اسم من رضاست و توی یه شرکت تولیدی به عنوام مدیر کارخونه کار میکنم. توی شرکت ما اکثر پرسنل خانم هستن و کارهای مونتاژی رو انجام میدن داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به دو تا از همین همکارای خانمی که تو شرکت هستن. شرکت مدتی بود که تولیدیش بالا رفته بود و سرمون خیلی شلوغ شده بود میدونستیم که عید نزدیکه و کارامون بیشتر هم میشه برای همین قرار شد که چند نفر رو برای کارای مونتاژ استخدام کنیم .روزی که آگهی رو دادن تلفن های شرکت دیگه کامل اشغال شده بود و کلی آدم برای مصاحبه قرار شده بود که بیان شرکت . روز مصاحبه همه جور آدمی میامد اکثرشون هم نیازمند به کار و پول بودن اما چاره ای نبود و ما فقط 3 نفر میخواستیم این بود که اولیت با کسایی بود که راهشون نزدیک بود و سابقه بیشتری داشتن این رو هم بگم که کارای مصاحبه با من نبود و فقط پرسشنامه های استخدامی رو که به نظر مناسب بودن به من میدادن تا برای مصاحبه آخر از توی اونها انتخاب کنم. فردای روز مصاحبه 13 تا از پرسشنامه هایی که اداری به نظرشون مناسب بودن رو دادن به من برای بررسی در حین بررسی دیدم که توی دو تا از پرسشنامه ها آخرین محل کار و زمان خاتمه کار یکسان هستن و آدرس اون دو نفر هم یکی بود برام جالب شد میخواستم بدونم داستان این دو تا پرسشنامه چیه این بود که علاوه بر 3 نفری که به نظرم بهتر از بقیه می اومدن اون دو نفر رو هم انتخاب کردم و قرار شد که با هر 5 نفرشون تماس گرفته بشه که برای گزینش آخر روز پنج شنبه که کار من سبکتر بود این نفرات بیان. چهارشنبه شب خونه بردارم دعوت بودم و چون خیلی وقت بود نرفته بودم به اصرار تا دیروقت منو نگه داشتن حتی اصرار کردن که شب همونجا بمونم اما من عذرخواهی کردم و گفتم که فردا باید اول وقت شرکت باشم این شد که حدود ساعت یک شب رسیدم خونه و من خسته از کار و بعدش مهمونی همین که رسیدم به اتاق خواب افتادم روی تختم و و خوابم برد.صبح با صدای مادرم بیدار شدم .همینکه چشمام باز شد یه نگاهی به ساعت کردم از هفت و نیم گذشته بود دیرم شده بود واسه همین فقط صورتم رو یه آبی زدم و لباس پوشیدم کیفم رو برداشتم از در زدم بیرون که مادرم صدا زدکجا میری رضا بیا صبحونت رو بخور از همونجا داد زدم ممنون دیرم شده باید برم اینو گفتم و رفتم بیرون توی پاگرد کفشام رو پوشیدم و رفتم توی پارکینگ سراغم ماشینم.چون شرکت ما توی اطراف شهر هست کمتر مغازه و سوپر مارکت نزدیکمون هست برای همین از سوپر مارکت محل یه مقداری کیک و بیسکویت و شیر گرفتم که تا ظهر نگهم داره نزدیک شرکت که شدم تو خیابون اصلی که توی یکی از کوچه هاش شرکت ما قرار داره دیدم دو تا دختر منتظر ماشین وایسادن من معمولا کسی رو سوار نمیکنم اما نمیدونم که چطور شد که زدم کنار. یکی از اونها اومد جلو و گفت مسیرتون تا کوچه پونزدهم میخوره دیدم که سر کوچه شرکت خودمون هست برای همین گفتم بفرمایید دختره برگشت سمت دوستش و بهش اشاره کرد و دوتایی اومدن صندلی عقب نشستن همین که راه افتادم دختره گفت ببخشید آقا ما میخوایم بریم شرکت …. شما میدونید کجاست ؟ دیدم اسم شرکت ما رو میگه فهمیدم که امکان داره از کسایی باشن که برای مصاحبه باهاشون تماس گرفتن ،از توی آینه یه نگاهی به عقب انداختم و گفتم بله میدونم شما برای استخدام تشریف میبرین با تعجب به هم نگاهی کردن و یکیشون گفت بله اما شما از کجا میدونید گفتم من تو این شرکت کار میکنم دیگه حرفی نزدن و رسیدم جلوی در شرکت خواستن کرایه بدن که من قبول نکردم تشکر کردن و رفتن داخل من هم ماشین رو پارک کردم و رفتم داخل از نگهبانی پرسیدم که کسی برای مصاحبه اومده گفت که 5 نفر امدن فرستادمشون به واحد شما من هم ساعت زدم و رفتم به طرف اتاقم قبل از این که برم داخل توی راهرو 5 تا دختر رو دیدم که اون دو نفر هم بینشون بودن به منشی ام گفتم که بعد از 5 دقیقه تک تک بفرستشون تو، نشستم پشت میزم و پرسشنامه رو مجدد شروع به خوند کردم از بینشون اون دوتا پرسشنامه رو جدا کردم و گذاشتم کنار توی ذهنم قیافه اون دو تا رو بررسی کردم اونی که کم حرفتر بود قد بلندی داشت و لاغر اما صورت خیلی قشنگی داشت پاهای کشیده و تیپ ساده ای زده بود اما اونی که باهاش صحبت کرده بودم یه مقدار کوتاهتر بود قیافه اش معمولی بود اما حسابی آرایش کرده بود و به خودش رسیده بود توی همین احوال بودم که تلفن زنگ زد منشی ام گفت مهندس دو تا از این خانم ها اصرار دارن که باهم بیان داخل گفتم اشکالی نداره بگین بیان صدای در زدن اومد ،بفرمایید تو دیدم همون دخترا اومدن داخل گفتم بفرمایید بشینید تشکر کردن و نشستن پرسیدم اسمتون دختره که کمی قدش کوتاه تر بود گفت من پریسا اکبری هستم و این هم دوستم رویا جعفری گفتم ببخشید میپرسم اما شما چرا با هم تشریف آوردین پریسا گفت دوست من نمیتونه حرف بزنه اینه که من خواستم اگر ممکنه با هم مصاحبه رو انجام بدیم امیدوارم که مشکلی نباشه گفتم خواهش میکنم مشکلی نیست اما این یکم کار رو سخت میکنه پریسا گفت چطور ؟ گفتم اگر ما یک نفر از شما دو تا رو لازم داشته باشیم چی میشه ؟ پریسا جواب داد ما همیشه با هم هستیم برای همین هم اگر جایی بخوایم کار کنیم باید با هم باشیم گفتم یعنی اگر من شما رو بخوام استخدام کنم اما به دوست شما نیازی نداشته باشیم شما کار رو قبول نمیکنید؟ پریسا سریع جواب داد نه رو کردم به رویا دیدم اون هم سرش رو به علامت منفی تکون داد برام جالب بود این که اینقدر دو نفر تو این دوره زمونه پشت هم هستن گفتم اگر بخوام شما دو نفر رو استخدام کنم یه شرط داره پریسا گفت بفرمایید گفتم شرطش اینه که توی یک جا کار نکنید نگاهی به هم کردن و پریسا جواب داد آقای مهندس من درک میکنم که شما ممکنه فکر کنید ما کار رو جدی نمیگیریم و ممکنه که این دوست بین ما روی کارمون تاثیر منفی بذار اما من و دوستم این قول رو میدیم که این اتفاق نیافته و اگر شما از کار ما رضایت نداشته باشید بدون حقوق هر وقت که خواستین ما رو اخراج کنید ته دلم دوست داشتم استخدامشون کنم واسه همین گفتم شما یک ماه آزمایشی کار میکنید اگر کارتون خوب بود قردادتون تمدید میشه و اگر تو این مدت به هر دلیلی مناسب نبودین هر دو نفر باید برین قبوله؟ پریسا با ذوق دست رویا رو گرفت و رو به من گفت قبوله نا امیدتون نمیکنیم در ضمن از بابت این که ما رو رسوندین باز هم ممنون.معلوم بود دخترای زرنگی هستن و این که دوستیشون اینقدر عمیق بود برام جالب بود. قرار شد با اون یک نفر دیگه ای که انتخاب کردم از شروع هفته مشغول بشن . شنبه توی راهرو اون سه نفر رو منتظر دیدم رفتم به اتاقم و به منشی گفتم که به واحد تولید معرفیشون کنه و برای کار راهنماییشون کنه تا ظهر توی اتاقم مشغول به کار شدم و بعد از ظهر رفتم که یه سری به خط تولید بزنم اونجا رویا و پریسا رو دیدم که با لباس کار مشغولن همین که من رو دیدن از جاشون بلند شدن گفتم بفرمایید از سرپرست تولید اوضاعشون رو پرسیدم گفت کارشون خوبه و معلومه که سابقه کار مونتاژ دارن من هم چیزی نگفتم و رفتم. از اون روز به بعد هر از گاهی اونها رو میدیم ولی زیاد تو فکرشون نبودم . نزدیک عید بود و همه مجبور بودیم برای این که سفارشات مشتری ها رو برسونیم اضافه کاری بمونیم قسمت تولید از همه بیشتر درگیر بودن و من هم برای کنترل کارها مجبور بودم تا دیروقت بمونم این باعث شده بود بود که وقتی کارمند هایی که برای اضافه کاری مونده بودن میخواستن برگردن دیگه هوا تاریک شده بود و سرویس جداگانه ای برای کسایی که اضافه کاری می مونن گذاشته بودن اما من که با ماشین شخصی می اومدم مشکلی نداشتم. یه شب که کار تعطیل شد من از شرکت اومدم بیرون که دیدم یه تعداد از همکارا جلو در منتظر وایسادن پرسیدم گفتن سرویس نیامده من هم گفتم براشون آژانس بگیرن و هر کدوم از همکارا که مسیرشون میخوره بقیه رو برسونن به نگهبانی گفتم اونایی که مسیرشون به من میخوره رو بهشون بگو که من میبرم من هم رفتم به سمت ماشینم سوار ماشین که شدم دیدم که پریسا و رویا از بقیه جدا شدن و دارن میان به سمت ماشین من پریسا سرش رو پایین آورد و گفت آقای مهندس مزاحم نمیشیم گفتم خواهش میکنم من که دارم این مسیر رو میرم شما هم مزاحم نیستین بفرمایید پریسا و رویا اومدن صندلی عقب نشستن یاد اون روزی که اومده بودن استخدام بشن افتادم گفتم خانمها که برای استخدام تشریف نمیبرن پریسا تعجب کرد و منظورم رو از شوخی نگرفت اما رویا خندید و به پریسا اشاره کرد و با دست براش توضیح داد پریسا هم یادش افتاد و خندید بعدش گفت نه آقای مهندس اما من وقت نشد از شما تشکر کنم شما خیلی به ما کمک کردین گفتم خواهش میکنم شما کارتون خوب بود و ما هم به شما نیاز داشتیم پریسا گفت خواهش میکنم اما شما لطف بزرگی به ما کردین نمیدونم چطور جبران کنیم گفتم دیگه این حرفا رو نزنید تو راه پریسا سر صحبت رو باز کرد و فهمیدم که اون دو نفر با هم زندگی می کنن و از شهرستان اومدن اینجا و به اسم دانشجو خونه اجاره کردن و برای خانواده پول میفرستن یه حسی داشتم ، قبلا اصلا به اون دو تا فقط به چشم همکار نگاه میکردم اما تو مسیر هر وقت که تو آینه عقب رو نگاه میکردم بیشتر به اونها توجهم جلب میشد مخصوصا به رویا درسته که نمیتونست صحبت کنه اما صورت قشنگی داشت خیلی آروم و دوست داشتنی به نظر می اومد چشم و ابروی مشکی و صورت کشیده ای داشت مختصر روژی که به لبش زده بود لبای قشنگ و برجسته اش رو بیشتر نشون میداد درسته که زیاد آرایش نکرده بود اما ترکیب صورتش و اون لبخند کوچیکی که همیشه رو لبش بود با اون حالتی که همیشه سرش رو پایین می انداخت بیشتر تو نگاه آدم می نشست تو همین اوضاع و احوال بودم که صدای پریسا رو شنیدم آقای مهندس همین کوچه اس من هم پیچیدم توی کوچه و جلوی خونه ای که نشونم داد نگه داشتم پیاده شدن و باز پریسا سرش رو تو پنجره آورد و گفت آقای مهندس زحمت کشیدن ممنون گفتم خواهش میکنم در رو بستن و من اومدم راه بیافتم که یهو صدایی یه ناله پشت سرم شنیدم نگه داشتم و پیاده شدم دیدم که رویا دست پریسا رو گرفته و داره از زمین بلندش میکنه رفتم جلو دیدم که موقع رد شدن از جوی هوا تاریک بود و پاش به پلی که روی جوی بوده گیره کرده نشستم بی اختیار مچ پاش رو گرفتم اصلا حواستم نبود دیدم که پریسا یکم پاش رو عقب کشید گفتم بذارین ببینم چی شده آروم شد و من هم پاش رو گرفتم مچ پاش رو که دست زدم ناله اش در اومد گفتم باید ببریمتون بیمارستان پریسا گفت نه چیزی نیست یه کم پام درد گرفته چیزی نیست بعد دست رویا رو گرفت تا بلند بشه اما همین که دست رویا رو رها کرد دیدم پاش رو بالا نگه داشته و نمیتونه زمین بذارش اصرار کردم و گفتم پریسا خانم شوخی که نیست ممکنه پاتون پیچ خورده باشه بذارین بریم یه عکس بگیریم ضرر که نداره دیدم رویا هم دستش رو داره میکشه و بهش با اشاره میگه که بیاد پریسا گفت آخه باعث زحمتتون میشیم واقعا معذرت میخوام گفتم الان موقع تعارف کردن نیست تشریف بیارین بعد صحبت میکنیم پریسا لنگان لنگان دست رویا رو گرفت و اومدن سوار ماشین شدن میدونستم که یه بیمارستان اون نزدیکی هست رفتیم اونجا گفتن باید صبرکنید دکتر کشیک بیاد من هم رفتم تشکیل پرونده دادم تا دکتر اومد پای پریسا رو معاینه کرد و براش یه عکس از مچ پا نوشت با کمک رویا بردیمش بخش رادیولوژی اونجا بعد از کمی معطلی از مچ پاش عکس گرفتن دکتر عکس رو که دید گفت مچ پاتون دررفته اما خوشبختانه سالمه و نشکسته بعدش یه آتل برای پاش نوشت با مسکن که بگیریم من به رویا گفتم که میرم داروخانه نسخه رو بگیرم تو پیشش بمون یه لحظه چشمش رو دوخت به چشم من و دستم رو گرفت و با سر تشکر کرد یه حالی شدم دست لطیف و گرمش با اون نگاه پر از مهربانی که توش بود تکونم داد بهش گفتم باشه شما بمون کنارش من زود میام رفتم داروخانه و نسخه رو گرفتم وقتی برگشتم دیدم دکتر مچ پا رو جا انداخته و منتظر منه که بیام ، آتل و بقیه داروها رو دادم به دکتر اون هم آتل رو روی باندی که دور مچ رویا بسته بود گذاشت و محکمش کرد بعد رو کرد به من و گفت شما باید مواظبش باشین تا یه هفته نباید روی این پا فشار بیاره برای امشب هم یه مسکن بهشون تزریق کردم اگر درد داشتن مسکنی که براشون تجویز کردم رو بخوره از دکتر تشکر کردم و رفتم کنار پریسا دیدم درد داره اما سعی میکنه به روش نیاره گفتم پریسا خانم که می فرمودین چیزی نیست دیدین باید می اومدیم دکتر سرش رو انداخت پایین و گفت آقای مهندس من شرمنده ام واقعا شما رو تو زحمت انداختم رو م نمیشه تو چشماتون نگه کنم من هم برای اینکه آروم بشه گفته این چه حرفیه شما لازم نیست به چشمای من نگاه کنید شما جلوی پاتون رو نگاه کنید که این بلاها سرتون نیاد رویا که کنارم بود خندید پریسا هم خنده اش گرفت و گفت چشم با کمک رویا زیر بغل پریسا رو گرفتیم و بردیمش تو ماشین و به سمت خونه اشون راه افتادیم اون یخی که بین ما بود دیگه از بین رفته بود و اونها هم راحتتر با من برخورد میکردن تو مسیر رویا دائم پریسا رو نوازش می کرد و اون رو آروم میکرد وقتی رسیدم به خونه به رویا کمک کردم و پریسا رو بردیم بالا، آپارتمانی که گرفته بودن یه آپارتمان نقلی یه خوابه تو طبقه سوم بود رسیدم به در آپارتمان رویا در رو باز کرد و رفتیم تو ، آپارتمان تمیزی بود کاملا معلوم بود که همه چیزی مرتب و با سلیقه چیده شده اثاثیه زیادی نبود اما همون وسایل کم هم مرتب و منظم چیده شده بود پریسا رو روی کاناپه ای که روبروی تلویزون بود گذاشتم و گفتم خوب دیگه شما باید استراحت کنید در ضمن تا یه هفته هم شما نمی خواد بیاد سر کار رویا خانم هم فردا رو پیشتون میمونن تا یه موقع هوس شیطونی کردن به سرتون نزنه رویا خندید و انگشتش رو به علامت تهدید به سمت پریسا تکون داد پریسا هم خندید و گفت چشم آقای مهندس اما …. گفتم اما نداره ببینم شیطونی کردی اخراجی همه مون زدیم زیر خنده پریسا گفت آقای مهندس واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم گفتم اینقدر نگید آقای مهندس توی شرکت من مهندس هستم اما بیرون من رو رضا صدا کنید پریسا گفت چشم آقا رضا ، دیروقت شده بود و من هم خسته شد بودم از پریسا خداحافظی کردم و رفته جلو که داروها رو بذارم کنارش که دستش رو جلو آورد من هم باهاش دست دادم رفتم به طرف در که رویا دنبالم اومد ، تو درگاه بودم گفتم رویا خانم حواستون به این دختر باشه پاش بدتر نشه نگران کار هم نباشید دیدم رویا دستش رو به سمتم دراز کرد من هم باهاش دست دادم یهو دیدم رویا من رو کمی کشید و جلو و یه بوسه روی گونه ام گذاشت یه لحظه خشکم زد اما سعی کردم به روم نیارم دوباره باهاش دست دادم و خدا حافظی کردم و رفتم به طرف راه پله برگشتم دیدم رویا توی درگاه ایستاده و داره من رو نگاه میکنه براش دست تکون دادم و رفتم. ادامه … نوشته رضا
0 views
Date: November 25, 2018