سلام این خاطره که براتون تعریف میکنم یک کلمه هم توش دروغ نیست….من در یک شهر غرب کشور ساکن هستم و اونجا کار میکنم …مدتها در تنهایی بودم که با یک حانم مطلقه آشنا شدم…من و اون با هم روزهای خوبی داشتیم و کاملا نیازهای جنسی و عاطفی همدیگرو بر طرف میکردیم…مدتها از این آشنایی گذشت …که یک شب …با یکی از دوستای این خانم برخورد داشتم…نمی دونم چطوری توصیفش کنم…اما یک هیکل سکسی به پایان معنی…یک کس توپ که باورتون نمی شه…بگذریم القصه از اون شب شروع شد من با دیدن سینه های حشری و اندام سکسی ازیتا یک دل نه صد دل ….هوایش شدم …دیگه توی رویاهای جنسیم و سکسهام همش آزیتا بود…اون سینه ها یبرجسته سوتسن نبسته…اون کون قلمبه حشری…وای الان که یادم میافته باور کنید کیرم داره از شهوت میترکه….خیلی از شب ها آزیتا مهمان جمع دو نفره من و دوست قبلیم بود…تمام این شبها من دوستمو با یاد آزیتا میکردم…دیگه کار به جایی رسیده بود که دوستم هم توی سکسمون حرف از کس و کون آزیتا میزد…خیلی دلم میخواست آزیتا رو بکنم…وقتی که سکس می کردم همش فکر و اسم و هیکل آزیتا اونجا بود خلاصه سرتونو در د نیارم…کوس و کون آزیتا رو من هر رو زهزار بار میکردم توی خیالاتم …دوستم هم که بخاطر بیشتر بهمون خوش بگذره مرتبا توی سکس اسم اونو میاورد…جوری که من دیگه با اون سکس میکردم بخاطر آزیتا…هر وقت آزیتا رو میدیدم کیرم بلند میشد و هوای کس و کون آزیتا به سرش میزد….القصه ….همیشسه منتظر بودم تا یک بار توی مستی هر دوشونو با هم بکنم عین این داستانهای دوستام…اما نگین فقط موقع سکس از آزیتا حرف میزد و در عمل هیچ خبری نبود…دیگه داشتم روانی میشدم برای کردن آزیتا…از یک طرف هم آزیتا شوهر داشت و من خیلی به این قضیه پا بند بودم…رفتار من طوری شده بود که نگین دیگه تحمل حضور آزیتا رو نداشت…به همین خاطر رفت و امد هاش با آزیتا جونم وقتی من بودم دیگه تعطیل بود…..من هم که حسابی توی کف آزیتا بودم …و کیرم مدام سراغشو میگرفت…نمی دونستم باید چکار کنم….مدت زیادی از این کف بودن من گذشت…تا بلاخره دلو به دریا زدمو به آزیتا زنگ زدم اول به بهانه روابط بین خودم و نگین…در مورد دعواهامون و رابطمون صحبت میکردم…فایده ایی نداشت…آزیتا خودشو به اون راه میزد و نا گفته نمونه خیلی حرف میزد…یک روز براش گفتم من کسی دیگه رو دوست دارم و دیگه نمی خواهم با نگین رابطه داشته باشم…خیلی تعجب کرد که من اینقدر نگین رو دوست دارم چطوری کسی دیگه رو دوست دارممن هم کل ماجرا رو براش تعریف کردم به اسم کس دیگه ایی …اونهم سراپا گوش بود…خیلی کنجکاوی میکرد که بدونه این دوست کی بوده اینقدر با جز ئیات براش گفتم که فکر می کنم اون هم حشری شده بود….آخه اون پایان دوستای نگین رو میشناخت….اینقدر اسرار کرد که کیه بگو بین خودمون میمونه…اگر بتونم کمکت میکنم بگو …بگو….که من هم نمی دونم چرا اما راستشو گفتم بهش گفتم آزیتا جان خود تو هستی ….اون واقعا نمی دونست چی بگه …اما یک چیزی گفت که من فهمیدم اونم خیلی خیلی دوست داره با هم باشیم….گفت نمی شه آخه اگر نگین بفهمه من هیچ جوابی براش ندارم….این جمله به من خیلی خیلی دل خوشی داد…القصه رابطه من و آزیتا جونم شروع شد….من هر روز به یک بهانه بهش زنگ میزدم و با هم کلی حرف میزدیم یواش یواشحسادت ون به نگین شروع شد و فهمیدم که حالا وقتشه که اقدام کنم….گفتم آزیتا ما دوتا دوست ساده هستیم و هیچ رابطه ایی با هم نداریم…خوب اگر قرار باشه من نیگن رو از زندگیم ترد کنم خوب بعدش از نظر جنسی باید چکار کنم….صحبتمون در این حد موند که من وقتی نگین رفته بود مسافرت به آزیتا پیشنهاد دادم بیاد خونمون …..و اون هم قبول کرد …باور نمی کنید….دل توی دلم نبود ساعت 6 بعد از ظهر پنجشنبه قرار بود بیتدخونه من …وای دیگه داشتم میمردم بعد از یک سال و نیم ….آزیتا جونم با اون هیکل ناز و مامانیش که شهوت و به آدم دیکته میکرد داشت میومد خونه من….بگذریم آزیتا اومد پشت در خونه من ….در رو باز کردم باورم نمی شد آزیتا با خود من قرار داره و نگین نیستش …باورم نمی شد کس به این خوشگلی اومده باشه پیش من……دلم داشت توی سینه ام از قفس در میومد بغلش کردم و بوسیدمش….نمی دونم چطوری شد که لبم روی لبش بود و ای چه لبهایی …کیرم داشت شلوار جینمو پاره میکرد…تا میتونستم سینه ها شو توی دستام گرفتم و فشار میدادم…لبم هم روی لبش بود….نمی دونید چه حالی داشتم میکردم…..یک کس با کلی دغدغه و نگرانی توی خونه ام آورده بودم که نگو….دیگه اون از خودش بی خود شده بود…و هیچ مقاومتی نمی کرد…تی شرتشو در آوردم…وای یک جفت سینه سایز 75 بدونه سوتین خوش فرم و نیافتاده…نوک سینه هاش زده بود بیرون شروع کردم سینه های خوشگلشو خوردن…وای وای …نمی دونید هر چی می خوردم و دستکاری میکردم بیشتر بهم حال میداد….دیگه با پایان وجودم داشتم همه جاشو میمالیدم جز اون کس خوشگلش وقتی دستم رفت روی کونش باور کنید انگار توی بهشت هستم….دیگه صداش در اوده بود و مرتب منو صدا میکرد احسسسسسسسسسسسان جونم بخور سینه هامو بخور…..قربونت برم….من هم مثل کس ندیده ها میخوردم…بردمش توی اتاق خوابم اتاقی که اون بار اولش بود میومد اما من اونو بارها اونجا توی خیالاتم کرده بودم……روی تخت خوابیدیم…باورم نمی شد آزیتا نیمه لخت توی بغلم خوابیده بهش گفتم امروز چه روزیه ….که تو اینجایی…القصه شروع کردم خوردن لبها و سینه های واقعا خوشگلش که فقط توی فیلم های سوپر نمونه اش هست…..از لبهاش شرع کردم و خوردم به پایین به سینه هاش رسیدم و خوردم زبانمو به هر جاش میرسوندم آخ میگفت ومن هم بیشتر حشری میشدم….اینقد رسینه هاشو خوردم که دیگه داشت از حال میرفت…دستمو بردم توی شلوارش که با انکشتم با سوراخ کونمش بازی کنم…که بلند شد و شلوارشو در آورد وای قلبم داشت وای میستاد…ازیتا جونم با یک شرت مشکی جلو م وایساده بود….دیگه تاقت نیاوردم من هم شلوارمو در آوردم و وقتی کیرمو از زیر شرت دید یک حرکتی با لبهاش کرد که گفتنی نیست….فقط اینو بدونید که از مرد بودن خودم لذت بردم…دوباره خوابوندمش دمر و با یم حالت اکراه از طرف اون و اجبار از طرف من شروع کردم به لب گرفتن و مالوندن خودم بهش…اونم کونشو روی کیر من تکون میداد….کون سفید و تپلش که آرزوی کردنشو داشتم…رفتم پایین سراغ اون کسو کون سفیدش تا میتونستم از روی شرت لیس زدم و زبون زدم به اطراف شورتش دیگه اونهم داشت میمرد….شرتشو در آوردم یک کس سفید و تپل که خیلی خیلی بهش رسیده بود…اونهم کیر منو توی دستاش کرفته بود و میمالوند….تا میتونستم خودمو خفه کردم و کس شو خوردم ..گفتم کیرمو میخوری گفت بزار بعدن….کیرمو در آوردم و کردم توی کس پر از آبش که آرزوشو داشتم …نمی دونید وقتی میرفت توش انگار دنیال مال منه…باور کنید میدونستم دام گناه میکنم اما مهم نبود….وای چه کس سفید و تپلی داشت….چوچولش هم سفید و بزرگ زده بود بیرون اندازه یک بند انگشت میشد…اونهم مرتب پاخاشو که انداخته بود دور کمر من بلا و پایین میکرد…تا بیشتر بهش حال بده…من هم عین دیونه ها تلمبه میزدم و کیرمو میکردم توی اون کس روئیایی…مرتبا قربون صدقه کیرم میرفت….و هی میگفت وااااااااااااااااااااااااای بکن….یکن………….توی کسسسسسسسسسسسسسسم …منو بکن….قربون کیرت….دیگگگگگگگگگگگه مال خودمه….بکن ….آآآآآآآآآآآآبموووووووووووووووبیار….با شنیدن این جمله هاش دیونه تر میشدم دیگه هر دوتامون توی حال خودمون نبودیم…برش گردوندم و از پشت کیرمو کردم توی کسش یک تکون خورد که انگار داره جر می خوره…من هم وقتی سوراخ کون خوشگلشو میدیدم حشری تر میشدم و تند تر میکردمش …انگار خیلی دردش اومده برگشت و دوباره رودر رو کیرمو کردم توی کسش….آبم میخواست بیاد که کیرمو در آوردم و کردم توی دهنش با اون لبهای خوشگلی که تو ی خواب هم نمی دیدم کیر منو مک بزنن….کمی که آروم شدم دورباره کیرمو کردم توی کس خوشگلش…نمی دونید چه حالی میدادداد میزد بکن…تند تن بکن…من هم میکردم و میکردمش هم زمان داشت چوچولشو مییمالید…که یک تکون خورد و صداش بریده بریده شد که میگفتببب کننن..اووووووووووووییییییییییییی مررررررررررررررردم من هم تن تن میکردمش ….آبش ریخت روی کیرم آبشو حس میکردم داغ بودو نمناک….کسش شل شده بود و پر از آب کس…کیرم دیگه از آب کسش سفید شده بود انگار کرم زدن بهش….با دیدن آب کسش روی کیرم دیگه نتونستم تحمل کنم و آبم داشت میریخت گفتم بریزم توی کست گفت نه بریز روی سینه هام من هم چند تا تکون محکم دادم و کیرمو در آوردم و پایان آبمو ریختم روی سینه هاش…نمی دونید چه حالی کردم ….اونهم بی حال افتاده بود و نمی تونست تکون بخوره…ببخشید اگر داستانم خوب نبود…اما دروغ نداشت…از اون روز به بعد تا حالا 15 روز میگزره و ازش خبری نیست اما اگر یک بار دیگه بیاد پیشم حتما از کون میکنمش ….و براتون تعریف میکنم….اما باور کنید بهترین کردنی که توی زندگیم کردم همین ازیتا جونم بوده….نظر یادتون نره….نوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018