آزادی،اسلامیت،جمهوریت و باقی قضایا

0 views
0%

داخل یکی از نشست های دانشجویی پرشمار و شلوغ دانشگاه شده بودیم . من و یکی از دوستانم. با کمی تاخیر رسیده بودیم و صندلی ها همه پر شده بود. گوش تا گوش. کنج تا کنج تالار اجتماعات جمعیت نشسته بود. دختر و پسرهایی که اعتراض داشتند. ناراضی بودند آزادی می خواستند و دنبال یک جور گریز می گشتند. دو یا سه نفره در حال صحبت بودند و گه گداری به سخنان سخنران هم دقت می کردند. منتظر بودند تا در فرصتی مناسب بنا به ضرورتی دست بزنند جیغ بکشند یا یار دبستانی بخوانند و چوب الفی را که بر سرشان بود به مبارزه بطلبند. نه تنها صندلی ها کاملا پر شده بود بلکه راهروها و فضای خالی جلوی سن و پشت صندلی ها که منتهی به در خروجی می شد هم کاملا پر بود. سخنرانی های دیگری را هم دیده بودم که شلوغ و نفس گیر باشد ولی این یکی با حضور احسان شریعتی و پوران شریعت رضوی پسر و همسر علی شریعتی واقعا آدم با کمبود اکسیژن مواجه می شد. دخترها و پسرهایی که صندلی گیرشان نیامده بود –از جمله خود من- کنار هم ،تو در تو،هرکسی شانه ،باسن یا سرش به یک طرف افتاده و پا روی پا انداخته و ایستاده بودیم به تماشا و شنیدن و دیدن. کوتاه و بلند،سفید و سیاه . چیز عجیب و غریبی بود . شاید اگر در حالت عادی اتفاقی مثل استنشاق عرق بدن یک غریبه یا ساییده شدن بدن مان با یک نفر دیگر رخ می داد دادمان به هوا می رفت یا رو ترش می کردیم، ولی انگار عاملی به نام علی شریعتی و و نواندیشی دینی و آزادی و تفسیرهای جوانانه و مردم سالارانه از جمهوری و اسلامی باعث شده بود این مسائل برای هیچ کس به چشم نیاید و گویی همه با هم مهربانتر شده بودند. پسرها به دخترها می خوردند و دخترها به پسرها می خوردند و گاهی به علت فشار جمعیت مجبور بودند چند ثانیه یا حتی دقیقه در همان حالت باقی بمانند و با بخشی از بدن همدیگر تماس پیدا کنند. من به همراه چند دختر و پسر دیگر در قسمتی از این زنجیر جمعیتی قرار داشتم که از چند سانتی متر راه بازمانده ی آن به عنوان کریدور عبور و مرور هم استفاده می شد. و به صورت کاملا ناخواسته در معرض تجربه لذت بخشی قرار گرفتم که هیچ گاه تا آن لحظه با گوشت و پوست و استخوانم لمس نکرده بودم. کسانی که می خواستند محل نشست را ترک کنند هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه از این راه در حالتی که پشت را رویشان کاملا به طرف ماست رد شوند. و اینجا بود که مزیت داشتن سینه ها و باسن کوچک و نحیف برای دختران و آلت تناسلی کوچک و باسن صاف برای پسرانی که خوش نداشتند با این دیوار انسانی برخورد کنند یا حداقل برخورد کمتری داشته باشند به چشم می آمد. البته حسی به من می گوید نه کسانی که دیوار انسانی را تشکیل می دادند و نه کسانی که در حال رفت و آمد از کنار این دیوار انسانی بودند از این تماس،سایش یا برخورد یا هرچه که اسمش را می گذارید ناراحت و در عذاب نبودند. یکی از دخترانی که در صف دیوار انسانی بود سینه های درشت و برجسته ای داشت طوری که امکان نداشت در هنگام عبور یک پسر جوان نوک سینه هایش با بدن یک پسر تلاقی نکند. دختران در حالی که با یک طرفه کردن خودشان اغلب سینه یا باسن شان با سینه و آلت تناسلی من برخورد و تلاقی داشت از کنارم می گذشتند و همراه استماع مفاهیمی در باب دموکراسی و حق رای آزاد و انتخابات سالم تجربه نویی را نصیب من می کردند. سینه ها و باسن هایی که اغلب بزرگ و تازه و دست نخورده به نظر می آمدند. توی همین حیص و بیص و عبور و مرورها بود که تعادل یکی از عبور کنندگان که دختر کوتاه قد اما تو پر و زیبایی بود به هم خورد و زانویش در حین قدم برداشتن به صورت عذاب آوری با تخم های من یا همان بیضه ها اصابت کرد به طوری که خود دختر هم متوجه موضوع شد. چند ثانیه ای پایان خوشبختی ای را که ظرف چند دقیقه گذشته به دست آورده بودم فراموش کردم. از درد به خودم می پیچیدم. فضا آنقدر کم بود که امکان استعفا از این دیوار انسانی را هم نداشتم. تا آنجایی که امکان داشت سعی کردم درد را به چهره ام منتقل نکنم اما همان طور که گفتم خود دختر هم بو برده بود . لحظه ای ایستاد . لبش را گزید . لبخندی از سر خجالت تحویلم داد، دستی روی گونه ام کشید و گفت« وای تورو خدا ببخشید. واقعا ببخشید.». من حالم کمی سر جایش آمد . سری تکان دادم و عذرخواهیش را قبول کردم. توی همان لحظات کوتاه وقتی خیالش از برگشت من به زندگی راحت شد شروع به حرکت کرد . از کنار من گذشت در حالی که سینه های درشتش به صورت محسوسی با بدن من برخورد کرد. حالا من یک درد خفیف و لذت را با هم داشتم در حالی که زنجیر انسانی دوباره به حرکت افتاده بود و احسان شریعتی داشت از پلورالیسم مذهبی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی داد سخن میداد.نوشته lonan

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *