کرد پایان بدنم شل شد تشکر کرد رفت نشست منم رفتم نشستم تا اصفهان تو فکر لحظه برخورد دستش بودم خلاصه ساعت1230رسیدیم اصفهان چون اتوبوس خراب بود دیر رسیدیم پیاده که شدم دیدم اونم پیاده شد خوشحال بودم چون فهمیدم اونم تو منطقه ما زندگی میکنه گفتم الان کسی میاد دنبالش ولی کسی نیمده بود ساکشا که پایین گذاشت تو پیاده رو ایستاد با موبایلش صحبت میکرد گفتم شاید خونشون نزدیکه منم وسایلما برداشتم به سمت خونه راه افتادم که اونم راه افتاد شاید باورتون نشه ولی هم مسیر بودیم حدود 10 دقیقه راه هست تا خونه تا نصف های راه که رسیدیم برگشت رو به من گفت مگه خواهرو مادر نداری دنبال من راه افتادی گفتم من دنبال شما راه نیفتادم راه خونمون اینوریه گفت پس راهتا برو گفتم باشه کمی وایستاد که ازش دور شم بعد راه افتاد رفتم سمت خونه وسایلا گذاشتم زمین کلید بندازم رودر که دیدم دختره در خونه بغلیا زد همسایه دیوار به دیوار با تعجب به هم نگاه کردیم که در باز شدو رفت تو خونه خلاصه رفتم تو خونه گرفتم خوابیدم ولی تا صبح همش به فکرش بودم صبح ساعت 9 بیدار شدم و با داداشمو مادرمو مادر بزرگ سلام و رو بوسی کردم صبحانه رو زدمو بعداز ظهر زنگ یکی از دوستام زدم رفتم بیرون هفته اول اینگونه گذشت من دختر را ندیدم حالم گرفته بود یه روز تنها بلند شدم رفتم سی و سه پل نشسته بودم که یه دفعه یکی بهم گفت میشه اینجا بشنم به خودم اومد که یه دفعه دیم همون دختره با دوستش که تا حالا ندیده بودمش بود با دست پاچه گی گفتم بله بفرمایید نشست گفت شما آقا آرش هستین پسر همسایه درسته گفتم شما اسم منا از کجا میدوننین گفت راستش از داداشتون پرسیدم من یه برادر کوچیک دارم که اول دبستانه گفتم خوب گفت راستش میخوام ازتون عذر خواهی کنم بابت اون شب فکر میکردم دنبالم افتادین گفتم خواهش میکنم من به دل نگرفتم یه دقیقه ساکت بودم انگار منتظر حرفی از سمت من بود ولی من اهمق هیچی نگفتم اون گفت پس من برم دیگه خداحافظی کردمو اون رفت هی به خودم فحش میدم که حداقل پیشنحاد دوستی میدادی بهش خلاصه خونه که اومدم یه نامه نوشتم که اگه میشود بامن تماس بگیرید لطفأ آرش091300نوشتم رو برگه دادم برادرم بعد ازظهر رفته بود بیرون بازی با پسر همسایه رفته بود بهش داده بود شب ساعت11 بود کو اس اومد سلام من صدف دختر همسایه هستم آقا آرش کاری داشتین?من بدون مقدمه فرستادم سلام صدف خانم راستش از موقع که شما را دیدم یه جورای از شما خوشم اومد چند وقته که همش تو فکر شمام اگه افتخار بدین با من دوست بشین قول میدم دوست خوبی باشم?بعد از 30 دقیقه که جوابی نیومد زنگ زدم اما خاموش بود حدود ساعت 230 بامداد اس اومد که دیدم صدف نوشته بود راستش آقا آرش منم از شما خوشم اومده ولی نمیدونم بتونم به شما اعتماد کنم چون من قبلأ دوستی داشتم که تنهام گذاشت و ضربه سختی بهم زد دیگه نمیخوام تکرار بشهمن فرستادم اگه به من اعتماد کنید مطمئن باشید هیچوقت تنهات نمیزارم و اینطوری شد که من با صدف دوستم آغاز شد هفته های اول فقط اس مس زنگ بود ولی هفته دوم قرار گزاشتن دیدن هم دیگه که هر روز به هم وا بسته میشدیم 3 هفته گذشت تو فکر سکس باهش افتادم چند دفعه گفتم خیانته ولی این نفس هی وسو سه میشدم تا این که شروع به فرستادن پیامای سکسی کردم اونم جوابما میداد 2 3 دفعه با هم سکستل کردیم که هم من تشنه اون بودم و هم اون تشنه من من شبا بالا پشتبون میخوابیدم و پشتبون ما چسبیده به پشتبون اونا بود یه دیوار یه متری بینش بود یه شب بهش گفتم همه که خوابیدن بیا پشت بوم من تا ساعت 1 صبر کردم ولی خوابم برد حدود ساعت 2 بود که دیدم لبام داره داغ میشه از خواب پریدم که دیدم صدف با یه شلوارک یه تاپ قرمز رنگ بالا سرمه تا دیدمش بقلش کردم خوابوندمش نیم ساعتی همینطوری ازش لب میگرفت لبای شیرین عین عسل خوشمزه هر چی میخوردم سیر نمیشدم دستما گذاشتم رو سینه هاش سفت شده بود شروع کردم به مالوندش گردنشا خوردن نفس نفس زندش تند شده بود تاپشا از تنش در اوردم که تا بدنشا دیدم برق از چشم پرید پوست سفید که تو نور ماه مدرخشید سوتینشا که باز کردم پستونا متوسط پرتقالی داشت بانوک صورتی که من حریصانه شروع به خوردنش کردم سینهاش از بس خورده بودم قرمز شده بود رفتم پایین به نافش رسیدم شکمشا لیس زدم یه دستما کذاشتم از رو شلور رو کسش که گرما کسشا حس میکردم شروع به مالیدم کردم آه ناله میکرد شلوارکشا در اوردم یه شرت صورتی با گلای سفید پوشیده مثل وحشیا شرتشا در اوردم یه کس پف کرده خیس از آب کس کس صورپی رنگ بدون مو شروع کردم به خوردن اطراف کسش یه 5 دقیقه که خوردم با صدای لرزان شهوت امیزی گفت آرش تو را خدا کسما بخور دارم میمیرم با اولین لیسی که زدم لرزید که فهمیدم ارضا شده صدف آه بلندی کشید….شل شد بعد از یه دقیقه بلند شد گفت خوب حالا دیگه نوبت منه افتاد به جون پیرنم همیه دکمه هاشا کند در عرض یه چشم بهم زدنم شلوارو شرتمم در اورد شروع کرد بوسیدو لیسیدن کیرم کیر من حدود 20 سانتی میشه ولی اون لحظه شاید به 22 سانتم میرسید کیرما کرد تو دهنشو شروع به ساک زدن کرد زیاد بلند نبود ولی بهم حال میداد داشت آبم میومد که گفتم داره میاد که اون شروع کرد به جلق زدن آبم اومد یکم پاشید رو سینهاش بقیشم ریخت روشکمم هر دو بیحال تا ساعت 345 دقیقه تو بقل هم بودیم که صدف بلند شد یه لب دیگه ازم گرفت لباسا شا پوشید و رفت اونش یه شب رویای بود واسم فردا اون روز صدف با خوانودش رفتن مسافرت این چند روزه حس میکنم بیشتر بهش علاقه مند شدم هروز بهم زنگ میزنیم و بی صبرانه منتظر برگشتش از مسافرت هستم تا بتونم یه دفعه دیگه باحاش سکس کنماگه بد نوشتم ببخشید من داستان نویس خوبی نیستم نوشته آرش
0 views
Date: November 25, 2018