آروین پلی بوی

0 views
0%

سلام اسم من آروینه من 16 سال سن دارم و از 9سالگی تو فاز دختر بازی بودم با دخترای زیادی آشنا شدم و سکس داشتم که اگه بشه همه شو تو داستان داستان براتون میگم اما داستانی که می خوام براتون بگم مال زمانی که پدرم برام یک موتر خرید یعنی سه سال پیش محلمون معروف شده بوده تو پارکمون هر روز دخترا می اومدن پیشم که یک دور میدی باهاش بزنیم منم حوصله شو نداشتم بهونه میاوردم که بنزین نداره چون با هر دختری نمیگر م اما یکی از روز ها قرار شد کل تابستون رو برم ویلامون طالاقون طالاقونیه یک رگشون قزوینیه یک رگشون کرجی منم پدرم طالاقانی بود کلی زمین داشت تو طالاقون خلاصه تو دهی که ویلامون توشبود چون رفیقام اونجا همه موتور داشتن منم موتورمو به هر زحمتی که بود آوردم اما توی ده یک دختری بود اسمش مرجان بود خوشگل دو سال هم بود که با هم دوست بودیم میرفتیم دم سد (طالاقان ) میشستیم از زندگی مون بهم میگفتیم چون من با مادر بزرگم اومده بودم اونجا تا ساعت 2شب بیرون بودیم مادر بزرگم کاری بهم نداشت یک شب سوار موتورش کردم بردمش بیرون سیگار کشیدیمو برگشتیم ده مرجان دختری بود که.تا حالا به هیچ کس نداده بود اما سکس بلد بود منم یک فکری به ذهنم رسید که ببینم اگه حشرش کنم بهم میده یا نه واسه همین کارهای مختلفی انجام دادم یکی از کارام این بود که موتورم رو دادم دستش که برونه یعنی اون جلو بشینه من عقب من خودمو میچسبوندم بهش به بهونیه این که فرمونه رو کنترل کنم موتور از حالت تعادل در اومد من کنترلش کنم ولی کونش گرم عجب موتور سواری کرد این رسیدیم یک جای خلوت یواش یواش گلوشو بوسیدم اون هم یک ذره احساساتی شد کلشو گذاشت روی کله من (تکیه داد )فرداش موتورم دادم دست رفیقم ماشینش رو امانت گرفتم من قد خوبی داشتم اون موقع رانندگی هم بلد بودم با ماشین رفیقم که پراید اسپورت بود اومدم دنبالش انداختم از میانبر جایی که پلیسی ماموری نباشه ماشین رو بخوابونه بهش گفتم اگه یک دستی بتونم بکشم یک بوس میدی گفت بهم آروین جک گفتم باشه فقط کمربندتو ببند رفتم از سربالای بالا از سر پایینی اومدم انداختم یک دستی کشیدم بد بخت مرجان صورتش سفید شده بود یک ماچش کردم گفتم ترسیدی گفت په نه په گفتم باشه حالآ بوسرو بده بیاد گفت ماچم کردی بسته دیگه گفتم باشه اشکال نداره رفتیم بالا نزدیکای کوه نشستیم رو چمن ها گرم صحبت بودیم منم دستم رو گذاشتم پاهاش و می مالوندم دیدم اونم سرشرو تکیه داده به من پس فهمیدم که فردا تصمیم گرفتم که فردا هر طور شده یک فیلم سوپر واسش بذارم فردای اون روز از دوستم یک سوپر گرفتم فردای اون روز رفتم ویلای مرجان ها تو ده دیدم که ننه و باباش رفتن شهرک طالقان و نیستن به خاطر با خوشحالی رفتم بالا دیدم مرجان تازه از خواب بیدار شده داره دست و صورتشو می شوره یواش اروم اروم رفتم یواشکی تو اتاقش قایم شدم از دستشویی اومد بیرون گفت آروین کجایی فکر کرد که من رفتم اومد تو اتاق داشت لباساشو عوض میکرد شلوارک تنش بود اومد تاپ ببپوشه منم از پشتش اروم اروم خودم رو بهش چسبیدم گفتم سلام جیگر یک هو ترسید گفت تویی داشتم سکته میکردم . من بغلش کردم بردمش روس تخت گفتم یک سوپرهیز واست دارم گفت چیه گفتم یک فیلمه میبینیش گفت بذارببینم من نشستم روی تختش بغلش فیلم رو واسش گذاشتم اون موقع ای که من فیلم داشتم بهش نشون میدادم یواش.ی کیرم زو نگاهم میکرد منم آخراش کاسه صبرم تموم شد افتادم روش لب گرفتم اونم خوشش اومد شروع کرد کیرمو دستمالیدن منم با یک دست سینه هاشو ور میرفتم گفت در بیارببینم بزرگه یا نه منم.که کیرمو بهش نشون دادم گفت چهقدر داغه گفتم تورو دیده اینجوریه شروع کرد با نوکش ور رفتن آخر سرشروع کرد ساک زدن من دیدم okهستش موهاشو گرفتم شروع کردم تلمبه زدن اونقدر زدم که آبم در اومد تا قطره اخرشو خورد حتی شروع کرد مکیدن اومدم برش گردوندم افتادم روش کیرم که تو دهنش بود خیس بود کردم آروم آروم تو کون اولاش حال کرد بعد که تند تند میزدم گفت آردین بسه ولی من یک ذره بیشتر زدم تا آبم رو بریمزم تو کونش وفتی اب رو ریختم تو کونش یک اهی کشید که صداش ت صد خونه اون ور تر رفت برشگردوندم پآشو دادم بالا شروع کردم کیرمو رو کوسشمالیدن آروم آروم داشتم میکردم تو کسش که گفت که من پرده ام زو نیاز دارم آروین آخر سر لباسامون روپوشیدم البته مرجان رفت حموم آومد بیرون خواستم برم که در گوشم.گفت این تابستون با تو بهترین تابستون عمرم بود دوست دارم .البته من با مرجان بهم زدم خوب دوستان این هم یکی هم از خاطرات من آروین ان دیوس عالم منتظر خاطرات بعدی ام باشید قابل توجه دوستان که من تو کرج به دنیا اومدم اما تو تهران زندیگی میکنم نوشته آروین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *