می خوام یکی از خاطرات خوبم رو بگم که تو یکی از روزهای سرد زمستون برام اتفاق افتاد. من اسمم فرزاد و الانم 22 سالمه و خیلی هم سکس با دختر و مخصوصا زنها رو دوست دارم (تو رو هم دوست دارم)یه روزپیش از ظهر که خیلی بیکار شده بودم و نمی دونستم که چی کار کنم با یکی از دوستام که یه 206 نقره ای داره زدیم بیرون برای رفع بیکاری و از همه مهم تر برای رفع شهوتمون (برای کار خیر) بعد از یکم کس چرخ زدن تو خیابونا بالاخره اونی که می خواستیم رو پیدا کردیم به دختر خانوم خوش استیل و ناز اصفهانی که لبهای نازش کیر هر آدم اهل حالی رو شق می کرد چند تا بوق زدیم اما اون یابو آب می داد اینجا بود که داش فرزاد وارد عمل شد، بله من پیاده شدم و شروع به مخ زنی کردم و بعد از نیم ساعت راه رفتن باهاش بالاخره خانوم خشگله (که حالا می دونستم اسمش آمنه و 21 سالشه) راضی شد که با ماشین تو شهر یه دوری بزنیم…. خلاصه سوار ماشین شدیم دوستم که اسمش علی بود گفت فرزاد حالا چی کار کنیم (مادر و پدر علی خونه نبودن و خونشون مکان بود) من به علی گفتم تو برو طرف خونتون علی گفت اینو می خوای چیکار کنی گفتمتو برو اون با من …علی راه افتاد و منم رفتم سراغ کار خودم و می دونستم که کمتر از نیم ساعت وقت دارم… کم کم وقتی نزدیکای خونه ی علی اینا که رسیدیم من داشتم ازش لب می گرفتم… تا وقتی که علی پیچید تو کوچشون یهو دختره زرد کرد گفت چرا اومدی اینجا من گفت من تو خونمون یه کار دارم علی از ماشین پیاده شد و یواشکی به من رسوند که بیارمش بالا …. منم گفتم آمنه جون بیا با هم بریم بالا کسی خونه ی ما نیست ما که این همه با هم صمیمی شدیم بیا بالا تو خونه با هم راحت تریم یهو اگه یکی ماها رو اینجا ببینه و…… چند دقیقه بعد منو آمنه (در حالیکه آمنه جونم اون موهای ناز و بلندشو انداخته بود روی شونه هاش) روی مبل نشسته بودیم و داشتیم از عشق می گفتیم و گل و بلبل… و علی هم داشت برامون شربت درست میکرد… گفتمآمنه دوست داری اتاقه منو ببینی؟ اونم که حالا دیگه به من تقریبا اعتماد داشت پا شد…منم دستشو گرفتم و با هم رفتیم تو اتاقه علی….من نشستم رو تخت اونم نشست کنار من من یه کم درباره ی اتاق و چند تا چیزه دیگه باهاش صحبت کردم..خلاصه کم کم خودمو بهش نزدیک و نزدیک تر کردم اونم بدش نمی اومد تا بالاخره بغلش کردم و شروع به لب دادن کردیم من لبهاشو می خوردم ولی اون خیلی از من حرفه ای تر بود من کم کم دکمه های مانتوشو باز کردم می دونستم که حالا دیگه باید خیلی شهوتی شده باشه دستامو گذاشتم روی سینه هاش و گفتم آمنه جون من می خوام اینا رو ببینم اون گفتنه من اهل سکس نیستم آخه من دوست ندارم آخه…منم که دیگه داشت حوصله ام سر می رفت گفتممن تو رو خیلی دوست دارم تو به من اعتماد کردی و اومدی تو خونه من هم به تو خیانت نمی کنم تو که نمی خوای من ناراحت بشم تازه تو هم بدت نمی آد اینو چشمات به من می گه (جدآ چشماش با من حرف می زد) و….بله درست حدس زدی داش فرزاد یه بار دیگه در آستانه ی فتح یه کس دیگه بود… منم کمکش کردم تا کاملا لخت شد اما گفت من شرتمو در نمیارم و ممانعت کرد اما من نشستم و اونو کشیدمش پایین که یهویی یه بوی ناجوری به صورتم خورد که سرم گیج رفت(چشام سیاهی رفت)بله از شانس من آمنه خانوم توی پریود بود و منم که شرتشو کشیدم پایین نوار بهداشتی خونیش افتاد رو فرش (حالا بیا درستش کن)….خلاصه کلی خورد تو حالم ….بعد هم خودم لخت شدم….رفتم یه پارچه پیدا کردم و پهن کردم رو تخت و خوابوندمش بعد شروع کردم به خوردن لبهاش خیلی حشری شده بودم اونم از من بیشتر آخه خیلی سینه هاش سفت شده بود و بیشتر لبهامو فشارمی داد…. یه کم سینه هاشو رو مالوندم و شروع کردم به خوردنشون به یه دقیقه نکشید که آآآآآآآآآهههههههههه وآخخخخخخش شروع شد…. این صداها بیشتر منو ترغیب می کرد. منم کم کم یه دستی به کسه خونیش کشیدم و آمنه هر لحظه شهوتش بیشتر و بیشتر می شد اما چه سود که من هنوز ارضا نشده بودم اما از اونجائی که من توی کارهام فداکاری می کنم و خیلی به فکر طرف مقابلم هستم گذاشتم تا کاملا به ارگاسم برسه و خواستم برم سراغ کسش که گفت فرزاد نکنی تو کسم من پریودم من دخترم …منم برگردوندمش و رفتم سراغ او دو تا تپه ی سفیدش که آب از هر کیری راه مینداخت کیرمو گذاشتم لبه ی سوراخ کونش و آروم آروم هولش دادم تو صدای آخ آخ اوه اوه…هم از من و هم از اون در اومد منم درش آوردم و اینبار تند تر کردمش تو و تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد منم همشو خالی کردم اون تو اونم مخالفتی نکرد…وقتی آبم اومد سست شدم و دیدم که علی اومد تو آمنه جا خورد گفت نه من دیگه نیستم من هم که کارمو کرده بودم و نوبت صاحب خونه بود، پاشدم اومدم بیرون علی هم رفت و با هر فلاکتی که شد با اون یه حال اساسی کرد تا اینکه تقریبا ساعت 4 عصر شده بود(ما از ساعت 1 تا 4 داشتیم آمنه رو می کردیم چه حالی کرده بود آمنه) و ما رفتیم و اونو نزدیکای خونشون پیادش کردیم منم رفتم خونمون……….من موندم تو کار این جووناییی(چه دختر چه پسر) که با وجود این همه آدم با حال بازم خودارضایی می کنن یا بعضیاشونم اصلا این حسو تو خودشون می کشندداشتن سكس هر دو هفته يكبار از طرف پزشكها امري ضروري ذكر شده تا راهي باشه براي دفع سموم از بدن ولي حالا من و شما مجبوريم تو تنهايي هامون اين نيازمون رو براورده كنيم.به هر حال من آماده ام تا با شما دخترها و زنهای مجرد و اهل حال و ناز یه روز شیرین رو سپری کنم و یه خاطره خوب رو با هم بسازیم هر کی پایه هست منو تو لیست یاهوش اضافه کنه تا….
0 views
Date: November 25, 2018