آمدی جانم به قربانت خوش آمدی

0 views
0%

سلام،اسم من پارسا 25 سالمه تحصیلکرده و خوش تیپم،ماساکن مهر شهرکرج هستیم.مدتی پیش که زمانه زیادی هم نمیشه یکی از بستگان دور مادرم از تهران به محل ما نقل مکان کردن،این فامیل ما یه دختر دارن که من آخرین باری که دیدمش 8 یا 9 سالش بود ولی الان هجده سالش شده و بسیار زیبا شده.به محذ اینکه دیدمش ازش خوشم اومد اسمش شیواست و هیکلش باربی و چشم ابرو مشکیه و زیبایی خاصی داره و هر آدمیرو وسوسه میکنه باهاش باشه ولی این باعث نشد که بخوام کاری کنم چون همه رو من جوری دیگه ای حساب میکنن و خودمم اهل ریسک نبودم تا آبروی خودم و خانوادم به خطر بیفته هر چی بود ما قراره مدته زیادی کناره هم تو یه محل زندگی کنیم.من چند روزی رفته بودم با ماشینم شهرستان به اقوام سر بزنم گوشیم زنگ خورد،جواب دادم کسی حرف نزد قطع کرد دو باره این کارو کرد.شماره نا شناس بود چند روزی گذشت برگشتم خونه،تو زمانه بیکاری تک انداختم زنگ زد حدسم درست بود دختر بود ازم پرسید شما؟گفتم شما تماس گرفتید دو روز پیش..یادش نبوداز لحنش معلوم بود اهل لاس زدنه ،البته این جور عنوان کرد کنجکاوه بدون من کیموسط صحبت هاش گفتدختر خالش چند روز پیش به یکی از فامیلامون زنگ زده که میدونم شما نیستید.آخه من باهاش لاس زدم و اون به ذهنشم نمیرسید من پارسام و شیوا دختر خالش و خودشو که اسمش شیرین رو میشناسم.(البته من شیرین رو هم مثل شیوا مدت زیادی بود ندیده بودم ولی مادرم دورادور خبر از اونا میگرفت اآخه اوناکرج زندگی میکنند. و اونها هم میدونستن من درسم تموم شده و کلا شخصیتم بخصوص تو فامیل جوری بود کسی باورش نمیشد من از این کارا بکنم…)من تا گفت دختر خالم فهمیدم شیوا رو میگه والان دارم با شیرین صحبت میکنم.من اسم شغل و محل زندگیمو اشتباه به شیرین گفتم و دیدم حالا که سخته مخ شیوارو بزنم چرا با شیرین نرم سره قرار؟؟؟شاید از این طریق به اونم رسیدم.من که نمیدونستم شیرین چه شکلی شده وقتی مادر شیوا خونمون بود و از خواهرش که مریضه صحبت کرد به مادرم گفتم یه سر بزنیم زشته حالا که میدونیم مریضه..در اصل قصدم این بود قیافه شیرینو ببینم.خلاصه قرار گذاشتیم رفتیم خونشون ،شیرین دو تا برادر غیرتی داره که رو این حساب سلام درست حسابی هم نداد ولی من دیدم خوشگل شده و به خودم ok دادم….شبش رفتم خونه بیشتر مخشو زدم هی میگفت تو کی هستی من رو یه پا که فامیل نیستم،اونم میگفت امشب یکی از فامیلا اومده شک کرده اونه،منم که میدونستم منو میگه گفتم از اون خوشت میاد گفتنه گفتم چرا گفت آخه اون اهل این حرفا نیست..دیدم زیاد بپرسم شک میکنه..چند روز بعد قرار گذاشتیم منم تریپ اسپرت زدم و با اون تریپ رسمی نرفتم،سره یه خیابون قرار گذاشتیم عینک دودی زده بودم تا اخرین لحظه نشناسه.با خودم میگفتم بدونه از خداشم هم هست ولی باز تردید داشتم.از دور دیدمش جلوش ترمز زدم (پراید دارم)صداش زدم نگاه کرد شناخت دوزاریش افتاد،زبوش بند اومد نشست تو ماشین هیچی نمیگفت..من با خنده گفتم فکر نمیکردی منم اونم یخش آب شد گفت خیلی بدی ی ی …یه جورایی ضایع شده بود…مدتی گذشت (ده روز) خالش برای خرید خونش تو محل ما،یه مهمونی گرفت مادر منم دعوت بود آخه زنونه بود(مولودی خودمون).من دیگه با شیرین تلفنی زیاد حرف میزدم.من تهران بودم رسیدم خونه ساعت پنج بود برادرم رفته بود سالن فوتبال ،پدرمم سر کار بود و فردا صبح میومد.اومدم خونه دیدم مادرم نیست زنگ زدم دیدم مهمونیه یادم اومد شیرین قرار بوده بیاد مولودی..زنگ زدم گفت آره اومدم گفتم شیرین ببینیم هم دیگرو آخه داداشاش نمیزارن بیرون بره زیاد .دیدم فرصت خوبیه گرچه من میدونستم دوست پسرم داره و اگه غیرتی بودن نمیزاشتن اونطوری لباس بپوشه..سریع دوش گرفتم زنگ زد گفت کجا ببینیم هم دیگرو؟خیلی خون سرد گفتم من خستم بیا خونه البته من بی تجربه نبودم دوران دانشجویی…اونم پرسید کسی نیست ok ميام.وقتی تلفنو قطع کردم پریدم هوا…ولی استرس گرفت تو درو همسایه….خلاصه درو باز کردم اومد تو نشست رو مبل،استرس داشت مادرم نفهمه و میگفت مادرم پرسیده کجا میری؟مادرم خیلی تیزه…اونم گفته میره خونه…من استرس داشتم همسایه ها ندیده باشن آخه ما قدیمی این محلیم و خونمون ویلایه،از یه طرف نمیدونستم برادرم کی میاد؟سریع دیدم کاری نکنم از دست پریده..گفتم بیا بشین پایین پیش من..اومد نشست،نشستم جلوش اون اندامش تو پر قد بلند و چه کونی(جنیفر(معیار کون))داشت..شالش سرش بود ولی عاریه..مونده بودم از کجا شروع کنم؟تردیدو گذاشتم کنار…گفتم یه چی بپرسم؟گفت بگو…گفتم بزرگ شدی؟گفت آره…گفتم یه بوس میدی؟گفت بی ادب…لوس میشد..منم معطل نکردم اول از صورتش،دیدم چیزی نگفت ازش لب گرفتم..چه لبای داغی…شهوتم بالا رفته بود..هنوز شال سرش بود..شالو کندم موهاش لخت لخت بود ریخت تو دستام…سریع دیدم وقت نیست گفتم بیا بشین رو پام که لب بگیرم..با اشوه و خایه مالی بنده اومد و رو پام نشست لبامو گذاشتم رو لباش و دکمه مانتوشو باز کردم گفت چی میکنی(تو دلم گفتم دارم درس میخونم یعنی تو نمیدونی)دستمو بردم سینشو از تو سوتین آوردم بیرون آومد که نزاره شروع کردم خوردنه سینش تا میشد خوردم از حال رفت سریع خوابوندمش مانتوشو کندم لباساشو کندم ولی شلوارش پاش بود شروع کردم از اون سینه هاش که سایزش 85 بود خوردم واقعا خوردنه سینه یه دختره نوزده ساله کیرمو سفت کرده بود.هر کاری کرده چشماشو بست کیرمم نخورد .به زور شلوارشو در آوردم یه شرت سفید لامبادا پوشیده بود وای چی میدیدم یه کس صورتی از اونا که آرزوم بود..خواستم بخورمش وقت تنگ بود برگردوندمش یه تف انداختم رو کسش ……….کیرمو گذاشتم رو چوچولش…… لاپایی شروع کردم تلمبه زدن…آخخ اوخ صدای نفساش دیونم میکرد…برگردوندمش روبروم …خوابید ،گذاشتم رو کسش پاهاشو تا کرد تا رو سینش ..افتادم روش دیدم آبم داره میاد بلند شدم گذاشتم رو سینه هاش با دستام سینه هاشو بستم آبم اومد و تو صورت و موها و لباش ریخت…بعد برگردوندمش رو باسنش کیرمو گذاشتم دراز کشیدم و چند دقیقه بوسیدمش….شیرین دوباره برگشت مهمونی پیش خانوما و این آخرین رابطم باهاش بود و قید دختر خالشم زدم چون آخرش هرجور فکر میکنید..جز دردسر چیزی نداره..منکرش نیستم حال کردم ولی حتی اگه دخترم بخاره باز درست نیست…اینارو میدونم پس کامنت نزارید زنا کردی چون اینارو همه میدونن باز گناه میکنن..گرچه سعی کردم از این به بعد جق بزنم ولی با حس کسی بازی نکنم..اسامی رو تغییر دادم.تشکر که حوصله کردید.دیگه نمینویسم پس خیالتون راحت. فحشم به خودم بدید ایرادی نداره…نوشته ایلیا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *